ایران در گرداب بحران‌ها: روایت یک ملت گرفتار در سایه استبداد

پیش‌درآمد

ایران سرزمین خشک نیست؛ سرزمینی است که با حکمرانی خشکیده اداره می‌شود. فلاتی که قرن‌ها با قنات، با تقسیم عادلانه آب، با فرهنگ مدیریت اقلیم خشک و نیمه‌خشک، توانسته بود تمدنی بزرگ بنا کند، امروز در دستان حکومتی است که نه اقلیم را می‌شناسد و نه مردم را به حساب می‌آورد. اگر روزگاری ایرانیان با «کاریز» و «سایبان» و «معماری هوشمند» در دل کویر زندگی می‌آفریدند، امروز با وجود میلیاردها دلار درآمد نفت و گاز، مردمان این سرزمین در تاریکی، بی‌آبی و بی‌برقی رها شده‌اند.

جمهوری اسلامی در چهار دهه گذشته نشان داده است که بحران‌ها را نمی‌بیند مگر وقتی به تهدیدی علیه بقا و امنیت خودش تبدیل شوند. آب و برق، که باید ستون‌های حیات ملت باشند، برای این رژیم فقط ابزار رانت، تبلیغات انتخاباتی، یا وسیله‌ای برای سرکوب‌اند. نتیجه روشن است: فرونشست زمین، خشکیدن رودها، خاموشی‌های طولانی، بیمارستان‌های از کار افتاده، مغازه‌های ورشکسته، و مردمی که هر تابستان و زمستان با اضطراب به ساعت‌ها نگاه می‌کنند تا ببینند این بار چه وقت چراغ‌ها خاموش یا آب شیرها خشک خواهد شد. این مقاله کوششی است برای ترسیم سیمای کنونی ایران، از دل بحران‌ها و تناقض‌های تاریخی، با نگاهی موشکافانه و بی‌پرده.

فصل اول: آب، انرژی و برق — کالبدشکافی یک فروپاشی برنامه‌ریزی‌شده

بحران آب: تشنگی یک ملت در سایهٔ حکومت آخوندی

آب، همان جوهر حیات است؛ چیزی که تمدن‌ها را می‌سازد و نابود می‌کند. در ایران، سرزمینی که قرن‌ها با قنات و تقسیم عادلانهٔ منابع آبی دوام آورد، امروز تشنگی و عطش نه از آسمان بی‌باران که از حماقت و فساد حاکمان برآمده است. جمهوری اسلامی کشوری را که روزگاری مهندسانش در دل کویر آب به سطح می‌آوردند، به جایی رسانده که مردم برای یک تانکر آب در صف می‌ایستند و کشاورزان در زمین‌های ترک‌خوردهٔ خود گریه می‌کنند.

سدسازی‌های مرگبار

چهار دهه، حاکمان جمهوری اسلامی سد را نماد «پیشرفت» معرفی کردند. هر وزیر نیرو برای نشان دادن کارنامه‌اش ده‌ها سد بی‌برنامه ساخت؛ سدهایی که نه تنها رودخانه‌ها را خشکاندند، بلکه تالاب‌ها را نابود کردند و اکوسیستم‌ها را فرو ریختند. زاینده‌رود، روزی نگین اصفهان و حیات کشاورزی آن، امروز بستر خشکی است که تنها در روزهای خاص با رهاسازی قطره‌ای آب برای نمایش، جان می‌گیرد. این سدسازی‌ها نه علمی بود و نه پایدار؛ بلکه پروژه‌هایی رانتی بودند برای پر کردن جیب پیمانکاران وابسته به سپاه و نهادهای حکومتی.

انتقال آب‌های کورکورانه

ایدهٔ انتقال آب بین‌حوضه‌ای در ایران تبدیل شد به ابزار سیاسی. دولت‌ها برای راضی نگه داشتن پایگاه‌های خاص، آب را از یک استان به استان دیگر منتقل کردند، بی‌آنکه به ظرفیت اکولوژیک یا حق‌آبه‌های تاریخی فکر کنند. نتیجه این شد: لرستان و چهارمحال‌وبختیاری خشکیدند تا اصفهان و یزد کارخانه‌های فولاد بزنند؛ خوزستان غرق در فقر و ریزگرد شد تا آبش به سمت صنایع رانتی در کویر برود. این سیاست‌های کور، مردم را به جان هم انداخت و بحران‌های اجتماعی را شعله‌ور ساخت.

کشاورزی علیه اقلیم

کشاورزی ایران قربانی سیاست‌گذاری‌های ابلهانه شد. به جای اصلاح الگوی کشت و سازگاری با اقلیم خشک، دولت زمین‌های تشنه را مجبور به کشت محصولاتی کرد که آب را می‌بلعیدند. در فلات خشک ایران، برنج و نیشکر کشت شد؛ محصولاتی که هر کیلوگرمشان ده‌ها لیتر آب می‌طلبد. سود این کشاورزی نابخردانه به جیب دلال‌ها و نهادهای وابسته رفت، و کشاورزان خرد با بدهی و زمین‌های بی‌حاصل تنها ماندند.

شهرها: آب آلوده، قطع‌های بی‌اطلاع

در بسیاری از شهرهای ایران، آنچه از شیرهای آب جاری می‌شود، دیگر آب آشامیدنی نیست؛ شور است یا گل‌آلود، یا چنان کلرزده که بوی استخر می‌دهد. شبکه‌های فرسوده آب‌رسانی هدررفت عظیم ایجاد کرده‌اند. مردم در شهرهای بزرگ به خرید آب بطری و تصفیه‌خانگی روی آورده‌اند؛ در حالی که در محلات محروم، مردم با دبه در صف تانکرهای آبرسانی می‌ایستند. قطع‌های بی‌اطلاع آب، تحقیر مضاعفی است بر مردمی که حتی حق ندارند بدانند کی زندگی روزمره‌شان فلج خواهد شد.

امنیتی‌سازی تشنگی

و وقتی مردم صدای اعتراض بلند می‌کنند؟ پاسخ جمهوری اسلامی گلوله و باتوم است. کشاورزان شرق اصفهان، که فقط خواستار جریان آب زاینده‌رود بودند، با سرکوب و بازداشت مواجه شدند. در خوزستان، مردم تشنه‌ای که در گرمای بالای ۵۰ درجه فریاد زدند «ما آب می‌خواهیم»، با گلوله‌های سپاه و بسیج روبه‌رو شدند. در این سرزمین، حتی «حق نوشیدن آب» هم امنیتی شده است.

فرونشست؛ زمینِ در حال مرگ

برداشت بی‌رویهٔ آب‌های زیرزمینی، بدون مدیریت پایدار، ایران را به سرزمین فرونشست بدل کرده است. امروز بخش‌های بزرگی از اصفهان، کرمان، یزد و تهران سالانه چندین سانتی‌متر فرو می‌روند. فرونشست یعنی مرگ زمین؛ یعنی از دست رفتن برگشت‌ناپذیر ظرفیت زیستی. اما حکومت سرگرم پروژه‌های تبلیغاتی است، بی‌آنکه بفهمد زمین زیر پای ملت دارد فرو می‌رود.


بحران انرژی؛ ثروتی که نفرین شد

ایران روی دریایی از نفت و گاز خوابیده است؛ دومین ذخایر گاز جهان و چهارمین ذخایر نفت جهان را دارد. اما ملت ایران، صاحبان این ثروت، نه گرمای زمستان دارند و نه سرمایش تابستان. این تناقض، خود سند محکومیت جمهوری اسلامی است؛ حکومتی که میلیاردها دلار از فروش نفت و گاز را یا به جیب مافیای خودی ریخته یا خرج جنگ‌افروزی و جاه‌طلبی ایدئولوژیک کرده است، در حالی که مردم در تاریکی و سرما دست‌وپا می‌زنند.

اقتصاد یارانه‌ای و اتلاف

یارانه‌های کور و سیاست‌های عوام‌فریبانه، انرژی را به ارزان‌ترین کالای کشور بدل کردند. اما این ارزانی دروغین، نه به نفع مردم فقیر که به سود ثروتمندان و صنایع رانتی تمام شد. نتیجه: صنایع فرسوده و پرمصرف، ساختمان‌های بی‌استاندارد، خودروهای بنزین‌سوز بی‌کیفیت، و خانه‌هایی که هر مترمربعشان چند برابر استاندارد جهانی انرژی مصرف می‌کند. این اقتصاد بیمار، انرژی را به هدر داد و مردم را با قبض‌های سنگین و خاموشی‌های مکرر تنها گذاشت.

صنعت برق؛ مرگ در تاریکی

نیروگاه‌های ایران، عمدتاً قدیمی و فرسوده‌اند. راندمان تولید برق به‌طور میانگین کمتر از بسیاری از کشورهای منطقه است. نیروگاه‌های برق‌آبی با خشک شدن سدها بی‌فایده شدند؛ نیروگاه‌های گازی به دلیل کمبود گاز از کار افتادند؛ و در زمستان، جمهوری اسلامی به جای برنامه‌ریزی، نیروگاه‌ها را به مازوت‌سوزی واداشت. آسمان شهرها سیاه شد و ریه‌های مردم پر از دود سمی.

