تحصیلات، شهرت یا شعور؟ جدال مفاهیم در دنیای امروز


در گستره جوامع بشری، همواره میان سه مقوله بنیادین آگاهی، شعور اجتماعی و تحصیلات رسمی فاصله‌ای عمیق وجود داشته است که در شتاب‌زدگی‌های روزمره و پیش‌فرض‌های نادرست اغلب به فراموشی سپرده می‌شود. باور رایجی که تحصیلات آکادمیک یا شهرت اجتماعی را معیاری برای سنجش فرهنگ و عقلانیت می‌پندارد، به‌سان تصویری در آینه‌ای مخدوش، بازتابی تحریف‌شده از حقیقت انسانی است. اما آیا می‌توان این مفاهیم را به‌گونه‌ای بی‌چون‌وچرا مترادف دانست؟

این سؤال، به‌ویژه در جوامعی با تنوع فرهنگی یا در میان مهاجرانی که میان دو جهان زیست می‌کنند، پیچیدگی دوچندانی می‌یابد. این نوشتار در پی آن است که با رویکردی نقادانه، مرزهای میان تحصیلات، کتاب‌خوانی و شعور اجتماعی را ترسیم کند و جایگاه سلبریتی‌ها و هنرمندان را در این جدال مفهومی مورد مداقه قرار دهد. چرا که اینان، به‌رغم تأثیرگذاری عمیق در فضای عمومی، اغلب در گرداب انتظاراتی غیرواقعی و گاه گزاف گرفتار می‌آیند. هدف این نوشته، نه‌تنها واکاوی این باورها، که تشویق به بازاندیشی در پیش‌فرض‌هایی است که به‌سادگی تحصیل‌کردگان و افراد مشهور را معادل آگاهی، شعور و اخلاق اجتماعی می‌پندارند.


تحصیلات: ضرورتی گریزناپذیر، اما ناکافی

تحصیلات آکادمیک، همچون فانوسی است که مسیر موفقیت‌های شغلی و اجتماعی را روشن می‌کند؛ ضرورتی که در جهان امروز هیچ فردی نمی‌تواند از آن روی برگرداند. پزشکی که با پیچیدگی‌های شگرف اندام‌های بدن آشناست یا مهندسی که سازه‌هایی حیرت‌انگیز طراحی می‌کند، بی‌تردید در قلمرو تخصص خود درخششی خیره‌کننده دارد. اما آیا این دانش تخصصی، به‌تنهایی می‌تواند پاسخی به عطش انسان برای درک عمیق‌تر از زندگی، اخلاق و روابط انسانی باشد؟ متأسفانه، پاسخ منفی است. تحصیلات، ابزاری است برای توانمند ساختن فرد در مسیر حرفه‌ای، اما شعور اجتماعی، هنر زیستن است که از ژرفای تفکر، مطالعه و تجربه برمی‌خیزد.

شعور اجتماعی، برخلاف تحصیلات که در مرزهای تخصصی محدود می‌ماند، درکی ژرف از مفاهیمی همچون اخلاق، عدالت، همدلی و پیچیدگی‌های انسانی است. این شعور، به جای اینکه در کلاس‌های درس آموخته شود، در میان کتاب‌ها، اندیشه‌ها و زیستن در دل جامعه پرورش می‌یابد. پزشکی را تصور کنید که در تشخیص بیماری‌ها بی‌نقص است، اما به خرافاتی چون چشم‌زخم یا جادو ایمان دارد؛ چنین فردی، هرچند در حرفه خود ماهر است، اما در تفکر انتقادی شکست خورده است. این تناقض تلخ، حقیقتی آشکار را فریاد می‌زند: مدرک دانشگاهی، اگرچه ضروری است، اما نمی‌تواند جایگزینی برای شعور، عقلانیت و اخلاق باشد.

مطالعه، برخلاف تحصیلات رسمی که انسان را در چارچوب‌های محدود تخصص زندانی می‌کند، او را به دنیایی بی‌مرز از اندیشه‌ها و چشم‌اندازهای تازه رهنمون می‌سازد. مطالعه، ذهن را آزاد می‌کند تا از مرزهای تعصب و پیش‌فرض‌ها فراتر رود و به حقیقتی ژرف‌تر از آنچه در کتاب‌های درسی آمده است، دست یابد. کسی که کتاب می‌خواند، نه‌تنها به دانش دست می‌یابد، بلکه خود را در آینه تفکر و نگاه دیگران می‌بیند و در این بازاندیشی، انسان به معنای واقعی خود را بازمی‌یابد.

