ایران امروز سرزمینی است که بر روی گنجینهای از تاریخ و فرهنگ ایستاده، اما در بند زنجیرهای ارتجاع و استبداد گرفتار آمده است. کشوری که روزگاری مهد شکوه تمدن، ادبیات، علم و هنر بود، اکنون به صحنهای از ویرانی اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی بدل گشته است. چهل و چند سال حکومت جمهوری اسلامی، همچون بختکی سهمگین، بر پیکر این ملت نشسته و توان و امید را از مردمانش ربوده است. آنچه امروز در ایران حاکم است، نه صرفاً یک حکومت سیاسی، بلکه یک ماشین جهل و سرکوب است؛ نظامی که در تار و پودش چیزی جز فساد، تبعیض، خشونت و فریب تنیده نشده است. این رژیم نه تنها بر جان و مال ایرانیان مسلط شده، بلکه بر روح و روان آنها نیز چنگ انداخته و آزادی را به زنجیر کشیده است.
رژیم جمهوری اسلامی در ظاهر خود را به نام دین و ایمان توجیه میکند، اما در حقیقت به ابزاری برای تحکیم قدرت و استمرار سلطه یک طبقه خاص از آخوندها و نظامیان فاسد بدل شده است. آنها از دین، سپری برای غارت ساختهاند و از مذهب، ابزاری برای مشروعیتبخشی به استبداد خود. در حالی که در طول تاریخ، دین در بسیاری جوامع میتوانست نقشی معنوی و اخلاقی ایفا کند، در ایران کنونی به دست حکومتیان به کارخانهای برای تولید دروغ و خشونت بدل شده است. از فتاوای بیاساس گرفته تا قوانین زنستیز و آزادیکش، همه نشانگر این حقیقتاند که نظام جمهوری اسلامی نه دینمدار است و نه مردممدار؛ بلکه صرفاً قدرتمدار است.
این حکومت در چهار دهه گذشته، ایران را به انبار بحران بدل کرده است. بحران اقتصادی با تورم لجامگسیخته، سقوط ارزش پول ملی، بیکاری گسترده و فساد نهادینه؛ بحران اجتماعی با گسترش فقر، اعتیاد، تنفروشی و مهاجرت اجباری؛ بحران انرژی، بی برقی، بی آبی؛ بحران زیستمحیطی با خشکشدن رودها و دریاچهها و نابودی جنگلها؛ و بحران سیاسی با سرکوب بیوقفه آزادیها، زندانهای پر از زندانیان سیاسی و اعدامهای بیشمار. چنین وضعیتی ایران را به کشوری در آستانه فروپاشی کامل بدل کرده است. کشوری که روزی بهعنوان ستون ثبات منطقه شناخته میشد، اکنون خود به منبع بیثباتی و ناامنی در خاورمیانه و جهان تبدیل شده است.
اما در کنار همه این تاریکیها، هنوز نوری در دلها باقی است: امید به تغییر، امید به آزادی، امید به ایرانی نوین. این امید نه از سوی رژیم که از درون ملت میجوشد؛ از جوانانی که در خیابانها با فریاد «زن، زندگی، آزادی» رژیم را به لرزه انداختند؛ از مادرانی که بر مزار فرزندان جانباختهشان ایستادند و سکوت نکردند؛ از تبعیدیانی که در اقصینقاط جهان صدای آزادی را زنده نگه داشتند. اما پرسشی که همچون خنجری در ذهن هر ایرانی مخالف جمهوری اسلامی فرو میرود این است: چرا با وجود این همه درد مشترک و دشمن مشترک، اپوزیسیون ایران هنوز نتوانسته است به نیرویی واحد و قدرتمند بدل شود؟ چرا پس از چهار دهه، هنوز پراکندگی، جدالهای درونی، تفرقه و خودمحوری سیاسی مانع از آن شده که یک آلترناتیو ملی و معتبر در برابر رژیم قد علم کند؟
پاسخ به این پرسش، همان موضوع اصلی این مقاله است.ما در این نوشتار از زاویه دید یک ملیگرای مخالف رژیم آخوندی به این معضل نگاه خواهیم کرد. ملیگراییای که نه در پی دیکتاتوری تازهای است و نه خواهان بازتولید استبداد در لباسی نو؛ بلکه به دنبال احیای ایران آزاد، دموکراتیک و سکولار است. از این منظر، بررسی اپوزیسیون ایران و دلایل عدم اتحاد آن نه یک بحث انتزاعی سیاسی، بلکه ضرورتی حیاتی برای نجات ایران است. اگر نیروهای مخالف نتوانند به همگرایی و همافزایی برسند، فرصت تاریخی برای براندازی رژیم از دست خواهد رفت و ایران بیش از پیش به ورطه فروپاشی و تجزیه کشانده خواهد شد.
