توهّم ملی‌گرایی در حیاط خلوت ملاها؛ نگاهی به دانشگاه لوکزامبورگ و مأموران گمنام رژیم در پوشش دانشجو


در روزگاری که وطن از زخم‌های عمیق استبداد دینی و فقر اخلاقی در رنج است، دشمن نه‌تنها در عمق خاک ایران، بلکه در دل دانشگاه‌های اروپا نیز چنگال خود را گسترانیده است. جمهوری اسلامی ایران، در سال‌های اخیر، به‌خوبی دریافته که بقای خود نه‌تنها در سرکوب درون‌مرزی بلکه در کنترل و انحراف اذهان ایرانیان خارج از کشور نهفته است. دانشگاه لوکزامبورگ، که باید نماد اندیشه آزاد و محل رویش تفکر انتقادی باشد، متأسفانه امروز به جولانگاه برخی از مأموران امنیتی رژیم بدل شده که در پوشش دانشجو، پیام‌آوران شبه‌ملی‌گرایی و فریب هستند.

در حالی که بسیاری از جوانان ایرانی در اروپا با آرزوی آزادی، کرامت انسانی و بازسازی ایران آزاد به این قاره پناه آورده‌اند، عده‌ای محدود اما سازمان‌یافته از عناصر رژیم، که در سال‌های گذشته نیز در پوشش فعال مدنی یا حتی «همدل با مردم» ظاهر شده‌اند، اکنون در شرایط جنگی ایران و اسرائیل، نقاب از چهره برگرفته و با سوءاستفاده از واژگان مقدسی چون وطن، ملت و استقلال، سعی در تغییر جهت افکار عمومی دانشجویان ایرانی به نفع رژیم دارند.

برخی از این افراد، که از ابتدا در شکل‌گیری یکی از انجمن‌های دانشجویی در لوکزامبورگ نقش کلیدی داشته‌اند، به‌وضوح با دقت و هدفمندی در بستر جامعه دانشگاهی نفوذ کرده‌اند. مأموریت آن‌ها نه دفاع از حقوق ملت ایران، که مهندسی افکار ایرانیان مهاجر است. یکی از چهره‌های آشنای این جریان، فردی‌ست که مدت‌ها پس از اتمام تحصیلات رسمی خود، همچنان در میان محافل دانشجویی حضور دارد و از همان ابتدا با هدف‌گذاری خاص در شکل‌گیری ساختارهای به‌ظاهر دانشجویی نقش‌آفرینی کرده است؛ چهره‌ای که برای ناظران دقیق، بیش از آن‌که یک دانش‌آموخته معمولی باشد، نماینده‌ای با مأموریت بلندمدت می‌نماید. آن‌ها با بهره‌گیری از ابزارهای روان‌شناختی، روایت‌سازی رسانه‌ای و ادبیات احساسی، در تلاش‌اند تا مسئولیت‌های حکومت در بحران‌های داخلی و خارجی را به «دشمن بیرونی» منتقل کنند.

جنگ اخیر میان جمهوری اسلامی و اسرائیل فرصتی طلایی برای آشکار شدن چهره واقعی این افراد بود. در حالی که اکثر ایرانیان آزاده و آگاه در داخل و خارج، این جنگ را پروژه‌ای خطرناک و تحمیلی از سوی رژیم آخوندی می‌دانند، این گروه خاص از «دانشجویان فعال» در تلاش‌اند تا با برگزاری تظاهرات و تجمع، نوشتن بیانیه و تحریک احساسات ضداسرائیلی، جمهوری اسلامی را قربانی جلوه دهند و اسرائیل را متجاوز بنامند.

اما واقعیت این است که این جنگ، جنگ ما نیست. ملت ایران هرگز خواهان چنین درگیری‌ای نبوده است. مردمی که در خیابان‌های تهران و تبریز و اصفهان در سال‌های اخیر فریاد زدند «نه غزه، نه لبنان»، امروز نیز فریاد می‌زنند: «نه نطنز، نه فُردو – جانم فدای ایران». جنگ جمهوری اسلامی با اسرائیل، امتداد همان سیاست بحران‌زایی و بحران‌زیستی این رژیم دیکتاتوریست. رژیمی که حیات خود را در سایه تهدید و دشمن‌تراشی تعریف کرده است. و باید با صراحت گفت که بانی و معمار اصلی این آتش‌افروزی، خود جمهوری اسلامی است؛ با دهه‌ها شعار «مرگ بر آمریکا»، «مرگ بر اسرائیل»، با حمایت مالی و تسلیحاتی از گروه‌های نیابتی و گروه های تروریستی با بدل کردن خاورمیانه به صحنه جنگ نیابتی مذهبی. اکنون که شعله‌هایی که بر دیگران افروخته بودند، به خانه خودشان رسیده‌اند، جای گریزی نیست: مرگ، اکنون سراغ خودشان آمده است.

