در تاریخ ملتها، روزهایی هستند که نه تنها مسیر آینده را تغییر میدهند، بلکه نسلها را به بند کشیده و سرمایههای یک کشور را به نابودی میکشانند. برای ایران، ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ یکی از همان روزهای سیاه است؛ نه روزی برای جشن، بلکه سالگرد خیانتی بزرگ که بیش از چهار دهه است سایهای سنگین بر سر ایران افکنده است. خیانتی که با نام "انقلاب" به مردم فروخته شد، اما در واقع کودتایی سازمانیافته بود علیه استقلال، پیشرفت، و مدرنیته ایران.
سالهاست که یک روایت تحریفشده در ذهنها حک شده است؛ روایتی که گویی در سال ۱۳۵۷، ملت ایران یکپارچه علیه حکومت خود برخاستند و "انقلاب" کردند. اما واقعیت چیزی جز این نیست که ایران آن روزها نه درگیر یک انقلاب مردمی، بلکه قربانی یک کودتای ایدئولوژیک بود، کودتایی که توسط احزاب چپ، مجاهدین خلق، و طرفداران خمینی، با هماهنگی کامل رسانههای غربی، علیه پیشرفت ایران انجام شد.
این گروهها، تحت لوای شعارهای عوامفریبانه و وعدههای دروغین، مردمی را که به دنبال اصلاحات بودند، به خیابانها کشاندند و حکومتی را سرنگون کردند که ایران را به سمت مدرنیته و توسعه سوق میداد. اما از همان روز نخست، روشن بود که هدف آنان نه آزادی، نه استقلال، و نه حقوق بشر، بلکه فروپاشی نظم و امنیت کشور و بازگرداندن آن به دوران استبداد مذهبی و انحطاط قرون وسطایی بود.
رهبری این توطئه را جریانهایی به عهده داشتند که سالها در تلاش برای براندازی حکومتی باثبات بودند، اما هیچگاه فرصت مناسب برای این اقدام را نیافته بودند. آنها از احساسات مردم بهره گرفتند، رسانهها را به خدمت گرفتند، و با همراهی برخی نهادهای خارجی، سرنوشت ملتی را در دست گرفتند تا آن را به عقب برگردانند. اما در این میان، رسانههای غربی و برخی روشنفکران خیانتکار داخلی نیز نقشی پررنگ داشتند. تحلیلهای تاریخی نشان میدهد که «بیبیسی فارسی» در سالهای پیش از انقلاب، یکی از بزرگترین حامیان خمینی در فضای رسانهای بود و او را به عنوان "رهبر آزادی" به مردم معرفی کرد. آنچه که در حقیقت انجام شد، نابودی یک ملت به واسطهی تبلیغات و دروغپراکنی رسانههایی بود که مأموریت آنها نه دفاع از حقیقت، بلکه حمایت از جاهطلبیهای گروههای افراطی و خرابکار بود.
نقش قدرتهای خارجی در این خیانت بزرگ نباید نادیده گرفته شود. سیاستهای غربی در سرنگونی حکومت قانونی ایران و جایگزینی آن با یک رژیم مذهبی بنیادگرا نقش بسزایی داشتند.
فرانسه از دیرباز نقشی مخرب در امور ایران ایفا کرده است. از دوران استعمارگری در منطقه گرفته تا حمایت از گروههای تروریستی و افراطی، همواره در تلاش بوده تا ایران را درگیر بحرانهای داخلی و وابستگی خارجی نگه دارد.
در جریان انقلاب ۵۷، فرانسه به خمینی پناه داد و او را در نوفللوشاتو مستقر کرد، بستری که به او امکان داد از طریق مصاحبههای متعدد و ارتباطات رسانهای، یک تصویر فریبنده از خود به مردم ایران ارائه دهد. در واقع، رسانههای فرانسوی و حمایتهای دولتی این کشور، خمینی را از یک چهره فرعی به رهبر یک جنبش تبدیل کردند که نهایتاً ایران را به ورطه نابودی کشاند. در آن دوران، پاریس اجازه داد که مخالفان رژیم پهلوی، از خاک این کشور برای هماهنگی و طراحی سقوط دولت قانونی ایران استفاده کنند. این در حالی بود که همین کشور، سالها بعد، با وجود شعارهای دفاع از دموکراسی، در برابر اعتراضات مردمی ایرانیان علیه رژیم جمهوری اسلامی، سکوتی معنادار اختیار کرد.
اما خیانت فرانسه به ایران تنها به انقلاب ۵۷ ختم نشد؛ در دهههای اخیر، این کشور به مهمترین پایگاه گروههای تروریستی ضدایرانی از جمله مجاهدین خلق تبدیل شده است. این گروه که دستشان به خون هزاران ایرانی آلوده است، سالانه نشستهای بزرگ در فرانسه برگزار میکند و مقامات سیاسی این کشور، با وجود آگاهی از ماهیت تروریستی این سازمان، همچنان به آنها اجازه فعالیت دادهاند.