شبکه انتقال برق هم وضعیتی فاجعه‌بار دارد. تلفات برق در شبکه‌های فرسوده، در برخی نقاط تا ۱۵ درصد می‌رسد؛ رقمی که در کشورهای پیشرفته زیر ۵ درصد است. اما بودجه نوسازی شبکه به جیب پیمانکاران وابسته می‌رود و پروژه‌ها یا ناقص رها می‌شوند یا فقط روی کاغذ افتتاح می‌شوند.

خاموشی‌های ویرانگر

خاموشی‌های سه تا شش‌ساعته در تابستان، زندگی روزمره مردم را فلج می‌کند. خانواده‌ها در گرمای ۴۵ تا ۵۰ درجه، بدون کولر و یخچال، با دست باد می‌زنند. بیماران قلبی و ریوی، سالمندان تنها، کودکان تب‌دار، همه قربانی این تاریکی‌اند.

در بیمارستان‌ها دستگاه اکسیژن با قطعی برق از کار می‌افتد، واکسن‌ها در فریزر فاسد می‌شوند و عمل‌های جراحی به تعویق می‌افتند. ژنراتورهای فرسوده جوابگو نیستند و سوختشان کمیاب و گران است.

کسب‌وکارهای خرد بیشترین ضربه را می‌خورند:

سوپرمارکت‌ها لبنیات و گوشت فاسد را دور می‌ریزند.

بستنی‌فروش هر شب محصولش را نابود می‌بیند.

چاپخانه و کارگاه جوشکاری، سفارش‌های نیمه‌کاره را از دست می‌دهند.

استارتاپ‌ها با قطع برق و اینترنت، دیتابیس و مشتریانشان را از دست می‌دهند.


این‌ها فقط عدد در آمار نیستند؛ این‌ها رنج‌های ملموس زندگی روزمره‌اند.

زمستانِ بی‌گاز

در حالی که ایران روی بزرگ‌ترین ذخایر گاز جهان نشسته، هر زمستان کمبود گاز صنایع را تعطیل می‌کند و خانه‌ها را بی‌گرما می‌گذارد. صنایع کوچک و متوسط با دستور «قطع گاز» از تولید بازمی‌مانند. نیروگاه‌ها به مازوت‌سوزی می‌روند و مردم بوی مرگ را در هوای شهرها تنفس می‌کنند.

انرژی‌های تجدیدپذیر؛ قربانی فساد

ایران با ظرفیت عظیم خورشید و باد می‌توانست به قطب انرژی پاک بدل شود. اما سرمایه‌گذاران بخش خصوصی با وعده‌های دروغ جذب شدند و بعد با بدهی‌های انباشته و قراردادهای ناپایدار زمین‌گیر شدند. پروژه‌های خورشیدی و بادی یا تعطیل شدند یا با نصف ظرفیت کار می‌کنند. چون در ایران تصمیم‌های کلان انرژی نه بر پایه آینده‌نگری، بلکه بر اساس سود کوتاه‌مدت سپاه و باندهای حکومتی گرفته می‌شود.

امنیتی‌سازی اعتراض به خاموشی

وقتی مردم از قطعی برق به ستوه می‌آیند و اعتراض می‌کنند، پاسخ حکومت باز هم همان است: باتوم و گلوله. کارگران و بازاریانی که به خاطر خاموشی خسارت می‌بینند، اگر زبان باز کنند، متهم به «اخلال در نظم عمومی» می‌شوند.

نتیجهٔ ناگفته

بحران انرژی در ایران یک مسئلهٔ فنی نیست؛ یک مسئلهٔ سیاسی است. هیچ ملتی با این سطح از منابع نباید دچار خاموشی و بی‌گازی باشد. اما جمهوری اسلامی با فساد ساختاری و اولویت دادن به بقای خود بر رفاه مردم، انرژی را به ابزار فشار و سرکوب بدل کرده است. در ایران امروز، هر «وات برق» و هر «مترمکعب گاز» بار سیاسی دارد؛ و تا وقتی این حکومت بر سر کار است، این بحران ادامه خواهد داشت.

فساد ساختاری و مافیای آب و انرژی؛ وقتی سپاه بر سفره ملت می‌نشیند

اگر بحران آب و برق را کالبدشکافی کنیم، به ریشه‌ای می‌رسیم که در همه جای جمهوری اسلامی تکرار می‌شود: فساد ساختاری. این بحران نه نتیجه‌ی یک خشکسالی است و نه فقط محصول چند تصمیم غلط اقتصادی؛ بلکه پیامد مستقیم سلطه‌ی مافیای حکومتی بر شریان‌های حیاتی کشور است. در صدر این مافیا، سپاه پاسداران و نهادهای وابسته به بیت رهبری نشسته‌اند؛ همان‌ها که خود را «مدافع ملت» معرفی می‌کنند، اما در عمل دشمن رفاه و جان مردم‌اند.

سدسازی و پروژه‌های رانتی؛ زمین‌خواری به نام توسعه

چهار دهه است که سدسازی در ایران نه برای تأمین آب مردم، بلکه برای چرخاندن چرخه‌ی رانت اجرا شده است. پیمانکار اصلی بسیاری از این پروژه‌ها قرارگاه خاتم‌الانبیای سپاه بوده؛ نهادی که بدون مناقصه، قراردادهای میلیاردی را می‌بلعد و پروژه‌ها را نیمه‌کاره یا پرهزینه تحویل می‌دهد.

سدهایی که بدون مطالعه ساخته شدند، نه‌تنها تالاب‌ها و رودخانه‌ها را خشک کردند، بلکه خودشان بعد از چند سال بی‌فایده شدند. کشاورزان بی‌آب ماندند، روستاها خالی شدند، و سرمایه ملی به جیب سپاه و پیمانکاران «خودی» رفت. این پروژه‌ها نماد کامل سیاستی هستند که در آن «نمایش و رانت» جای «نیاز واقعی مردم» را گرفته است.

صنعت برق؛ سفره‌ای برای پیمانکاران خودی

در حوزه‌ی برق نیز همان الگو تکرار می‌شود. قراردادهای کلان ساخت نیروگاه و شبکه توزیع، عمدتاً به شرکت‌های وابسته به سپاه و نهادهای حکومتی داده می‌شود. این شرکت‌ها اغلب تجهیزات بی‌کیفیت وارد می‌کنند، پروژه‌ها را ناقص تحویل می‌دهند و پول‌های کلان به جیب می‌زنند. نتیجه: شبکه‌ای فرسوده، نیروگاه‌هایی با راندمان پایین و مردمی که هر روز باید با خاموشی زندگی کنند.

حتی در حوزه‌ی انرژی‌های تجدیدپذیر، سرمایه‌گذاران واقعی را کنار زدند تا شرکت‌های پوششی سپاه وارد شوند. آن‌ها چند پروژه‌ی نمایشی خورشیدی ساختند تا در رسانه‌ها عکس بگیرند، اما بعد رها کردند. مردم اما همچنان در تاریکی‌اند.

یارانه‌ها؛ ابزار توزیع رانت

سیاست انرژی یارانه‌ای نیز بیش از آنکه به نفع مردم باشد، به نفع صنایع و نهادهای وابسته به حکومت تمام شده است. صنایع فولاد و پتروشیمی که اغلب تحت مالکیت سپاه یا بنیادها هستند، انرژی یارانه‌ای می‌بلعند، سود کلان به جیب می‌زنند و محصول را به قیمت جهانی صادر می‌کنند. اما سهم مردم فقط خاموشی، آلودگی و قبض‌های سنگین است.

مافیای آب؛ از کشاورزی تا بطری آب معدنی

فساد فقط در سدسازی و نیروگاه نیست. در حوزه‌ی آب شهری نیز همین مافیا حاکم است. بخشی از مدیران حکومتی هم‌زمان مالک شرکت‌های آب معدنی و پیمانکاران شبکه‌های آبرسانی‌اند. هرچه بحران آب بیشتر شود، فروش آب بطری بیشتر می‌شود. مردم در پایین‌دست مجبور به خرید آب با قیمت گزاف‌اند، در حالی که آب آشامیدنی حق بدیهی هر شهروند است.

سپاه و بحران زیست‌محیطی

سپاه پاسداران نه‌تنها پیمانکار پروژه‌های رانتی است، بلکه خود عامل مستقیم بحران زیست‌محیطی است. با استخراج بی‌رویه معادن، با احداث صنایع سنگین در مناطق خشک، با دستکاری رودخانه‌ها برای انتقال آب به پروژه‌های خود، و با سرکوب هر اعتراض مردمی به این روند. کشاورزی که جلوی تانکر آب می‌ایستد یا کارشناس مستقلی که درباره‌ی فرونشست هشدار می‌دهد، به جای شنیده‌شدن، سرکوب می‌شود.

مردمی که دوبار هزینه می‌دهند

ملت ایران در این میان دوبار هزینه می‌دهد:
۱. یک بار از جیب، وقتی مالیات و ثروت ملی صرف پروژه‌های رانتی می‌شود.
۲. بار دوم از جان و زندگی، وقتی نتیجه‌ی این پروژه‌ها خشکسالی، خاموشی و آلودگی هواست.

در واقع جمهوری اسلامی یک سیستم توزیع رانت است که خود را «دولت» جا زده است. دولت در ایران امروز نه مدیر منابع ملی، بلکه دشمن مستقیم آن است.