در این میان، یک واقعیت آشکار است: جمهوری اسلامی نه اصلاحپذیر است و نه اصلاحطلبی در چارچوب آن معنایی دارد. تجربه چهار دهه گذشته نشان داده است که هر کوششی برای اصلاح این نظام از درون، سرنوشتی جز شکست نداشته است. اصلاحطلبی، همانطور که در دو دهه اخیر دیدیم، نه تنها نتوانست آزادی و رفاه به ارمغان آورد، بلکه به تداوم عمر رژیم کمک کرد و مردم را به بیراهه امیدهای واهی کشاند. امروز هرگونه سخن از اصلاح این نظام، خیانت به خون هزاران ایرانی است که در خیابانها جان باختند. جمهوری اسلامی باید از بیخ و بن برچیده شود؛ هیچ سازشی با این ماشین جهل و سرکوب ممکن نیست.
با این حال، مخالفت با جمهوری اسلامی کافی نیست. پرسش اصلی این است: چه نیرویی میتواند جایگزین آن شود و ایران را از این تاریکی به سوی نور ببرد؟ در این میان، نامهای بسیاری بر زبانها جاری است: گروههای چپ، احزاب ملیمذهبی، جمهوریخواهان، پادشاهیخواهان، فعالان مدنی و اقلیتهای قومی. هر کدام ادعای سهمی در آینده ایران دارند. اما پراکندگی، رقابتهای کودکانه، کینههای تاریخی و عدم درک شرایط بحرانی ایران باعث شده است که این نیروها هرگز نتوانند به یک اتحاد واقعی برسند. رسانههای تبعیدی در خارج، به جای همگرایی، اغلب به بازتولید شکافها دامن میزنند. برخی به دنبال نفوذ شخصیاند، برخی در دام بازیهای قدرتهای خارجی افتادهاند، و برخی دیگر هنوز در زندان ایدئولوژیهای شکستخورده چپ یا مذهبی گرفتارند.
در این میان، یک حقیقت بیش از هر چیز دیگر آشکار است: ایران نیازمند یک چهره ملی، نمادین و مورد اعتماد است که بتواند دوران گذار را مدیریت کند. فردی که نه اسیر ایدئولوژی باشد، نه تشنه قدرت، و نه درگیر کینهتوزی. چنین نقشی را در شرایط کنونی تنها یک نفر میتواند ایفا کند: شاهزاده رضا پهلوی. او نه بهعنوان «پادشاه آماده»، بلکه بهعنوان پلی بهسوی دموکراسی میتواند اپوزیسیون پراکنده را به هم پیوند دهد و مردم را حول یک آلترناتیو ملی گرد آورد. آنچه او بارها بر آن تأکید کرده – رفراندوم آزاد برای تعیین نوع حکومت – نه تنها منطقیترین راه، بلکه عادلانهترین و دموکراتیکترین مسیر است. او نماد گذار است، نه مقصد نهایی. مقصد، انتخاب آزاد ملت ایران در یک انتخابات و رفراندوم سراسری است.
در ادامه این مقاله، به تفصیل خواهیم پرداخت به:
- شکافهای درونی اپوزیسیون در تبعید،
- ظهور گروههای اپوزیسیوننما و خطر نفوذیهای رژیم،
- نقد عملکرد احزاب و جریانهای مختلف،
- و در نهایت، جایگاه شاهزاده رضا پهلوی بهعنوان آلترناتیو دوران گذار.
سپس به آیندهای خواهیم نگریست که در آن ایران آزاد از زنجیر آخوندی، به همه فرزندان خود – چه چپ، چه راست، چه میانه – میدان میدهد تا در رقابتی دموکراتیک و آزاد، شکل حکومت آینده را تعیین کنند.
این مقدمه نه برای توصیف صرف اوضاع، بلکه برای بازکردن این حقیقت تلخ است: اگر اپوزیسیون متحد نشود، تاریخ ایران بار دیگر شاهد فرصتی ازدسترفته خواهد بود. اما اگر اتحاد شکل گیرد، پایان جمهوری اسلامی نه یک رؤیا، بلکه حقیقتی نزدیک خواهد بود.