تحصیلات، وظیفه‌ای است که انسان برای همگام شدن با سرعت سرسام‌آور دنیای مدرن بر دوش دارد، اما مطالعه، انتخابی است که او را به آزادی فکری و تعالی انسانی رهنمون می‌کند. تحصیلات، ابزار دست‌یابی به موقعیت است، اما مطالعه، راه کشف معناست. جامعه‌ای که تنها به مدرک‌گرایی دل خوش کند و از عمق مطالعه غافل شود، ناگزیر در سطحی‌نگری و فردگرایی فرو می‌غلتد. اما جامعه‌ای که تحصیلات و مطالعه را همچون دو بال در کنار یکدیگر قرار دهد، به سوی آسمانی از آگاهی و شعور اوج خواهد گرفت.

با نگاهی به جامعه، می‌توان دریافت که بسیاری از افراد تحصیل‌کرده، هرچند در حرفه خود موفق‌اند، اما در مواجهه با مسائل انسانی و اجتماعی، دیدگاهی سطحی و گاه آمیخته با تعصب دارند. از سوی دیگر، کسانی که مطالعه و اندیشه آزاد را سرلوحه زندگی خود قرار داده‌اند، به درکی ژرف‌تر از عدالت، حقوق بشر و همدلی دست یافته‌اند. این شکاف، نشانه‌ای است که تأکید صرف بر تحصیلات رسمی نمی‌تواند جامعه‌ای انسانی و آگاه بسازد.

در نهایت، تحصیلات، ابزاری است که راه را برای فرد می‌گشاید، اما این شعور انسانی است که او را به مقصد می‌رساند. مدرک دانشگاهی، همچون پله‌ای است که انسان را بالا می‌برد، اما بدون شعور و آگاهی، این بالا رفتن چیزی جز صعود به برجی بی‌روح نیست. مطالعه، تفکر و تجربه، همچون شمعی در دل تاریکی، راهی به سوی انسانی‌تر زیستن روشن می‌کند. تحصیلات، لازم است، اما کافی نیست. برای ساختن جامعه‌ای که در آن عقلانیت و اخلاق در کنار یکدیگر بدرخشند، باید تحصیلات را با مطالعه، شعور و انسانیت در هم آمیخت.


نقش خانواده در شکل‌گیری شعور اجتماعی

خانواده، به‌مثابه اولین و بنیادین‌ترین نهاد اجتماعی، نقشی انکارناپذیر در شکل‌گیری شعور اجتماعی انسان ایفا می‌کند. تأثیر خانواده بر پرورش ارزش‌ها، باورها و نگرش‌های فرد، به‌سان ریشه‌هایی است که شخصیت و هویت او را تغذیه می‌کند. والدینی که به پرورش تفکر انتقادی، همدلی، و ارزش‌های انسانی اهمیت می‌دهند، در حقیقت بذر آگاهی و اخلاق را در ذهن فرزندان خود می‌کارند؛ بذری که در گذر زمان به درختی تنومند از شعور اجتماعی تبدیل می‌شود. چنین والدینی، به‌جای تکیه صرف بر موفقیت‌های ظاهری یا اقتصادی، به فرزندان خود می‌آموزند که زندگی را از دریچه‌ای وسیع‌تر و انسانی‌تر بنگرند.

در مقابل، خانواده‌هایی که تنها معیارهای موفقیت تحصیلی یا اقتصادی را محور تربیت قرار می‌دهند، اغلب نسلی تک‌بعدی و فاقد دیدگاه‌های جامع اجتماعی پرورش می‌دهند. در چنین محیط‌هایی، کودکان ممکن است به‌طور ناخودآگاه ارزش‌های انسانی را به حاشیه رانده و درکی محدود از پیچیدگی‌های اجتماعی پیدا کنند. این رویکرد تک‌محور، فرد را به‌گونه‌ای آماده می‌سازد که بیشتر به ظاهر موفقیت اهمیت دهد تا به عمق آن.