چرا فرانسه چنین سیاستی را دنبال میکند؟ پاسخ در نگاه استعماری و سیاستهای بلندمدت آن نهفته است. پاریس همواره به دنبال بیثبات نگه داشتن ایران بوده تا این کشور نتواند به یک قدرت مستقل و مقتدر تبدیل شود. نمونههای دیگر این سیاست عبارتند از:
-حمایت از جداییطلبی در خوزستان و بلوچستان: فرانسه به عنوان یکی از قدرتهای استعماری، از جریانهای تجزیهطلب حمایت میکرد تا وحدت ملی ایران را تضعیف کند. در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، مستنداتی وجود دارد که نشان میدهد پاریس از برخی گروههای جداییطلب حمایت اطلاعاتی و مالی کرده است.
-مانعتراشی در پروژههای صنعتی ایران: فرانسه در دهه ۱۹۷۰، زمانی که ایران در حال تبدیلشدن به یک قدرت بزرگ اقتصادی و صنعتی بود، همکاریهای هستهای و تکنولوژیکی خود را با ایران محدود کرد تا کشور نتواند به خودکفایی دست یابد. به عنوان مثال، توافقات هستهای ایران و فرانسه برای احداث نیروگاهها، عملاً توسط سیاستگذاران فرانسوی مسدود شد.
-کمک به گروههای اپوزیسیون افراطی: اسناد متعددی نشان میدهد که فرانسه از گروههای مخالف حکومت پهلوی، بهویژه گروههایی که دارای تفکرات رادیکال بودند، حمایت کرده است.
-پناه دادن به مجاهدین خلق: این گروه که مستقیماً در ترور هزاران ایرانی و همکاری با صدام حسین در جنگ ایران و عراق نقش داشت، در فرانسه مستقر شد و سالانه نشستهای رسمی با حضور مقامهای اروپایی برگزار میکند.
-حمایت از اعتراضات تجزیهطلبانه: در دهههای اخیر، رسانههای فرانسوی بارها تلاش کردهاند تا اعتراضات قومی در ایران را به سمت تجزیهطلبی سوق دهند و حمایت آشکاری از گروههایی که خواهان تجزیه ایران هستند، نشان دادهاند.
از حمایت از خمینی در ۵۷ تا پشتیبانی از مجاهدین خلق در سالهای اخیر، فرانسه ثابت کرده که نه تنها مدعی آزادی نیست، بلکه یکی از بزرگترین دشمنان استقلال ملی ایران است. این کشور، در لباس دموکراسی، همواره به دنبال اجرای نقشههای استعماری جدید خود در خاورمیانه بوده است.
احزاب چپ که همواره دشمن مدرنیزاسیون ایران بودند، خود را آلت دست نیروهایی کردند که چیزی جز نابودی ایران را نمیخواستند. در کنار آخوندها و گروههای بنیادگرا ایستادند تا زمینهساز بازگشت ارتجاع به کشور شوند. در واقع، این جریانها به بهانه حمایت از طبقات محروم، به نابودی همان چیزی کمک کردند که میتوانست موجب شکوفایی اجتماعی و اقتصادی کشور شود.
چپیها با شعارهای فریبندهای مانند "عدالت اجتماعی" و "برابری طبقاتی"، جوانان پرشور را به میدان کشیدند، در حالی که خود درکی از تبعات وحشتناک این مسیر نداشتند. آنها تصور میکردند که با از میان بردن نظام سلطنتی، میتوانند جامعهای برابر و عادلانه بنا کنند، اما غافل از آن بودند که دست به دامان جریانی زدهاند که هدفش تنها سیطرهی مذهبی و عقبماندگی تاریخی بود. نتیجه این خیانت چه شد؟ ایران به کام ملاهایی افتاد که چپها را نیز به همان سرعتی که سلطنتطلبان را حذف کردند، از صحنه کنار زدند.
آنچه که چپها در آن روزها از درک آن عاجز بودند، این حقیقت بود که جنبشهای آنارشیستی و چپگرایانه، بدون برنامهریزی دقیق برای آینده، همواره اولین قربانیان انقلابی هستند که خودشان ایجاد میکنند. نمونهی تاریخی این مسئله، تجربهی کمونیستهای روسیه در سال ۱۹۱۷ بود که در ابتدا تصور میکردند آزادی به دست آوردهاند، اما پس از مدتی تحت سلطهی استالین، به زندانهای سیبری فرستاده شدند. همین سرنوشت در ایران برای گروههای چپ رقم خورد؛ آنها که خمینی را به قدرت رساندند، خود به زودی سرکوب شدند و از صحنهی سیاسی حذف شدند.
در میان خائنان ۱۳۵۷، نام مجاهدین خلق درخششی ویژه دارد؛ سازمانی که با نام «مبارزه برای خلق»، کشور را به خاک و خون کشید و در روزهای نخست انقلاب، نخستین گروهی بود که مردم را به خیابانها کشاند تا راه برای قدرتگیری خمینی هموار شود. این همان گروهی است که به محض اینکه قدرت تام را در دستهای خمینی دید، چرخش کرد و به مقابله با جمهوری اسلامی برخاست، اما دیگر دیر شده بود. آنها که ابتدا خود را "سربازان انقلاب" میدانستند، در نهایت به مزدورانی برای دشمنان خاک ایران تبدیل شدند و حتی در جنگ ایران و عراق، دوشادوش صدام علیه هموطنانشان جنگیدند.