فصل دوم: فقر اقتصادی و غارت سرمایه ملی

ایران امروز به صحنه‌ی بی‌پایان یک چپاول تاریخی بدل شده است؛ سرزمینی که باید بهشت تولید و رفاه باشد، به جهنم فقر و تباهی کشانده شده. آنچه زیر نام «جمهوری اسلامی» جاری است، نه اقتصاد ملی که اقتصاد مافیایی–مذهبی است: سفره‌ای گسترده بر خون و رنج مردم، که دزدسالاران و روحانیون حاکم با ولع تمام بر آن نشسته‌اند.

اقتصاد رانتی؛ نقشه‌ی تاریک سلطه

اقتصاد ایران از منطق تولید و بازار آزاد تهی شده و در مدار رانت می‌چرخد. بنیادهایی چون مستضعفان و آستان قدس، که در ظاهر «خیریه»‌اند، در عمل بزرگ‌ترین امپراتوری‌های اقتصادی‌اند. سپاه پاسداران، بازوی نظامی–اقتصادی رژیم، تمام پروژه‌های کلان کشور را بدون مناقصه و شفافیت می‌بلعد. شرکت‌های پوششی سپاه و نهادهای بیت رهبری، همانند اختاپوسی سیاه، همه‌ی شاخه‌های اقتصاد را در بر گرفته‌اند.

کارآفرین واقعی و بخش خصوصی مستقل در چنین جهنمی نه‌تنها رشد نمی‌کند، بلکه نابود می‌شود. سرمایه‌گذار مجبور است رشوه بدهد، از هزارتوی مجوزهای فاسد عبور کند، و در نهایت در رقابتی نابرابر با نهادهای حکومتی شکست بخورد. این اقتصاد رانتی به جای آنکه ثروت بیافریند، تنها منابع موجود را می‌بلعد و خاکستر می‌کند.

ریال، پولی که از هویت افتاد

ریال دیگر پول نیست، کاغذی است بی‌اعتبار که هر روز سقوط می‌کند. زمانی خانواده‌ای متوسط می‌توانست با پس‌انداز چند سال خانه بخرد، اما امروز حتی خرید چند کیلو گوشت و میوه برای بسیاری از مردم کابوس است. فروپاشی پول ملی، نشان‌گر فروپاشی اعتماد ملی است؛ اعتماد به دولتی که ثروت کشور را خرج ماجراجویی‌های ایدئولوژیک در لبنان، سوریه، یمن و غزه می‌کند، در حالی که ملت ایران در صف مرغ و نان تحقیر می‌شوند.

این سقوط نه از آسمان آمد و نه صرفاً محصول تحریم است؛ نتیجه‌ی چهار دهه سیاست‌های نابخردانه، غارت سازمان‌یافته و بی‌اعتنایی کامل به رفاه مردم است.

تحریم‌ها؛ خنجری که بر زخم فساد فرود آمد

تحریم‌های بین‌المللی دردناک‌اند، اما علت نیستند؛ آنچه ایران را به این منجلاب کشاند، لجاجت رهبران جمهوری اسلامی در پیگیری بمب اتم و موشک‌پرانی بود. تحریم بهانه‌ای شد تا همان باندهای قدرت، تجارت سیاه و قاچاق را در دست بگیرند و میلیاردها دلار به جیب بزنند.

برای مردم، تحریم یعنی گرانی دارو، خالی‌شدن سفره، و فرزندی که با جان بیمار مادرش بازی می‌کند. برای مافیای قدرت، تحریم یعنی طلایی‌ترین فرصت: دور زدن بانک‌ها، بازار سیاه ارز، فروش نفت در تاریکی و حساب‌های مخفی در دوبی و ترکیه. تحریم، فقر برای ملت و ثروت برای آخوند و سپاه آورد.

سقوط طبقه‌ی متوسط؛ استخوان‌بندی جامعه فرو می‌ریزد

در هیچ جامعه‌ای طبقه‌ی متوسط این‌گونه سریع فرو نپاشیده است. معلمان، کارمندان و بازنشستگانی که ستون فقرات هر کشورند، امروز برای اجاره خانه، خرید دارو یا پرداخت شهریه‌ی مدرسه‌ی فرزندشان درمانده‌اند. بازنشسته‌ای که سی سال کار کرده، امروز شعار می‌دهد: «فقط کف خیابون، به دست میاد حقمون.»

طبقه‌ی متوسط ایران به صف فقرا رانده شد، و این دقیقاً همان چیزی است که جمهوری اسلامی می‌خواهد: مردمی وابسته، ضعیف، و گرفتار بقا، تا هرگز مجال سازمان‌دهی و مطالبه‌ی آزادی نداشته باشند.

فقر در خیابان‌ها فریاد می‌زند

تصویر امروز ایران، فقرِ برهنه است:

کودکان کار که در چهارراه‌ها دستمال می‌فروشند.

زباله‌گردانی که کیسه بر دوش دارند و در سطل‌ها دنبال نان خشک می‌گردند.

حاشیه‌نشینانی که در کپرها و اتاق‌های اجاره‌ای زندگی می‌کنند.


این در کشوری رخ می‌دهد که دومین ذخایر گاز جهان و چهارمین ذخایر نفت جهان را دارد. این دیگر فقر نیست، این غارت است.

فساد؛ قانون نانوشته جمهوری اسلامی

در جمهوری اسلامی فساد یک حادثه نیست، قانون است. هر روز پرونده‌ای تازه از اختلاس، قاچاق، رانت ارزی، زمین‌خواری یا وام‌های میلیاردی نورچشمی‌ها رو می‌شود. اما هیچ‌یک از این مجرمان اصلی محاکمه نمی‌شوند، چون همه جزئی از همان سیستم‌اند.

بانک‌ها به سپاه و آقازاده‌ها وام‌های کلان می‌دهند که هرگز بازپرداخت نمی‌شود؛ کارمند ساده‌ای برای وام ده میلیونی باید ضامن بیاورد و ماه‌ها دوندگی کند. رسانه‌ای که بخواهد حقیقت را بگوید، بسته می‌شود؛ روزنامه‌نگاری که بخواهد تحقیق کند، به زندان می‌افتد.

فساد در ایران مانند توموری بدخیم تمام رگ‌های اقتصاد را گرفته است. این سرطان تا ریشه‌ی حکومت اسلامی باقی است، درمان‌ناپذیر است.


فصل سوم: جاه‌طلبی هسته‌ای و پیامدهای آن

هیچ پروژه‌ای در تاریخ جمهوری اسلامی به‌اندازه‌ی ماجرای «اتم» چهره‌ی واقعی این حکومت را عریان نکرده است: حاکمیتی که نان و جان مردم را قربانی رؤیای بمب می‌کند. پروژه‌ای که با شعار «حق مسلم ماست» آغاز شد، اما در عمل به فقر، تحریم، انزوا و شکست‌های پیاپی ختم شد.

بمب اتم؛ رؤیایی برای حاکمان، کابوسی برای مردم

آخوندها و سرداران سپاه، اتم را نه برای برق خانه‌ها و پیشرفت علمی، که برای دوام قدرت خود می‌خواستند. «غنی‌سازی اورانیوم» برای آنان ابزاری بود تا با تهدید جهان، جایگاهی فراتر از ظرفیت واقعی‌شان تصاحب کنند. اما در پشت این شعار، میلی برای ساخت بمب نهفته بود؛ میلی که از همان آغاز، امنیت ایران را به گروگان گرفت.

ایران عضو معاهده منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای بود، اما حاکمانش با دروغ و پنهان‌کاری کوشیدند راهی برای شکستن این پیمان بیابند. میلیاردها دلار از جیب مردم خرج سانتریفیوژهایی شد که یا خراب شدند یا در عملیات‌های سایبری منفجر؛ خرج تأسیساتی شد که بارها زیر ضربه‌های اسرائیل و غرب لرزیدند. این همه هزینه نه ایران را قدرتمند کرد و نه امنیت آورد؛ فقط اقتصاد را فرسود و مردم را فقیرتر ساخت.

جنگ دوازده‌روزه؛ فرو ریختن پرده توهم

جنگ دوازده‌روزه با اسرائیل پرده‌ای بود که تمام توهمات رژیم را درید. دو نیروگاه هسته‌ای ایران ــ ساخته‌شده با سرمایه‌های نجومی ــ در همان روزها به‌شدت آسیب دیدند. میلیاردها دلار از سفره مردم دود شد و به هوا رفت؛ سرمایه‌ای که می‌توانست مدرسه، بیمارستان یا زیرساخت باشد، به تلی از آوار بدل شد.

در آن روزها آسمان ایران در چنگ اسرائیل بود. پهپادها، موشک‌ها و حملات سایبری، خاک کشور را شخم زدند، بی‌آنکه سپاه پاسداران جرئت واکنش داشته باشد. تهدیدهای پرطمطراق رهبران جمهوری اسلامی که سال‌ها اروپا را لرزانده بود، ناگهان به پوچی خنده‌آور بدل شد. ایران به ملت نشان داد که حکومتش نه «قدرت بازدارنده»، بلکه بادکنکی از شعار است.

هزینه‌های ملی؛ نانی که دود شد

سرمایه‌ی ایران نه در نیروگاه و سانتریفیوژ، که در شکم‌های گرسنه و بیمارستان‌های بی‌دارو نیاز بود. اما رژیم، میلیاردها دلار را در حلقوم پروژه‌ای ریخت که جز تحریم و ورشکستگی نیاورد.