اپوزیسیون ایرانی در تبعید، پدیدهای پیچیده و چندلایه است که از نخستین روزهای استقرار جمهوری اسلامی شکل گرفت. هزاران نفر از فعالان سیاسی، روشنفکران، نویسندگان، روزنامهنگاران و حتی مردم عادی، که دیگر مجالی برای نفس کشیدن در ایران نداشتند، ناچار شدند خاک وطن را ترک کنند و در اروپا، آمریکا، کانادا و دیگر کشورها پناه گیرند. اگرچه تبعید، در نگاه نخست، میتوانست به فرصتی برای بازسازی نیروهای مخالف و ساماندهی یک جبهه ملی بدل شود، اما واقعیت تلخ آن است که این پراکندگی جغرافیایی به شکافهای سیاسی، ایدئولوژیک و شخصیتی نیز دامن زد.
شهرهایی چون پاریس، لندن، برلین، لوسآنجلس و واشنگتن در چهار دهه گذشته به کانون تجمع ایرانیان مخالف رژیم تبدیل شدند. هر کدام از این مراکز، به نوعی آینهای از جامعه ایران در تبعید شدند؛ با همان تضادها، همان اختلافها و همان بیماریهای سیاسی. ایرانیان در تبعید، به جای آنکه از آزادیهای کشورهای میزبان برای ایجاد یک آلترناتیو ملی بهره گیرند، اغلب در حصار تنگ رقابتهای شخصی و حزبی گرفتار شدند. نتیجه آن شد که در هر شهر، دهها انجمن و سازمان کوچک به وجود آمد که بیشتر به باشگاههای شخصی میمانستند تا احزاب سیاسی کارآمد.
این پراکندگی نه تنها نیروها را تحلیل برد، بلکه تصویر اپوزیسیون ایران را در چشم جهانیان نیز مخدوش کرد. قدرتهای بینالمللی وقتی به صحنه اپوزیسیون نگاه میکنند، به جای دیدن یک صدای واحد، با هزاران صدا و پرچم و شعار مواجه میشوند. این وضعیت، جمهوری اسلامی را آسودهخاطر کرده است؛ چراکه میداند دشمنانش در بیرون کشور، به جای اتحاد، سرگرم جدلهای بیپایاناند.
در این میان، رسانههای فارسیزبان خارج از کشور نقشی دوگانه ایفا کردهاند. شبکههایی فارسی و ایرانی و دهها کانال یوتیوبی مستقل، بیشک در رساندن صدای مردم داخل به جهان مؤثر بودهاند. آنها توانستهاند اخبار سرکوبها، اعتراضات و فسادهای رژیم را منتشر کنند و نبض تحولات را زنده نگه دارند. اما همین رسانهها، گاه به میدان جنگ داخلی اپوزیسیون بدل شدهاند.
هر گروه میکوشد رسانهای را در اختیار گیرد یا حداقل تریبونی برای خود داشته باشد. دعواهای درونی اپوزیسیون، بهجای آنکه پشت درهای بسته حل شوند، به طور علنی در رسانهها پخش میشوند و مخاطبان را با این تصویر روبهرو میکنند: اپوزیسیون ایران نه تنها متحد نیست، بلکه حتی قادر به گفتگو با یکدیگر نیز نمیباشد. بهویژه در شبکههای اجتماعی، این جنگ رسانهای به حدی رسیده است که بسیاری از جوانان داخل کشور از اپوزیسیون خارجنشین ناامید شدهاند و آنها را جدی نمیگیرند.
رژیم جمهوری اسلامی نیز از این وضعیت نهایت بهره را میبرد. دستگاه تبلیغاتی رژیم با اشاره به این اختلافات، دائماً القا میکند که «آلترناتیوی وجود ندارد» و «اپوزیسیون خود از رژیم بدتر است». این تاکتیک اگرچه بر پایه دروغ بنا شده، اما در سایه اختلافات واقعی اپوزیسیون، اثرگذاری بیشتری یافته است.
یکی از ریشههای اصلی تفرقه، اختلافات ایدئولوژیک میان جریانهای مختلف است.
- چپها، که ریشه در احزاب مارکسیستی و سوسیالیستی دهههای گذشته دارند، هنوز در خیال عدالت طبقاتی و شعارهای انقلابیاند، بیآنکه پاسخ روشنی برای بحرانهای امروز ایران داشته باشند. بسیاری از آنها همچنان در گذشته منجمد ماندهاند و با نفرتی کورکورانه به خاندان پهلوی مینگرند، بیآنکه بپذیرند تجربه جمهوری اسلامی نشان داده که ضدیت با پادشاهی بهتنهایی ضامن آزادی نیست.