این مأموران سایه‌نشین اما، با لباس شبه ملی‌گرایی، با واژه‌های پرطمطراق درباره استقلال و «حق ایران»، می‌کوشند تا ذهن دانشجویان ساده‌دل یا خام را مصادره کنند. آنان با چرب‌زبانی و استفاده از کلیدواژه‌هایی همچون «ضدامپریالیسم»، «استعمار فرهنگی» و «دفاع مشروع» به مخاطب القا می‌کنند که جمهوری اسلامی در حال دفاع از عزت ملی است؛ در حالی که در واقع، این رژیم جز خاکسترکردن منابع ملی، فرستادن جوانان به مسلخ جنگ، و نابودی اعتبار تاریخی ایران در جهان کاری نکرده است.

باید پرسید: چگونه می‌توان هم از ملی‌گرایی دم زد و هم از رژیمی دفاع کرد که ژنرال‌های سپاه پاسدارانش آشکارا اعتراف می‌کنند که مأموریت‌شان گسترش «هلال شیعی» است؟ چگونه می‌توان از آزادی و کرامت سخن گفت، و در عین حال از حکومتی دفاع کرد که فعالان مدنی، زنان بدون حجاب، نویسندگان، معلمان، و کارگران را سرکوب می‌کند؟ آیا این تناقض نیست که دانشجوی ایرانی در اروپا، که خود از فضای آزاد و رفاه غرب بهره‌مند است، برای رژیمی سینه بزند که اینترنت را فیلتر، تلفن ها را مسدود، قلم ها را شکسته، و فریاد های آزادی را با گلوله را پاسخ می‌دهد؟

آنچه خطرناک است، نه حضور آشکار بسیجیان مهاجر یا حامیان بی‌پرده رژیم، بلکه حضور خزنده و فریبکارانه کسانی‌ست که با نقاب دموکراسی، در قامت اپوزیسیونِ مشروط، در حال سم‌پاشی در بدنه فکری جامعه ایرانی هستند. در این میان، پدیده‌ای نگران‌کننده نیز رو به فزونی است: افرادی که با پرونده‌های پناهندگی، به نام قربانیان جمهوری اسلامی وارد اروپا شده‌اند، اما به‌محض رسیدن به امنیت و رفاه، به ابزار تبلیغاتی همان رژیمی بدل شده‌اند که مدعی فرار از آن بودند. این دگردیسی خطرناک، نه‌تنها اعتبار پناهندگان واقعی را مخدوش می‌کند، بلکه اعتماد عمومی را نسبت به پرونده‌های انسانی از بین می‌برد. اینان نه‌تنها هیچ‌گاه در کنار مردم نبودند، بلکه به‌وقت مناسب، با تحریک و تفرقه‌اندازی، دیگر مهاجران را نیز به جان هم می‌اندازند. این‌ها همانانی هستند که در گذشته، جنبش "زن، زندگی، آزادی" را تا زمانی همراهی کردند که به سود تبلیغاتی‌شان بود، اما وقتی نوبت به بیان حقیقت درباره ماهیت ضدانسانی رژیم رسید، سکوت کردند و یا حتی موضع گرفتند.

از آن‌جایی که این افراد به‌نام انسانیت، اما در واقعیت در خدمت دستگاه پروپاگاندای رژیم فعالیت می‌کنند، باید بدانند که جامعه ایرانی در خارج از کشور، دیگر فریب نمی‌خورد. مردم ایران، سال‌هاست که نه به رژیم تروریستی آخوندی باور دارند، نه به گروه‌های چپ کمونیست، نه به مجاهدین خلق. هر سه، چهره‌های مختلف یک بیماری تاریخی هستند: خیانت به ایران.