تحریم‌ها صادرات نفت را فلج کردند.

داروهای حیاتی کمیاب شد.

صنایع ورشکست شدند.

سرمایه‌گذاری خارجی متوقف شد.


در همین حال، مقامات و آقازاده‌ها در سایه‌ی همین تحریم‌ها ثروت‌اندوزی کردند. تحریم برای آنان «بازار سیاه طلایی» بود؛ برای ملت اما «صف نان و دارو».

فرار مغزها؛ خونریزی خاموش

پروژه هسته‌ای حتی استعدادهای ایران را هم بلعید. بهترین مهندسان و دانشمندان یا در خدمت پروژه‌ای پوچ و امنیتی گرفتار شدند، یا در سکوت بار سفر بستند و در غرب و شرق برای کشورهای دیگر کار کردند. این پروژه، سرمایه انسانی کشور را نیز غارت کرد.

انزوای سیاسی؛ دیپلماسی نابودشده

رژیم می‌توانست ایران را با منابع عظیم نفت و گاز به بازیگری معتبر بدل کند. اما با پافشاری بر بمب، کشور را به «پرونده امنیتی» شورای امنیت کشاند. بارها قطعنامه‌ها صادر شد، هر روز تحریم‌ها شدیدتر گشت، و حتی متحدان نزدیک رژیم در مسکو و پکن هم گاه از حمایت علنی عقب نشستند. این انزوا نه یک حادثه، که محصول لجاجت و ماجراجویی بود.

بازدارندگی توخالی؛ سلاحی که هیچ‌وقت کار نخواهد کرد

بازدارندگی هسته‌ای برای کشوری معنا دارد که ستون‌های اقتصادی، اجتماعی و نظامی پایدار داشته باشد. ایران امروز اما در هر سه جبهه فرسوده است. جامعه‌ای که در بی‌آبی و بی‌برقی می‌سوزد، کارگرش نان ندارد و جوانش مهاجرت می‌کند، نمی‌تواند پایگاه یک قدرت هسته‌ای باشد.

جنگ دوازده‌روزه نشان داد که حتی اگر جمهوری اسلامی به آستانه بمب برسد، توان استفاده و حفاظت از آن را ندارد. «بمب» در دست این رژیم نه ابزار امنیت، که پاشنه آشیل ملت ایران است؛ تهدیدی که جهان را علیه مردم متحد می‌کند و هیچ سودی برای خود ایران ندارد.


فصل چهارم: جنگ‌افروزی منطقه‌ای و سیاست صدور بحران

اگر در جهان معاصر بخواهیم نمونه‌ای از حکومتی بیابیم که بقای خود را نه در آرامش مردمش، بلکه در شعله‌ور نگاه داشتن آتش جنگ در پیرامونش جستجو می‌کند، بی‌شک نام جمهوری اسلامی بر تارک آن می‌درخشد؛ لکه‌ای سیاه در تاریخ منطقه. از همان نخستین روزهای استقرار، حاکمان ولایت‌فقیه نشان دادند که مرزهای ایران برایشان ارزشی ندارد. آنان کشوری با تمدنی هزاران‌ساله را گروگان گرفتند تا ایدئولوژی شیعی ـ ولایی خویش را بر سراسر خاورمیانه تحمیل کنند.

صدور انقلاب؛ فریب بزرگ برای مشروعیت جنگ

شعار «صدور انقلاب» در دهه‌ی نخست پس از ۵۷، نه رویایی شاعرانه بلکه فرمانی برای تجاوز به استقلال ملت‌های دیگر بود. از دل همین شعار، حزب‌الله لبنان زاده شد؛ فرزندی نامشروع از آغوش سپاه پاسداران. بعدها حوثی‌های یمن، شبه‌نظامیان عراقی، و مزدوران افغان و پاکستانی به کار گرفته شدند تا هر جا که جمهوری اسلامی خواست، به نیابت از تهران بجنگند.

این لشکرکشی‌ها هرگز به نام ایران نبود. نه ایران، که رژیم اسلامی بود که در دمشق و بیروت و بغداد پرچم می‌کوبید. خون جوانان لبنانی و سوری و یمنی بر خاک ریخت تا تخت ولایت در تهران چند صباحی دیگر دوام آورد.

غارت ملی برای جنگ‌های نیابتی

صدها میلیارد دلار از سرمایه ملی ایران ــ همان سرمایه‌ای که می‌توانست فرودست‌ترین استان‌های کشور را از فقر برهاند ــ به جیب مزدوران منطقه‌ای ریخته شد. مدرسه‌ای که می‌توانست در سیستان ساخته شود، خمپاره‌ای شد در صنعا. بیمارستانی که می‌توانست در خوزستان بنا گردد، خرج موشکی شد در لبنان. آب و برق که باید حق روستاهای ایران می‌بود، در سوریه به جیره‌ی جنگ تبدیل شد.

ملت ایران در صف نان و دارو ماند، در حالی‌که خامنه‌ای و سپاه با ژست «دفاع از مستضعفان جهان» منابع کشور را به آتش کشیدند. این سیاست نه تنها خیانت به ایران، بلکه جنایتی علیه ملت‌های منطقه بود.

جنگ دوازده‌روزه؛ رسوایی محور مقاومت

وقتی جنگ دوازده‌روزه با اسرائیل در گرفت، تمام پرده‌های تبلیغاتی رژیم درید. میلیاردها دلار خرج «محور مقاومت» شد، اما آسمان ایران در همان چند روز به حیاط خلوت اسرائیل بدل گشت. موشک‌ها و پهپادهایی که رژیم سال‌ها به رخ جهان کشیده بود، در برابر فناوری اسرائیل به مشتی آهن‌پاره بی‌جان تبدیل شدند.

ملت ایران با چشم خود دید: حاصل چهار دهه جنگ‌افروزی و هزینه‌های نجومی، نه بازدارندگی بود و نه قدرت؛ بلکه ویرانی تأسیسات حیاتی کشور، افشای ضعف نظامی سپاه، و بی‌اعتبار شدن همه تهدیدهای توخالی رژیم.

پیامدهای سیاسی؛ ایرانِ منزوی، رژیمِ منفور

جمهوری اسلامی نه‌تنها دشمنی اسرائیل و آمریکا را بر دوش ملت گذاشت، بلکه خصومت کشورهای عرب منطقه را نیز برانگیخت. روابط با عربستان، امارات، بحرین و مصر سال‌ها خصمانه یا متشنج بود.

این در حالی است که ایران می‌توانست پلی برای تجارت و همکاری در منطقه باشد؛ اما جمهوری اسلامی، ایران را به هیولایی تهدیدگر بدل کرد. ایران به‌جای آنکه شریک طبیعی همسایگانش باشد، به‌واسطه جاه‌طلبی‌های سپاه، به دشمنی دائمی در ذهن ملت‌های منطقه فروکاسته شد.

قربانیان خاموش؛ خاورمیانه در خون

اما هزینه این سیاست تنها بر دوش ایرانیان نیست. در کوچه‌های ویران دمشق، در گورهای دسته‌جمعی صنعا، در خیابان‌های بمب‌خورده بغداد، ردپای سپاه قدس دیده می‌شود. کودکان بی‌خانمان لبنانی، زنان داغدار یمنی، و مردمان آواره سوری قربانیان خاموش سیاستی‌اند که تهران با نام «مقاومت» تبلیغ می‌کند.

رژیم ولایت‌فقیه در هر کجا که پای گذاشته، آبادی را به ویرانی بدل کرده و امید را به خون آغشته است. آنچه «صدور انقلاب» نام گرفت، چیزی جز صدور مرگ، صدور فقر، و صدور استبداد نبود.


فصل پنجم: فساد ساختاری و نظام ناکارآمد

هیچ آفتی برای یک ملت و کشور ویرانگرتر از فساد ساختاری نیست؛ فسادی که نه چون زخم سطحی، که چون سرطانی در عمق اندام‌ها ریشه دوانده باشد. جمهوری اسلامی دقیقاً چنین هیولایی است: سیستمی که در آن فساد قاعده است و سلامت استثناء. نظامی که به‌جای مبارزه با فساد، خود تولیدکننده و بازتولیدکننده آن است.

فساد اداری؛ تحقیر روزمره مردم

مردم ایران از کوچک‌ترین نیازهای اداری خود می‌دانند که بدون رشوه، پارتی و روابط، راهی به جایی نمی‌برند. مجوز ساده کسب‌وکار، پرونده‌ای در دادگاه، یا حتی دریافت خدمات اولیه؛ همه و همه گروگان رشوه‌های کوچک و بزرگ است. این تحقیر روزمره، چهره همان حکومتی است که خود را «عدالت‌خواه» معرفی می‌کند.

در بالا اما، ماجرا به مراتب رسواتر است: اختلاس‌های میلیاردی، فساد بانکی، زمین‌خواری، رانت‌های ارزی و نفتی. پرونده‌هایی چون اختلاس سه‌هزار میلیاردی یا فساد صندوق ذخیره فرهنگیان تنها قطره‌ای از دریای لجن‌اند. در پشت هر یک از این پرونده‌ها شبکه‌ای از مقامات، آقازاده‌ها و نهادهای امنیتی قرار دارد که با ولع یک مافیا، منابع کشور را می‌بلعند.