مجاهدین خلق ابتدا به عنوان یک گروه شبهنظامی مذهبی فعالیت میکردند که خود را قهرمانان آزادی معرفی میکردند، اما پس از به قدرت رسیدن رژیم خمینی، به سرعت از میدان کنار گذاشته شدند. پس از آن، با خیانت به مردم و همدستی با دشمنان خاک ایران، خود را بیش از پیش از جامعه ایرانی منزوی کردند. این سازمان در نهایت به دستنشانده قدرتهای خارجی تبدیل شد و نهتنها کمکی به آزادی ایران نکرد، بلکه به ابزاری برای ضربه زدن به مردم ایران بدل شد.
و در نهایت، نقش اصلی را خمینی و طرفداران کور و متعصب او ایفا کردند؛ مردی که از همان ابتدا، نیات واقعی خود را پنهان نکرد. او نه برای آزادی آمده بود، نه برای رفاه، نه برای عدالت. او آمده بود تا دیکتاتوری آخوندها را برقرار کند، تا ایران را به زندانی برای مردمانش و به ویرانهای در جهان بدل کند. خمینی، با یک فریب بزرگ، قول داد که برق و آب را رایگان کند، گفت که ارتش را تقویت خواهد کرد، وعده داد که زنان در انتخاب پوشش آزاد خواهند بود. اما در کمتر از چند ماه، چهرهی واقعی این دجال قرن برای همه آشکار شد.
خمینی ایران را ویران کرد، اما مقصر اصلی او نبود، بلکه آنهایی بودند که مسیر را برای او هموار کردند. او تنها ابزار اجرای نقشهای بزرگتر بود که توسط جریانهای رادیکال داخلی و نیروهای خارجی حمایت میشد. حامیان او از روحانیون قدرتطلب گرفته تا گروههای سیاسی فرصتطلب، همه در یک پروژهی ویرانگری ملی شریک بودند.
در سال ۱۳۵۷، ایران نه تنها یک کشور در حال توسعه بود، بلکه یکی از پنج قدرت بزرگ اقتصادی آسیا محسوب میشد. ایران در مسیر صنعتیشدن بود، پروژههای عمرانی گسترده در حال اجرا بودند، زنان در جامعه نقش پررنگی داشتند، و جایگاه ایران در نظام بینالمللی تثبیت شده بود.
آمارهای اقتصادی آن زمان، برخلاف پروپاگاندای ضدایرانی، نشان میدهد که:
-نرخ بیکاری کمتر از ۶٪ بود.
-ارزش ریال در برابر دلار ثابت و قوی بود.
-ایران بزرگترین تولیدکننده نفت اوپک بود.
-درآمد سرانه ایرانیان از بسیاری از کشورهای اروپایی بالاتر بود.
-ارتش ایران، یکی از مجهزترین ارتشهای منطقه بود و نیروی هواییاش بعد از آمریکا و شوروی، یکی از قویترینها محسوب میشد.
اما خیانت ۱۳۵۷، این دستاوردها را به خاکستر تبدیل کرد. از همان روزهای نخست، سرکوب آغاز شد، اقتصاد فروپاشید، زنان به بردگی کشیده شدند، و دیکتاتوری مذهبی، جایگزین حکومتی شد که در مسیر پیشرفت قرار داشت.
خیانت ۱۳۵۷ هنوز هم ادامه دارد، اما امروز دیگر نسل جدیدی برخاسته که حقیقت را دریافته است. نسلی که دیگر فریب شعارهای پوچ را نمیخورد، نسلی که در خیابانها فریاد «زن، زندگی، آزادی» را سر داده و پایان رژیمی را خواستار است که محصول همان خیانت تاریخی است.
ایران، خانه ماست. این خاک، وارث کوروش و داریوش است، نه جایگاه خمینی و قاتلانش. ۲۲ بهمن روزی است که باید نه جشن گرفته شود، بلکه به یاد آورده شود تا دیگر هرگز چنین خیانتی در تاریخ ما تکرار نشود.
امروز، ما در برههای تاریخی قرار داریم؛ یا میتوانیم این چرخه خیانت را بشکنیم، یا باید شاهد فروپاشی بیشتر ایران باشیم. راه حل چیست؟ فقط آگاهی.
دیگر زمان آن نیست که تاریخ را فراموش کنیم. باید تاریخ را به درستی بخوانیم و بدانیم که دشمن واقعی ایران، نه یک حکومت قانونی که در مسیر توسعه بود، بلکه جماعتی بود که با دروغ و خیانت، کشوری را به قهقرا بردند.
ایران دوباره خواهد درخشید، اما تنها زمانی که مردمش، خیانت ۱۳۵۷ را بشناسند و دیگر اجازه ندهند که چنین فریبی بار دیگر تکرار شود.