در حالی که ما بیش از هر زمان به اتحاد، همیاری و همکاری همه ایرانیان خارج از کشور نیازمندیم، این افراد با ایجاد شکاف، روایت‌های جعلی و توطئه‌انگاری، بذر بی‌اعتمادی می‌کارند و بستر را برای سوءاستفاده‌های سیاسی رژیم فراهم می‌کنند. که حضور خزنده و فریبکارانه کسانی‌ست که با نقاب دموکراسی، در قامت اپوزیسیونِ مشروط، در حال سم‌پاشی در بدنه فکری جامعه دانشگاهی و پناهندگان ایرانی هستند. آن‌ها می‌دانند که شعار «مرگ بر دیکتاتور» دیگر اثربخش نیست، پس با بازی‌های ظریف زبانی، با روایت‌هایی شبه‌انتقادی و مواضع به‌ظاهر میانه‌رو، سعی در احیای مشروعیت ایدئولوژیک جمهوری اسلامی دارند.

ما امروز در برابر دو خطر ایستاده‌ایم: یک رژیم جنایتکار در داخل و شبکه‌ای هوشمند از عوامل آن در خارج. هر دو به یک اندازه خطرناک‌اند. اولی جان می‌گیرد، دومی ذهن را. و خطر دوم، گاه مرگبارتر از اولی‌ست.

درک و ابراز نگرانی از پیامدهای جنگ بر زندگی غیرنظامیان، کودکانی که بی‌پناه می‌شوند و خانواده‌هایی که داغدار می‌گردند، بی‌تردید قابل احترام است. اما زمانی که این همدلی انسانی به ابزاری برای تقبیح مقاومت، سکوت در برابر رژیم‌های جنایتکار یا تطهیر ساختارهای سرکوبگر تبدیل می‌شود، باید نگران شد.

از سوی دیگر، نباید صدای خشم مشروع مردم ایران را در برابر این رژیم خفه کرد. حمایت از خیزش‌ها، نافرمانی‌ها و حتی واکنش‌های سیاسی یا نظامی علیه جمهوری اسلامی، همیشه هم‌معنا با «حمایت از جنگ» نیست؛ بلکه گاه، تلاشی است برای پایان دادن به جنگی که سال‌هاست یک‌طرفه بر ملت ایران تحمیل شده است.

آن‌چه امروز مردم ایران می‌خواهند، نه شعارهایی کلی از سوی افرادی در امنیت و رفاه اروپا، بلکه شناخت ریشه‌ها، ایستادن کنار ملت، و عدم مصادره صدای آن‌ها توسط جریانات بی‌ریشه و شعاری است. صلح، بدون عدالت و بدون پاسخگویی به مسببان جنگ، تنها امتدادی از سکوت و سرکوب است.

بیایید از انسانیت، در برابر ابزارسازی از رنج مردم، دفاع کنیم — نه با احساسات، که با تحلیل و شجاعت.

از این رو، وظیفه ما ملی‌گرایانِ آگاه، آزاداندیشان و مخالفان هرگونه استبداد و تئوکراسی، این است که پرده از چهره این نفوذی‌های فریبکار برداریم. باید رسوا کنیم کسانی را که از خون «مهسا» برای ساختن روایت‌های انحرافی استفاده کردند. باید مراقب باشیم که دانشگاه‌ها و فضاهای فکری در اروپا، به سنگرهای تازه رژیم بدل نشوند. 

زمان آن رسیده است که به جای توهّم ملی‌گراییِ جعلی، به ملی‌گراییِ حقیقی بازگردیم: ملی‌گرایی‌ای که بر پایه کرامت انسان، آزادی اندیشه، عدالت اجتماعی و طرد کامل جمهوری اسلامی استوار است. ما نه به جنگ نیابتی جمهوری اسلامی اعتقاد داریم، نه به وطن‌فروشی در لباس دانشجو. ما تنها یک آرزو داریم: ایرانِ آزاد، سکولار، و مدرن، بدون آخوند، بدون سپاه، و بدون توطئه‌های پنهان در اتاق‌های دانشجویی لوکزامبورگ.

ایران آزاد خواهد شد. و آن روز، جایی برای دروغ‌گویان، نقاب‌داران و به‌ظاهر دانشجویان امنیتی نخواهد بود.


احسان تاری نیا - لوکزامبورگ

نوشته شده در 21 ژوئن 2025