بنیادها؛ دزدان مقدس

در جمهوری اسلامی بنیادها نام مقدس دارند: «بنیاد مستضعفان»، «ستاد اجرایی فرمان امام»، «کمیته امداد» و ده‌ها نهاد مشابه. اما کارکردشان نه خدمت به مردم، بلکه غارت ساختاری است. این نهادها بخش بزرگی از اقتصاد ایران را در اختیار دارند، اما نه مالیات می‌پردازند، نه صورت‌حسابی ارائه می‌دهند و نه کسی جرئت پرسشگری دارد.

سپاه پاسداران نیز که رسماً باید یک نهاد نظامی باشد، به امپراتوری اقتصادی بدل شده است. از نفت و گاز تا مخابرات، از راه‌سازی تا بانکداری، از قاچاق کالا تا تسلط بر بنادر، هیچ عرصه‌ای نیست که دست سپاه در آن نباشد. اقتصاد ایران امروز گروگان شبکه‌ای از قدرت‌نظامی ـ رانتی است که هر رگ حیاتی‌اش به فرماندهان سپاه ختم می‌شود.

سیاست؛ نردبان ثروت

در جمهوری اسلامی، قدرت سیاسی ابزاری برای خدمت نیست؛ نردبانی است برای رسیدن به ثروت. نمایندگان مجلس به‌جای قانون‌گذاری برای مردم، به دنبال رانت واردات و مجوز انحصاری‌اند. وزرا و استانداران پس از پایان مسئولیت، به میلیاردرهایی صاحب شرکت بدل می‌شوند. پیوند سیاست و ثروت چرخه‌ای جهنمی ساخته است: ثروتِ رانتی قدرت می‌خرد، قدرتِ سیاسی رانت تازه می‌آفریند، و این چرخه بی‌پایان، ملت را هر روز فقیرتر و حاکمان را هر روز غنی‌تر می‌سازد.

این دیگر حکومت نیست، الیگارشی رانتی است: نظامی از مافیاهای مذهبی ـ امنیتی که تنها به بقای خویش می‌اندیشند.

ناکارآمدی مدیریتی؛ ویرانی به نام پروژه

فساد ساختاری نه تنها منابع ملی را می‌بلعد، بلکه سیستم مدیریتی کشور را فلج کرده است. مدیران نه بر اساس شایستگی، که به‌خاطر وابستگی سیاسی، خانوادگی یا ولایتی منصوب می‌شوند. آنان تخصصی ندارند، انگیزه‌ای برای خدمت ندارند و تنها به فکر بقای خود در شبکه‌های رانتی‌اند.

نتیجه این است که تصمیم‌گیری‌ها نه بر اساس علم و داده، بلکه بر اساس مصلحت جناح‌ها و منافع شخصی گرفته می‌شود. پروژه‌های ملی بدل به فاجعه می‌شوند:

مسکن مهر با میلیاردها دلار هزینه، به خرابه‌ای نیمه‌تمام بدل شد.

سدسازی بی‌رویه رودخانه‌ها را خشکاند و دشت‌ها را نابود کرد.

طرح‌های کلان صنعتی یکی پس از دیگری شکست خوردند و تنها بدهی و ویرانی به‌جا گذاشتند.


جمهوری اسلامی کشوری را که می‌توانست یکی از ثروتمندترین اقتصادهای جهان باشد، به انباری از پروژه‌های شکست‌خورده و آرزوهای بربادرفته بدل کرده است.

فروپاشی اعتماد؛ بزرگ‌ترین سرمایه‌ای که نابود شد

هیچ سرمایه‌ای برای یک ملت ارزشمندتر از اعتماد عمومی نیست. اما جمهوری اسلامی این سرمایه را با فساد و دروغ به باد داد. مردم وقتی می‌بینند پرونده‌های اختلاس بدون مجازات مختومه می‌شود، وقتی می‌بینند آقازاده‌ها در اروپا زندگی اشرافی دارند در حالی‌که مردم ایران در صف دارو و نان ایستاده‌اند، دیگر هیچ اعتمادی باقی نمی‌ماند.

این بی‌اعتمادی خود را در همه‌جا نشان می‌دهد:

انتخابات‌های فرمایشی که با مشارکت حداقلی برگزار می‌شود.

اعتراضات خیابانی که شعله‌های خشم فروخورده‌اند.

مهاجرت گسترده نخبگان که آینده خود را در این خاک سوخته نمی‌بینند.


فساد ساختاری نه‌تنها اقتصاد و سیاست، بلکه روح ملت ایران را فرسوده است. جمهوری اسلامی مشروعیتش را از دست داده و تنها با سرکوب عریان بر سر کار مانده است.


فصل ششم: سرکوب سیاسی و حذف آزادی‌ها

تاریخ معاصر ایران پر از زخم است، اما زخم جمهوری اسلامی از همه کاری‌تر، عمیق‌تر و خون‌چکان‌تر است. هیچ دوره‌ای در ایران مدرن به‌اندازه این چهار دهه، خفقان، بی‌رحمی و بی‌حرمتی به آزادی را تجربه نکرده است. رژیمی که با فریب شعار «استقلال، آزادی» بر سر کار آمد، آزادی را در همان لحظه نخست قربانی کرد و آن را در زندان‌ها، چوبه‌های دار، سانسور و شکنجه دفن ساخت.

دانشگاه؛ سنگر علم که به زندان بدل شد

دانشگاه‌ها در همه جهان جای پرسش‌اند، جای نقد، جای رویارویی اندیشه‌ها. اما در جمهوری اسلامی، دانشگاه همیشه میدان جنگ بود؛ نه جنگ علمی، که جنگ امنیتی. از کوی دانشگاه تهران در تیر ۱۳۷۸ که خون دانشجویان در حیاط خوابگاه‌ها جاری شد، تا آبان ۱۳۹۸ که گلوله‌ها به سینه جوانان نشست، تا خیزش «زن، زندگی، آزادی» در ۱۴۰۱ که دانشگاه‌ها بار دیگر به پناهگاه مقاومت بدل شدند، یک خط خونین امتداد یافته است: خط سرکوب.

هزاران دانشجو به جرم اندیشیدن، به جرم نوشتن مقاله‌ای انتقادی، به جرم حضور در تجمعی کوچک، محروم از تحصیل شدند، زندانی شدند، و بعضی حتی جان باختند. جمهوری اسلامی هرگز دانشگاه را تاب نیاورد، زیرا دانشگاه یادآور این حقیقت است که هیچ استبدادی نمی‌تواند در برابر آگاهی دوام بیاورد.

روزنامه‌نگاری در قفس

در جمهوری اسلامی، قلم جرم است و کلمه دشمن. ایران یکی از بزرگ‌ترین زندان‌های روزنامه‌نگاران جهان است. هر روزنامه‌ای که بخواهد مستقل باشد، توقیف می‌شود؛ هر خبرنگاری که حقیقت بنویسد، متهم به «اقدام علیه امنیت ملی» یا «تبلیغ علیه نظام» می‌شود.

در این سرزمین، حقیقت‌گویی نه شغل، که جنایت شمرده می‌شود. روزنامه‌نگاران را به زندان می‌اندازند، رسانه‌ها را می‌بندند، و حتی در تبعید نیز سایه تهدید امنیتی بر سر خبرنگاران سنگینی می‌کند. جامعه‌ای که از دسترسی آزاد به اطلاعات محروم باشد، جامعه‌ای است که در تاریکی نگه داشته شده است؛ تاریکی‌ای که جمهوری اسلامی با دقت و خشونت حفظ کرده است.

چوبه‌های دار؛ نمایش مرگ به‌مثابه سیاست

اعدام در این نظام تنها یک حکم قضایی نیست؛ ابزار ترس است، آیینی از وحشت. از همان دهه شصت، با اعدام‌های دسته‌جمعی و قتل‌عام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷، جمهوری اسلامی نشان داد که مرگ را نه استثناء، بلکه بخشی از راهبرد بقا می‌داند.

چوبه‌های دار در میدان‌های شهر برپا می‌شود، اعترافات اجباری در تلویزیون پخش می‌شود، و محاکمه‌های نمایشی برپا می‌گردد تا مردم هر روز به یاد بیاورند که زندگی‌شان در گروی اطاعت است. اعدام معترضان پس از خیزش‌های مردمی اخیر ادامه همان سیاست است: حکومت با خون جوانان می‌خواهد بر هراس حکومت کند.

زنان؛ نیمی از جامعه در زنجیر

هیچ تصویری از سرکوب در جمهوری اسلامی رسواتر از وضعیت زنان نیست. حجاب اجباری، تبعیض‌های قانونی، ممنوعیت در انتخاب‌های اجتماعی و فشار دائمی گشت‌های ارشاد، همگی نشان از ذهنیتی دارند که زن را نه انسان آزاد، بلکه ابزار نمایش ایدئولوژی می‌بیند.

جنبش «زن، زندگی، آزادی» نقطه عطفی بود که نشان داد زنان ایران دیگر تن به این بندگی نمی‌دهند. شعارشان لرزه بر پیکر نظام انداخت، زیرا زنانی که از دیوار ترس گذشتند، دیگر قابل بازگشت به قفس نیستند. اما واکنش حکومت، باز همان بود: خون، زندان، شکنجه.