علاوه بر این، علاقه‌مندی به مطالعه و کتاب‌خوانی نیز یکی از حوزه‌هایی است که تأثیر خانواده در آن غیرقابل انکار است. کودکانی که در فضایی پرورش می‌یابند که مطالعه و اندیشه بخشی از سبک زندگی محسوب می‌شود، معمولاً در بزرگسالی نگاهی عمیق‌تر و جامع‌تر به مسائل پیدا می‌کنند. این کودکان، با تجربه کتاب‌خوانی در دوران کودکی، توانایی اندیشیدن فراتر از مرزهای متداول را می‌آموزند و به افرادی با ذهن باز و پذیرش تفکرات متفاوت تبدیل می‌شوند.

متأسفانه، در بسیاری از خانواده‌ها، تمرکز بر حفظ ظاهر، دستیابی به موفقیت‌های سطحی، و نمایش دستاوردهای مادی، جایگزین ارزش‌های انسانی و فرهنگی شده است. در چنین محیط‌هایی، کتاب‌خوانی، تفکر آزاد و ارزش‌های اخلاقی غالباً در حاشیه قرار می‌گیرند، و کودکان فرصت کشف و درک دنیایی فراتر از مرزهای تنگ زندگی روزمره را از دست می‌دهند. این خلأ، پیامدی است که در نسل‌های بعدی نیز بازتاب پیدا می‌کند و شکافی عمیق میان توانایی‌های فردی و درک اجتماعی به وجود می‌آورد.

در نهایت، خانواده همان بستری است که شعور اجتماعی در آن یا به شکوفایی می‌رسد، یا در سایه نگرش‌های محدود و کوتاه‌مدت پژمرده می‌شود. این مسئولیت والدین است که با ایجاد تعادل میان ارزش‌های انسانی، تفکر انتقادی، و دستاوردهای مادی، مسیری روشن و انسانی برای فرزندان خود فراهم آورند.


سلبریتی‌ها: میان واقعیت و انتظارات اجتماعی

در جهان معاصر، سلبریتی‌ها به نمادهایی فراتر از توانایی‌های حرفه‌ای خود تبدیل شده‌اند. جامعه از این افراد نه‌تنها انتظار موفقیت در زمینه کاری‌شان را دارد، بلکه می‌خواهد نمایندگانی از شعور، اخلاق و فرهنگ اجتماعی باشند. این انتظارات اغلب فراتر از واقعیت‌های زندگی و محدودیت‌های انسانی آن‌هاست و موجب می‌شود که شکافی میان توقعات جامعه و توانایی‌های واقعی این افراد ایجاد شود.

سلبریتی‌ها، در نهایت، انسان‌هایی هستند که به واسطه مهارت‌ها یا موفقیت‌های حرفه‌ای خود به شهرت رسیده‌اند. اما این موفقیت‌ها لزوماً به معنای آگاهی عمیق از مسائل اجتماعی یا فرهنگی نیست. بسیاری از آن‌ها به دلیل فشارهای کاری و حضور مستمر در فضای رقابتی، فرصتی برای بررسی و تحلیل موضوعات عمیق‌تر پیدا نمی‌کنند. ازاین‌رو، انتظار از آن‌ها برای ایفای نقش الگوهای اجتماعی، گاه غیرمنطقی و ناعادلانه است.

بخش عمده‌ای از فعالیت‌های سلبریتی‌ها معطوف به اهداف اقتصادی و حرفه‌ای است. در بسیاری از موارد، هنر یا فعالیت حرفه‌ای آن‌ها به‌جای ابزاری برای ایجاد تغییرات اجتماعی، به ابزاری برای سرگرمی و کسب درآمد تبدیل شده است. این تضاد میان انگیزه‌های اقتصادی و انتظارات اجتماعی، سرخوردگی مخاطبان و حتی خود هنرمندان را به همراه دارد.

با این حال، هنر در ذات خود ظرفیت فوق‌العاده‌ای برای ایجاد تغییرات اجتماعی و فرهنگی دارد، اما این قدرت زمانی محقق می‌شود که هنرمند بتواند از مرزهای اقتصادی و محدودیت‌های اجتماعی عبور کند. در جوامع مختلف، فشارهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی مانعی بر سر راه هنرمندان است و آن‌ها را وادار می‌کند که از موضوعات حساس دوری کنند. این امر هنر را از رسالت اصلی خود دور کرده و آن را به کالایی مصرفی بدل می‌کند.