سانسور و فضای مجازی در زنجیر

با گسترش اینترنت، رژیم میدان تازه‌ای برای سرکوب یافت. فیلترینگ گسترده، بستن پلتفرم‌ها، قطع اینترنت در هنگام اعتراضات، و ارتش سایبری برای تهدید و ارعاب مخالفان، همه نشان از هراسی دارد که جمهوری اسلامی از حقیقت دارد.

اما حتی این ابزارها هم شکست خوردند. تصاویر و صداهای مردم، با همه فیلترها و قطع ارتباط‌ها، راه خود را به جهان باز کردند. افکار عمومی جهانی علیه سرکوب حکومت بسیج شد و دیوار سانسور ترک برداشت.

جامعه‌ای در ترس

امروز جامعه ایران در فضایی تنفس می‌کند که ترس، بخشی جدایی‌ناپذیر از زندگی روزمره است. یک جمله در شبکه اجتماعی، یک تجمع کوچک، یک پوشش متفاوت کافی است تا شهروندی به زندان، شکنجه و حتی مرگ کشیده شود.

این ترس نشانه قدرت نیست؛ نشانه ضعف است. حکومت‌ها زمانی به ترور و سرکوب متوسل می‌شوند که دیگر هیچ سرمایه اجتماعی ندارند. جمهوری اسلامی درست در همین نقطه است: رژیمی بی‌اعتماد، بی‌مشروعیت، بی‌پایگاه مردمی، که تنها با شلاق و چوبه دار خود را سرپا نگه داشته است.


فصل هفتم: بحران اجتماعی و فروپاشی اعتماد ملی

هیچ جامعه‌ای بی‌نیاز از سرمایه‌ای نامرئی اما حیاتی نیست: سرمایه اجتماعی؛ همان اعتمادی که مردم به یکدیگر و به نهادهای خود دارند، همان احساسی که شهروند را به آینده‌ای مشترک گره می‌زند. وقتی این رشته پاره شود، ارتش و پول و منابع نیز دیگر نمی‌توانند ملتی را سرپا نگه دارند. ایران امروز درست در چنین لحظه‌ای ایستاده است؛ لحظه‌ای که جامعه از درون تهی شده و اعتماد ملی به خاکستر بدل گشته است.

خانواده؛ سلول جامعه در حال احتضار

خانواده، نخستین پناهگاه انسان، در جمهوری اسلامی به صحنه زوال بدل شده است. تورم افسارگسیخته، بیکاری، اجاره‌های نجومی و آینده‌ای مسدود، خانواده‌ها را زیر فشار خرد کرده است. آمار طلاق در حال جهش است، ازدواج به رؤیایی دست‌نیافتنی تبدیل شده و جوانان به جای رؤیای زندگی مشترک، به فکر گریز، مهاجرت یا حتی نابودی خود می‌افتند.

خشونت خانگی و کودک‌آزاری به آمارهای رسمی راه یافته‌اند؛ زخمی عریان از جامعه‌ای که به جای امنیت و آرامش، خشونت و ناامیدی تولید می‌کند. در حالی‌که آخوندها به حجاب زنان و روابط جوانان دخالت می‌کنند، بنیادی‌ترین نهاد اجتماعی ایران، خانواده، در حال فروپاشی است.

اعتیاد؛ فرار به جهنمی دیگر

اعتیاد همچون خوره به جان جامعه افتاده است. ایران که روزگاری مسیر ترانزیت مواد مخدر بود، امروز خود به یکی از بزرگ‌ترین مصرف‌کنندگان بدل شده است. در کوچه‌های جنوب تهران، در روستاهای مرزی، حتی در دبیرستان‌ها و دانشگاه‌ها، مواد مخدر به آسانی یافت می‌شود.

این گسترش نه تصادف است و نه صرفاً ناشی از ضعف مدیریت؛ بارها خبر از دست داشتن باندهای وابسته به سپاه و نهادهای حکومتی در قاچاق و توزیع مواد شنیده شده است. چه بسا اعتیاد، خود به ابزاری حکومتی برای تسلیم کردن نسلی سرکش بدل شده است؛ ابزاری برای خاموش کردن شور زندگی و شورش در جوانان.

مهاجرت؛ فرار از مرگ تدریجی

موج مهاجرت، فریاد خاموش یک ملت است. هزاران پزشک، مهندس، دانشجو و هنرمند هر سال ایران را ترک می‌کنند؛ نه به امید رفاه، که برای گریز از زندان و بن‌بست. این خروج سرمایه انسانی، زخمی است عمیق‌تر از هر تحریم یا بحران اقتصادی، زیرا آنچه می‌رود نه پول، که آینده ایران است.

جوان ایرانی می‌بیند که آینده‌اش یا بیکاری است یا بازداشت، یا فقر است یا مرگ در خیابان. پس می‌گریزد. رژیم شاید خوشحال باشد که صدای منتقدان در مرز خاموش می‌شود، اما حقیقت آن است که ایران هر روز تهی‌تر و فرسوده‌تر می‌شود.

افسردگی، خودکشی و مرگ خاموش

افسردگی در ایران امروز یک بیماری فردی نیست؛ یک وضعیت ملی است. نسلی که امید به فردا ندارد، در دام تاریکی ذهنی گرفتار می‌شود. آمار خودکشی در میان نوجوانان و جوانان رو به افزایش است. دخترانی که در برابر اجبار حجاب، پسرانی که در برابر فقر، جوانانی که در برابر بی‌عدالتی، جز مرگ راهی نمی‌بینند.

این خودکشی‌ها سکوتی هولناک دارند: اعتراضاتی خاموش علیه رژیمی که حتی حق زندگی را از مردم دریغ کرده است. جمهوری اسلامی فقط بدن‌ها را نمی‌کشد؛ روح‌ها را نیز می‌میراند.

بی‌اعتمادی مطلق به حاکمیت

هیچ سرمایه‌ای مهم‌تر از اعتماد مردم به حکومت نیست. و امروز این سرمایه در ایران نابود شده است. هیچ‌کس به وعده‌های مسئولان باور ندارد. دادگاه‌ها نماد عدالت نیستند، بلکه نماد ظلم‌اند. رسانه‌های رسمی نه خبر می‌دهند، که تبلیغات‌چی قدرت‌اند.

انتخابات به مضحکه‌ای بدل شده است که مردم آن را تحریم می‌کنند. حتی در بحران‌های طبیعی، مردم به دولت پشت می‌کنند و به نهادهای مدنی و خیریه‌ها اعتماد می‌سپارند. حکومت از چشم مردم افتاده است؛ و این سقوط، بزرگ‌تر از هر شکست نظامی است.

شکاف نسلی؛ جنگی خاموش در دل جامعه

نسل جوان ایران در دنیایی دیگر زندگی می‌کند. او با اینترنت و شبکه‌های اجتماعی بزرگ شده، با موسیقی، فیلم و ارزش‌های جهانی آشناست؛ او آزادی را نفس کشیده—even اگر در قاب موبایل. در برابرش، نسل حاکم ایستاده است: پیرمردهایی گرفتار در توهم قرون وسطایی ولایت فقیه.

این شکاف نسلی فقط اختلاف سلیقه نیست؛ یک شکاف تمدنی است. جوان ایرانی خواهان زندگی مدرن است، اما رژیم او را به مرگ در خفقان محکوم می‌کند. این تضاد روزی سر باز خواهد کرد؛ زیرا تاریخ نشان داده که نسل جوان همیشه پیروز می‌شود، و پوسیدگان قدرت محکوم به نابودی‌اند.

جامعه‌ای در آستانه انفجار

فروپاشی خانواده، اعتیاد، مهاجرت، افسردگی، خودکشی، بی‌اعتمادی و شکاف نسلی—همه این‌ها همچون مواد منفجره‌ای در زیر پوست جامعه انباشته شده است. اعتراضات خونین سال‌های اخیر تنها جرقه‌هایی بودند بر انبار باروت.

ایران امروز جامعه‌ای است در آستانه انفجار؛ انفجاری نه فقط اقتصادی و سیاسی، بلکه اجتماعی و فرهنگی. و این انفجار دیر یا زود، همه پایه‌های پوسیده جمهوری اسلامی را در هم خواهد شکست.


فصل هشتم: سنت‌گرایی و تعصب مذهبی؛ ریشه انحطاط

اگر بخواهیم سرچشمه تمام بحران‌های ایران امروز را بیابیم، باید به ریشه‌ای عمیق‌تر از فساد مالی و سوءمدیریت برویم: ایدئولوژی مذهبی. جمهوری اسلامی نه دولت، که زندانی است که بر ستون‌های شریعت تحریف‌شده و سنت‌گرایی کور ساخته شده. نظامی که عقل را دشمن می‌داند، علم را تنها تا جایی می‌پذیرد که زینت قدرت شود، و انسان را نه به‌عنوان فرد آزاد، که به‌عنوان مطیع ولی‌فقیه می‌شناسد.

دین؛ ابزار قدرت، نه معنویت

در تاریخ ایران، دین جایگاهی فرهنگی و معنوی داشت؛ اما ملاهای حاکم، دین را غارت کردند و آن را به ابزار استبداد بدل ساختند. شعار «ولایت فقیه» بدعتی بود که برای روحانیت چیزی بیشتر از تاج‌وتخت سلاطین به ارمغان آورد: مصونیت مطلق از قانون و پاسخ‌گویی.

از همان آغاز، روحانیت حاکم با پوشاندن ردای تقدس بر تن خود، سرکوب را به «فرمان خدا» بدل کرد. در جمهوری اسلامی، دین نه راهی به سوی اخلاق، که زنجیری برای به بردگی کشاندن ملت است.

تعصب به جای عقلانیت

جایی که فتوا بر علم غلبه کند، نتیجه چیزی جز ویرانی نیست. تصمیمات کلان جمهوری اسلامی همیشه از همین تعصب برآمده است:

از ممنوعیت‌های پزشکی و دارویی تا سانسور در دانشگاه‌ها؛

از فتوای بی‌خردانه علیه واکسن تا سیاست جمعیتی «فرزندآوری» که هیچ نسبتی با توان اقتصادی خانواده‌ها ندارد.


در این نظام، عقلانیت همیشه قربانی شده است تا آخوندها تخت قدرتشان را حفظ کنند.

زنان؛ قربانیان نخستین تعصب

هیچ‌جا زخم تعصب مذهبی به‌اندازه زندگی زنان آشکار نیست. حجاب اجباری نه پوشش، که پرچم بردگی است. قوانین تبعیض‌آمیز در ازدواج، طلاق، ارث و حضانت زنان را به شهروندانی درجه دو تبدیل کرده است.

اما زنان ایران تسلیم نشدند. جنبش «زن، زندگی، آزادی» فریادی بود علیه قرون وسطا؛ قیامی که نشان داد نیمی از ملت حاضر نیستند بیش از این قربانی شریعت جعلی روحانیت شوند. و درست به همین دلیل، رژیم با تمام قوا این جنبش را به خون کشید؛ زیرا خوب می‌دانست که اگر زنان آزاد شوند، پایه‌های ولایت فقیه فرو خواهد ریخت.

جوانان در قفس سنت پوسیده

جوان ایرانی در قرن بیست‌ویکم زندگی می‌کند، اما با قوانینی اداره می‌شود که گویی از هزار سال پیش آمده‌اند. اینترنت، موسیقی، فیلم و هنر مدرن همه یا فیلتر و سانسور می‌شوند یا جرم‌انگاری.

نسل جوان می‌خواهد زندگی کند، اما رژیم او را در قفسی از محرومیت، اجبار و تحقیر زندانی می‌کند. این تضاد عمیق، همان موتور خشم اجتماعی است که هر بار در خیابان‌های ایران شعله می‌کشد.

دشمنی با علم و خرد

جمهوری اسلامی در شعار از «پیشرفت علمی» دم می‌زند، اما در عمل هر علمی را که در خدمت ایدئولوژی نباشد، خفه می‌کند. دانشگاه‌ها به پایگاه تبلیغ تبدیل شده‌اند، استادان مستقل حذف می‌شوند و علوم انسانی باید «اسلامی» شوند.

این حکومت از نخبگان جز دو گزینه نمی‌گذارد: مهاجرت یا خاموشی. نتیجه، جامعه‌ای است فقیر از دانش و بی‌افق، در حالی که جهان در رقابت علمی و فناوری با شتاب پیش می‌رود.

جامعه‌ای گرفتار در گذشته

ایرانِ زیر سلطه آخوندها، جامعه‌ای است به اسارت‌رفته در مرداب گذشته. در جایی که جهان به‌سوی برابری جنسیتی و آزادی مدنی پیش می‌رود، جمهوری اسلامی مردم را در سیاهچال تعصب نگه داشته است:

فرهنگ عمومی به‌جای تسامح، بر طرد و نفرت بنا شده؛

آزادی فردی زیر سایه شریعت تحریف‌شده نابود گشته؛

هویت ملی ایرانیان در تضاد میان گذشته اجباری و آینده مدرن پاره‌پاره شده است.

تعصب؛ سلاح بقای استبداد

تعصب مذهبی نه باور شخصی، بلکه ابزار بقای استبداد است. آخوندها با تقدس‌بخشی به جهل، مردم را مطیع نگه داشته‌اند. اما تاریخ نشان داده است که هیچ ملت زنده‌ای برای همیشه در بند نمی‌ماند. ایران امروز شاید در زنجیر سنت گرفتار باشد، اما همین زنجیرها روزی به خشم ملت گسسته خواهد شد.


فصل نهم: مقایسه تطبیقی با منطقه و جهان

هیچ‌چیز رسواتر از مقایسه نیست. ایران، با تمدنی کهن و ریشه‌هایی درخشان، با منابعی بی‌کران از نفت و گاز، با جمعیتی جوان و هوشمند، امروز در چنان قهقرایی سقوط کرده است که حتی کوچک‌ترین کشورهای منطقه از آن پیش افتاده‌اند. این سقوط نه تقدیر تاریخی است و نه نتیجه کمبود منابع؛ این خیانت مستقیم جمهوری اسلامی است، خیانت آخوندها و سپاه به ملتی که می‌توانست در صدر جهان بایستد، اما به قعر فقر و انزوا پرتاب شد.

ترکیه؛ میان سنت و مدرنیته

ترکیه، با همه بحران‌های سیاسی‌اش، توانسته توازن نسبی میان سنت و مدرنیته بیابد. این کشور در صنعت گردشگری، اقتصاد متنوع، و جذب سرمایه خارجی موفق شد جایگاهی بیافریند که مردمش از آن بهره‌مند شوند. در مقایسه با ایران، شهروند ترک آزادی‌های اجتماعی بیشتری دارد و سطح رفاه عمومی بالاتر است. ترکیه با همان اسلام در تاریخ و فرهنگش، به‌جای زندان ایدئولوژی، به‌سوی جهان مدرن گام برداشت؛ اما جمهوری اسلامی، ایران را در غل و زنجیر قرون وسطا زندانی کرد.

امارات؛ از شن تا آسمان‌خراش

امارات نیم‌قرن پیش مجموعه‌ای از روستاهای غبارآلود در بیابان بود. امروز دبی و ابوظبی نماد شهری‌سازی مدرن و سرمایه‌گذاری آینده‌اند. این کشور، با منابعی ناچیز در قیاس با ایران، اقتصادش را متنوع ساخت و به مرکز مالی و فناوری جهان بدل شد.

در حالی که ایران، با دومین ذخایر گاز و چهارمین ذخایر نفت جهان، درگیر قطعی برق و بحران سوخت است، امارات میلیاردها دلار در انرژی خورشیدی و هوش مصنوعی سرمایه‌گذاری می‌کند. این تضاد، سندی است بر نالایقی جمهوری اسلامی و غارت منابع توسط آخوندها و سپاه.

عربستان سعودی؛ گذار از تاریکی به مدرنیته

عربستان، روزگاری نماد تحجر مذهبی، امروز با پروژه «چشم‌انداز ۲۰۳۰» در پی گسستن از اقتصاد تک‌محصولی نفت است. «نئوم» و پروژه‌های عظیم شهری، نشان می‌دهد این کشور—even با همه عقب‌ماندگی تاریخی‌اش—تصمیم گرفته راه آینده را بگشاید.

اما ایران؟ همچنان اسیر نفت، اسیر فساد، اسیر جنگ‌افروزی. در حالی که عربستان به‌سوی دنیای نو گام برمی‌دارد، جمهوری اسلامی مردم ایران را در سیاهی فقر و سرکوب فرو برده است.

قطر؛ دیپلماسی هوشمند

قطر، کشوری کوچک با جمعیتی ناچیز، توانست به بازیگری بین‌المللی بدل شود. جام جهانی ۲۰۲۲ تنها نماد کوچکی از این موفقیت بود. قطر با استفاده از منابع گازی، ثروت عظیمی ساخت و آن را به زیرساخت، فناوری و دیپلماسی بدل کرد.

ایران، با منابعی چندین برابر قطر، به انزوایی بی‌سابقه سقوط کرده است. دیپلماسی جمهوری اسلامی نه بر تعامل، که بر تهدید و صدور ترور و بحران بنا شد. نتیجه؟ تحریم، طرد و بی‌اعتباری جهانی.

کره جنوبی؛ معجزه عقلانیت

اگر نگاه را فراتر از منطقه ببریم، کره جنوبی بهترین آینه است. کشوری که در دهه ۱۹۵۰ ویرانه‌ای از جنگ بود، بدون نفت و گاز، تنها با سرمایه‌گذاری در آموزش، فناوری و دموکراسی، به یکی از اقتصادهای پیشرفته جهان بدل شد.

ایران، با منابعی چندین برابر، در همان سال‌ها می‌توانست مسیری مشابه را طی کند. اما جمهوری اسلامی راهی دیگر برگزید: راه تعصب، فساد، سرکوب. کره جنوبی امروز سامسونگ، ال‌جی و صنایع پیشرفته صادر می‌کند؛ ایران آخوند، بسیج، و موشک‌های بی‌ارزش.

ایران؛ فرصت‌های سوخته، خیانت تاریخی

هیچ کشوری در منطقه این‌همه فرصت در اختیار نداشت. ایران می‌توانست در جایگاهی فراتر از همه بایستد، اما امروز به ملتی فقیر، منزوی و زخم‌خورده تبدیل شده است. کشورهایی که روزگاری در سایه ایران بودند، امروز با اقتدار از آن پیشی گرفته‌اند.

این عقب‌ماندگی نه یک اشتباه، که بزرگ‌ترین خیانت جمهوری اسلامی به ملت ایران است؛ خیانتی که نشان داد آخوند و سپاه نه حاکمان یک کشور، بلکه دشمنان واقعی ایران‌اند.