از سوی دیگر، شهرت به‌تنهایی نمی‌تواند معیار مناسبی برای سنجش عقلانیت یا شعور اجتماعی باشد. بسیاری از افراد مشهور، علی‌رغم موفقیت در حرفه‌ای خاص، الزاماً از بینش عمیق یا درک ژرفی از مسائل پیچیده اجتماعی برخوردار نیستند. اظهار نظرهای آن‌ها در زمینه‌هایی خارج از تخصص‌شان گاه باعث گمراهی مخاطبان و تأکید بر شکاف میان شهرت و آگاهی می‌شود.

شهرت فشارهای زیادی را بر دوش سلبریتی‌ها می‌گذارد. از آن‌ها انتظار می‌رود که در تمام جنبه‌های زندگی، از اخلاقیات گرفته تا درک اجتماعی، بی‌عیب‌ونقص باشند. این انتظارات غیرواقعی، علاوه بر آسیب زدن به جایگاه اجتماعی‌شان، می‌تواند به فشارهای روانی و فرسودگی منجر شود.

در نهایت، سلبریتی‌ها نیز انسان‌هایی با ضعف‌ها، اشتباهات و محدودیت‌های خاص خود هستند. پذیرش این واقعیت که آن‌ها همچون دیگران دارای نقاط قوت و ضعف‌اند، گامی ضروری برای درک واقع‌بینانه‌تر از نقش شهرت و تأثیر آن در جوامع مدرن است. جامعه باید سلبریتی‌ها را نه به‌عنوان منجیان اجتماعی یا نمادهای عقلانیت، بلکه به‌عنوان افرادی عادی بپذیرد که در محدوده توانایی‌های انسانی خود عمل می‌کنند. تنها در این صورت می‌توان تعادلی میان انتظارات اجتماعی و واقعیت زندگی آن‌ها برقرار کرد.


نقش رسانه و شبکه‌های اجتماعی در شکل‌گیری انتظارات اجتماعی

رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی، در دنیای امروز، به قدرت‌هایی بی‌چون‌وچرا در تعریف و شکل‌دهی به افکار عمومی تبدیل شده‌اند. آن‌ها با توانایی‌های گسترده خود در ساختن و تقویت تصاویر اجتماعی، نقش مهمی در جایگاه‌یابی سلبریتی‌ها به‌عنوان الگوهای اجتماعی ایفا می‌کنند. اما این تصویرسازی‌ها، اغلب بیش از آن‌که بازتابی از واقعیت باشند، نمایشی از چهره‌هایی بی‌نقص و دستکاری‌شده هستند که بیشتر به دنیای خیال شباهت دارند تا حقیقت زندگی.

رسانه‌ها، با برجسته کردن موفقیت‌های مالی یا حرفه‌ای سلبریتی‌ها، آن‌ها را به نمادهایی از خوشبختی و کمال تبدیل می‌کنند. در چنین روایتی، سلبریتی به فردی بی‌عیب و تمام‌عیار بدل می‌شود که گویی زندگی‌اش سراسر موفقیت، شادی و الهام‌بخشی است. این در حالی است که بسیاری از این افراد، در حوزه‌های اجتماعی و فرهنگی، یا فاقد درک عمیق‌اند یا حتی به‌طور کامل از این مسائل فاصله دارند. رسانه‌ها اما این تضاد را نادیده می‌گیرند و تصویری اغراق‌شده و گاه غیرواقعی از آن‌ها به جامعه ارائه می‌دهند.

از سوی دیگر، شبکه‌های اجتماعی به‌عنوان ابزاری برای ارتباط مستقیم سلبریتی‌ها با مخاطبانشان، فشارهای بیشتری را بر این افراد وارد می‌کنند. مخاطبان، به‌واسطه دسترسی بی‌واسطه به زندگی سلبریتی‌ها، انتظار دارند که آن‌ها همواره در قالب الگوهای اخلاقی، فرهنگی و اجتماعی ظاهر شوند. این فشارها، اغلب سلبریتی‌ها را مجبور می‌کند تا تصاویری بی‌نقص و آرمانی از خود به نمایش بگذارند؛ تصاویری که نه‌تنها با واقعیت زندگی آن‌ها فاصله دارد، بلکه باعث ایجاد انتظارات غیرواقعی در جامعه می‌شود.