فصل دهم: آینده و سناریوهای پیش رو

ایران در بزنگاهی تاریخی ایستاده است؛ بزنگاهی میان فروپاشی یا رهایی. چهار دهه سلطه آخوند و سپاه، این سرزمین را تا مرز نابودی کشانده است. فساد ساختاری، جنگ‌افروزی، سرکوب و تاراج منابع، کشوری با ظرفیت‌های بی‌بدیل را به ویرانه‌ای بدل کرده است. اما آینده بسته نیست: ملت ایران ناگزیر است میان دو مسیر یکی را برگزینند—یا ادامه جهنم جمهوری اسلامی، یا گسستن زنجیر و ورود به دوره‌ای تازه از تاریخ.

سناریوی نخست: ادامه وضع موجود؛ زوال تدریجی

محتمل‌ترین گزینه در کوتاه‌مدت، همان ادامه وضعیت موجود است؛ رژیمی که با چنگ و دندان، با چوبه دار و سرکوب خیابانی، با فیلتر و تبلیغات، و با خرج‌کردن آخرین قطرات نفت و گاز، خود را سر پا نگه می‌دارد. اما بقای این مرده متحرک، بهایی دارد:

اقتصاد هر روز بیشتر در باتلاق فرو می‌رود.

آب و خاک ایران نابود می‌شوند.

جامعه به سمت فروپاشی اخلاقی، مهاجرت گسترده و ناامیدی جمعی می‌لغزد.

هر صدای اعتراضی با گلوله و زندان خاموش می‌شود.


این مسیر، نه ثبات، که مرگ تدریجی ایران است؛ و هر بحرانی می‌تواند همان جرقه‌ای باشد که فروپاشی ناگهانی را رقم بزند.

سناریوی دوم: تحول بنیادین؛ گسستن زنجیر

تنها راه رهایی، گذار بنیادین و سرنگونی جمهوری اسلامی است. این تحول از دل اصلاحات یا انتخابات قلابی به دست نمی‌آید؛ تجربه چهار دهه کافی است تا بدانیم جمهوری اسلامی اصلاح‌پذیر نیست. راه، مقاومت مدنی، اعتراض خیابانی، نافرمانی سراسری و اتحاد ملی است.

اعتراضات ۱۳۷۸، ۱۳۸۸، ۱۳۹۸ و خیزش «زن، زندگی، آزادی» در ۱۴۰۱ نشان دادند که روح ملت ایران زنده است و سرکوب نمی‌تواند آن را خاموش کند. این خیزش‌ها هر بار عمیق‌تر و فراگیرتر شدند. روزی فرا خواهد رسید که این موج، سد پوسیده ولایت فقیه را فرو خواهد ریخت.

عوامل تعیین‌کننده آینده

قدرت و استمرار اعتراضات مردمی: تنها خیابان است که می‌تواند تخت قدرت آخوند را بلرزاند.

موضع ارتش و نیروهای نظامی: اگر این نیروها به مردم بپیوندند و دست از سرکوب بردارند، سقوط رژیم شتاب خواهد گرفت.

فشار بین‌المللی: تحریم‌ها و انزوای جهانی رژیم را ضعیف‌تر می‌کند، اما این مردم‌اند که ضربه نهایی را خواهند زد.

فروپاشی اقتصادی: هر چه سفره مردم خالی‌تر شود، آتش خشم شعله‌ورتر خواهد شد.

نقش نخبگان و اپوزیسیون: تنها با یک آلترناتیو سکولار، ملی و فراگیر است که امید به آینده معنا پیدا می‌کند.

ایران فردا؛ رهایی از سیاهی

تصویر ایران فردا تنها زمانی روشن خواهد شد که جمهوری اسلامی به زباله‌دان تاریخ پرتاب شود. ایران می‌تواند دوباره برخیزد، چون همه‌چیز دارد: منابع طبیعی، موقعیت ژئوپولیتیک بی‌نظیر، و ملتی با استعداد و ریشه‌های تمدنی.

ایران آزاد می‌تواند:

حکومتی سکولار و دموکراتیک بنا کند؛

اقتصادی متنوع و دانش‌بنیان بسازد؛

جامعه‌ای برابر و آزاد برای زنان و مردان رقم بزند؛

و در جهان، به‌جای صدور بحران، صدای صلح و همکاری باشد.

این آینده نه رؤیا، که سرنوشت محتوم یک ملت است—اگر زنجیر استبداد اسلامی را بگسلد. یا مرگ تدریجی با جمهوری اسلامی، یا زندگی دوباره با آزادی.


فصل یازدهم: نتیجه‌گیری و فراخوان به بازاندیشی ملی

ایران امروز همچون ققنوسی زخمی است که در آتش استبداد و فساد می‌سوزد، اما هنوز خاکستر نشده است. این سرزمین، با همه زخم‌هایی که آخوند و سپاه بر پیکرش نشانده‌اند، هنوز ظرفیت برخاستن دوباره دارد. پرسش این نیست که آیا ایران می‌تواند دوباره زنده شود—بلکه این است که چه زمانی ملت ایران زنجیر جمهوری اسلامی را خواهد گسست و سرنوشتش را دوباره به دست خواهد گرفت.

بیداری ملت؛ لحظه تاریخی

دهه‌ها سانسور، سرکوب و دروغ نتوانست تشنگی مردم به آزادی را خاموش کند. فریاد «زن، زندگی، آزادی» در خیابان‌ها نشان داد که نسل جوان ایران، دیگر بردگی دروغین جمهوری اسلامی را برنمی‌تابد. این بیداری باید به جنبشی پایدار بدل شود: جنبشی علیه نه‌فقط یک حکومت، بلکه علیه قرن‌ها عقب‌ماندگی تحمیل‌شده از سوی سنت متحجر و استبداد مذهبی.

ضرورت بازاندیشی ملی

ایران باید به پرسشی سرنوشت‌ساز پاسخ دهد:
می‌خواهیم در زندان ولایت فقیه و تعصب پوسیده بمانیم، یا ملتی باشیم آزاد، سکولار و پیشرو؟

بازاندیشی ملی یعنی شکستن تابوهایی که جمهوری اسلامی چون زنجیر بر ذهن‌ها بسته است؛ یعنی پایان دادن به تقدس‌بخشی به قدرت و آخوند؛ یعنی درک این حقیقت که هیچ‌کس جز ملت، صاحب ایران نیست.

اتحاد؛ کلید رهایی

رژیم با تفرقه بر مردم حکومت کرده است: جدایی اقوام، مذاهب، طبقات و نسل‌ها، سلاح همیشگی جمهوری اسلامی بوده است. اما تاریخ گواه است که هر زمان ایرانیان در کنار هم ایستاده‌اند، هیچ استبدادی پایدار نمانده است.

امروز، اتحاد نه یک شعار، که شرط بقاست:
اگر دانشجو در کنار کارگر، اگر معلم در کنار کشاورز، اگر زن در کنار مرد، اگر کرد و بلوچ و ترک و فارس دوشادوش هم بایستند، دیگر هیچ ولایت فقیهی قادر به ایستادگی نخواهد بود.

امید؛ سلاحی که رژیم نمی‌تواند بگیرد

جمهوری اسلامی کوشید امید را بکشد. اما امید هنوز در رگ‌های این ملت می‌دود: در لبخند کارگری که با سفره خالی باز هم خانواده‌اش را نگاه می‌دارد؛ در جوانی که با وجود سرکوب هنوز رؤیای آزادی در سر دارد؛ در مادری که فرزندش را به خیابان می‌فرستد و می‌گوید: «آینده را از پایمال‌شدگان پس بگیر.»

امید همان سرمایه‌ای است که آخوند نمی‌تواند مصادره کند؛ و این امید، اگر به نیروی جمعی بدل شود، طوفانی خواهد ساخت که هیچ سپاه و زندانی توان مقاومت در برابرش را ندارد.

ایران فردا؛ انتخابی روشن

ایران فردا، تنها با سرنگونی جمهوری اسلامی امکان‌پذیر است. آینده‌ای که در آن:

دین از سیاست جداست و وجدان آزاد است؛

عدالت اجتماعی حقیقتی عینی است، نه شعاری پوچ؛

زنان و مردان برابرند و هیچ شریعتی بر حقوق انسانی چیره نمی‌شود؛

علم، هنر و اندیشه بی‌زنجیر می‌رویند؛

و سیاست خارجی بر پایه تعامل و همکاری است، نه جنگ‌افروزی و ترور.

این آینده رؤیای دور نیست؛ انتخابی است که پیش روی ملت ایران قرار دارد.

فراخوان به بازاندیشی ملی

امروز بیش از هر زمان دیگر نیازمند شجاعت هستیم؛ شجاعت گفتن نه به جمهوری اسلامی، و گفتن آری به آزادی. این فراخوان، دعوت به خشونت نیست—دعوت به ایستادگی و بازاندیشی است. دعوت به شکستن طلسم ترس و باور به این حقیقت که ایران تنها با اتحاد و عزم ملی آزاد خواهد شد.

ایران بارها در طول تاریخ از دل ویرانی برخاسته است. این بار نیز خواهد برخاست، اگر ملت تصمیم بگیرد که زمان برخاستن فرارسیده است.


احسان تاری نیا - لوکزامبورگ

نوشته شده در 21 اوت 2025