این روند، یک چرخه معیوب ایجاد می‌کند: رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی با تأکید بر موفقیت‌های ظاهری و زندگی‌های پرزرق‌وبرق، انتظاراتی غیرواقعی از سلبریتی‌ها در میان مردم ایجاد می‌کنند. سلبریتی‌ها، به‌دلیل این انتظارات، مجبور به ادامه نمایش هستند، و مردم، با مشاهده این تصاویر، بیش از پیش در دام مقایسه‌های غیرمنطقی و آرزوهای دست‌نیافتنی گرفتار می‌شوند.

در نهایت، رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی، به‌جای آن‌که بستری برای شفافیت و آگاهی باشند، به ابزاری برای تقویت تصورات غلط و آرمان‌گرایانه بدل شده‌اند. این روند نه‌تنها بر سلبریتی‌ها، بلکه بر جامعه به‌طور کلی تأثیری منفی بر جای می‌گذارد، زیرا افراد را از پذیرش واقعیت‌های انسانی و اجتماعی بازمی‌دارد و به تداوم فاصله میان شهرت و شعور اجتماعی دامن می‌زند. تنها با بازاندیشی در نحوه مصرف رسانه‌ها و محتوای شبکه‌های اجتماعی می‌توان این چرخه مخرب را متوقف کرد و به درکی واقع‌بینانه‌تر از زندگی افراد مشهور و جایگاه آن‌ها دست یافت.


نظام آموزشی و تأثیر آن بر شعور اجتماعی

نظام آموزشی، به‌عنوان یکی از ستون‌های اصلی ساختار اجتماعی، نقشی بی‌بدیل در شکل‌گیری شعور و آگاهی جمعی ایفا می‌کند. در این میان، نظام آموزشی بسیاری از کشورها، با تمرکز بیش از حد بر حفظیات و ارزیابی‌های سطحی، به‌جای پرورش تفکر انتقادی و توانایی‌های اجتماعی، از ایفای این نقش بازمانده است.

این سیستم، که عمدتاً بر کسب نمره و موفقیت تحصیلی تعریف شده است، فضایی برای تشویق به پرسش‌گری، تحلیل مسائل پیچیده اجتماعی یا آموزش مهارت‌های زندگی ایجاد نمی‌کند. در نتیجه، دانش‌آموزان و دانشجویان، هرچند ممکن است مدرک تحصیلی کسب کنند، اما درک عمیقی از مفاهیمی چون عدالت، حقوق بشر، یا اخلاق اجتماعی پیدا نمی‌کنند. خروجی این رویکرد، فارغ‌التحصیلانی است که اگرچه ممکن است در حوزه تخصصی خود مهارت‌هایی داشته باشند، اما در مواجهه با چالش‌های اجتماعی و اخلاقی، اغلب ناتوان و سردرگم هستند.

یکی از بزرگ‌ترین ضعف‌های این سیستم، غفلت از پرورش تفکر نقادانه است. آموزش، به‌جای آن‌که بستری برای بازاندیشی، کشف حقیقت و تحلیل انتقادی باشد، به فرآیندی مکانیکی و حفظی تبدیل شده است که در آن دانش‌آموزان تنها به‌عنوان گیرنده اطلاعات عمل می‌کنند. چنین رویکردی، نه‌تنها مانع از توسعه شعور اجتماعی می‌شود، بلکه زمینه را برای پذیرش بی‌چون‌وچرای ساختارهای ناعادلانه فراهم می‌سازد.

در این میان، بازنگری در نظام آموزشی، ضرورتی انکارناپذیر است. تمرکز بر آموزش مهارت‌های زندگی، از جمله ارتباط مؤثر، حل مسئله، و همدلی، می‌تواند گامی مؤثر در جهت تقویت شعور اجتماعی باشد. همچنین، آموزش ارزش‌های انسانی مانند احترام به تنوع فرهنگی، عدالت اجتماعی و مسئولیت‌پذیری جمعی، باید به بخش جدایی‌ناپذیر از محتوای درسی تبدیل شود.

تفکر نقادانه نیز باید به‌عنوان یکی از اهداف محوری نظام آموزشی در نظر گرفته شود. دانش‌آموزان باید بیاموزند که به اطلاعات با دیدی پرسش‌گرانه نگاه کنند، نظرات مختلف را تحلیل کنند و قادر به تصمیم‌گیری آگاهانه و مستقل باشند. این مهارت‌ها، نه‌تنها به پرورش افرادی با شعور اجتماعی کمک می‌کند، بلکه زمینه‌ساز ایجاد جامعه‌ای آگاه‌تر و پایدارتر خواهد بود.

در نهایت، تغییر نظام آموزشی، نه صرفاً یک اصلاح ساختاری، بلکه تغییری بنیادین در رویکرد به آموزش است. آموزشی که به‌جای پرورش ذهن‌های حفظ‌محور، ذهن‌هایی خلاق، منتقد و متعهد به ارزش‌های انسانی تربیت کند، می‌تواند تأثیری عمیق بر شعور اجتماعی داشته و جامعه‌ای را پایه‌ریزی کند که در آن آگاهی و همبستگی انسانی در اولویت قرار دارد.


بازگشت به ارزش‌های انسانی

در جهان پرتلاطم امروز، اگر جوامع بخواهند مسیری به سوی تعالی بگشایند، هیچ راهی جز بازگشت به ارزش‌های بنیادین انسانی وجود ندارد. این ارزش‌ها که همدلی، تفکر نقادانه و درک ژرف از حقوق و مسئولیت‌های انسانی را در بر می‌گیرند، همچون چراغ‌هایی هستند که در میان تاریکی‌های فردگرایی و سطحی‌نگری، مسیر روشنی به سوی آگاهی جمعی نشان می‌دهند.

همدلی، این گوهر نایاب، ما را به یاد انسانیت گمشده‌مان می‌آورد؛ قدرتی که دیوارهای خودمحوری را درهم می‌شکند و پلی میان دل‌ها می‌سازد. تفکر نقادانه، چونان دریچه‌ای به حقیقت، ما را از اسارت در باورهای قالبی و تعصب‌آلود می‌رهاند و به آزاداندیشی و کشف افق‌های تازه دعوت می‌کند. این دو، در کنار یکدیگر، ستون‌های اصلی شعور اجتماعی را بنا می‌کنند و ما را به یاد مسئولیت‌های انسانی‌مان در برابر یکدیگر و جهان پیرامونمان می‌اندازند.

کتاب‌خوانی، تفکر و تحقیق، به‌عنوان سفری به ژرفای اندیشه و آگاهی، ابزارهایی بی‌بدیل برای پرورش این ارزش‌ها هستند. آن‌ها ما را از دام قضاوت‌های سطحی و باورهای تقلیدی رها کرده و به ما می‌آموزند که جهان را نه از یک زاویه محدود، بلکه با دیدی گسترده و متعادل بنگریم. تنها از این طریق است که می‌توان شکاف عمیق میان تحصیلات، شهرت و شعور اجتماعی را پر کرد و جامعه‌ای ساخت که به جای ستایش مدرک و شهرت، به ارزش‌هایی چون آگاهی، اخلاق و عقلانیت بها دهد.

تحصیلات، شهرت و شعور اجتماعی، هرچند گاه به‌اشتباه مترادف انگاشته می‌شوند، در حقیقت سه جهان کاملاً متفاوت‌اند. تحصیلات، هرچند دریچه‌ای به دانش است، اما بدون تفکر انتقادی و اخلاق، ابزاری سرد و بی‌روح باقی می‌ماند. شهرت نیز، اگر از ارزش‌های انسانی تهی باشد، تنها سایه‌ای زودگذر است که در کوران زمان محو می‌شود. شعور اجتماعی، اما همچون روحی در کالبد جامعه، نیازمند تعهدی عمیق به همدلی، تفکر آزاد و پذیرش مسئولیت‌های انسانی است.

در نهایت، اگر جامعه‌ای بخواهد از اسارت سطحی‌نگری و مصرف‌گرایی رها شود و به آینده‌ای روشن‌تر دست یابد، باید دوباره به این ارزش‌های انسانی بازگردد. هر گام در این مسیر، هرچند دشوار و پر از چالش، قدمی است به سوی جهانی بهتر؛ جهانی که در آن آگاهی بر جهل، اخلاق بر منفعت‌طلبی و همدلی بر خودمحوری پیروز می‌شود. این بازگشت، نه صرفاً راهی برای نجات فردی، بلکه مسیر نجات جمعی است؛ مسیری که در آن انسان، به جای آن‌که در سایه شهرت یا مدرک خود پنهان شود، در روشنایی ارزش‌های واقعی انسانی می‌درخشد.

 

احسان تاری نیا - لوکزامبورگ

نوشته شده در 24 ژانویه 2024