- جمهوریخواهان طیف گستردهای را شامل میشوند؛ از سکولارهای لیبرال تا ملیمذهبیها. این طیف به جای آنکه بر نقاط مشترک تأکید کند، اغلب درگیر خطکشیهای داخلی و دعوا بر سر «جمهوری پارلمانی» یا «جمهوری ریاستی» است.
- پادشاهیخواهان نیز خود به دو دسته تقسیم شدهاند: گروهی که حول شاهزاده رضا پهلوی گرد آمدهاند و گروهی که با سوءاستفاده از نام پادشاهی، به دنبال قدرتطلبی شخصیاند. همین اختلافات باعث شده است که حتی در میان پادشاهیخواهان نیز اتحاد کامل شکل نگیرد.
این کشمکشهای ایدئولوژیک، بهویژه در شبکههای اجتماعی، به میدان دشنام و تخریب بدل شده است. گویی هر گروه بیش از آنکه دغدغه براندازی جمهوری اسلامی را داشته باشد، نگران این است که رقیبش مبادا در فردای آزادی جایگاه بهتری بیابد. این خودمحوری سیاسی و انحصارطلبی فکری، بزرگترین مانع اتحاد اپوزیسیون است.
یکی دیگر از معضلات بنیادی اپوزیسیون ایران، فقدان رهبری واحد است. در طول تاریخ، ملتها زمانی توانستهاند دیکتاتوریها را سرنگون کنند که حول یک رهبری کاریزماتیک یا حداقل یک جبهه متحد گرد آیند. اما اپوزیسیون ایران به دلایل تاریخی و فرهنگی، همواره از این نعمت محروم بوده است.
فرهنگ سیاسی ایرانیان، که قرنها زیر سایه استبداد پرورش یافته، با مفهوم «کار جمعی» بیگانه است. بسیاری از فعالان سیاسی ایرانی، حتی در تبعید، بهجای همگرایی، به دنبال تشکیل «حزب من» یا «سازمان من» هستند. هر کس خود را منجی میداند و حاضر نیست زیر پرچم دیگری قرار گیرد. این روحیه فردگرایانه، در کنار کینههای تاریخی میان جریانها، باعث شده است که اپوزیسیون هرگز نتواند به رهبر واحدی دست یابد.
شاهزاده رضا پهلوی تنها چهرهای است که تا حدودی توانسته است این نقش را ایفا کند. اما حتی او نیز بارها با موجی از تخریب و تهمت از سوی بخشی از اپوزیسیون مواجه شده است؛ تخریبی که نه از سوی مردم داخل، بلکه عمدتاً از سوی گروههای کوچک خارجنشین برآمده است. در حالی که در شرایط کنونی، هیچ فرد دیگری از چنین سرمایه اجتماعی و مقبولیت نسبی برخوردار نیست، باز هم برخی گروهها به جای حمایت، به کارشکنی و تضعیف او مشغولاند.
تاریخ معاصر ایران پر است از صحنههایی که در آن «نفوذیها» و «اپوزیسیوننماها» نقشی ویرانگر ایفا کردهاند. رژیمهای استبدادی همواره آموختهاند که بهترین شیوه برای حفظ قدرت، نه صرفاً سرکوب آشکار، بلکه نفوذ در صفوف دشمنان خود است. جمهوری اسلامی نیز از این قاعده مستثنی نیست. دستگاه امنیتی این رژیم، چه وزارت اطلاعات و چه سازمان اطلاعات سپاه، به خوبی میدانند که اپوزیسیون واقعی اگر مجال یابد و متحد شود، دیر یا زود موجودیت نظام را به خطر میاندازد. بنابراین، از همان نخستین سالهای استقرار جمهوری اسلامی، پروژهای گسترده برای ایجاد و تقویت «اپوزیسیون قلابی» کلید خورد؛ گروهها و افرادی که در ظاهر دشمن رژیماند، اما در عمل مأمور تخریب، تفرقهافکنی و بیاعتبار کردن آلترناتیوهای واقعی.
یکی از پدیدههای سالهای اخیر، رشد سریع جریانهای بهظاهر پادشاهیخواه در فضای مجازی بوده است. صفحات اینستاگرامی، کانالهای تلگرامی و حسابهای توییتری ناگهان سر برآوردند که پرچم شیر و خورشید را بالا میبرند، شعارهای تند میدهند و خود را نماینده «پادشاهیخواهی» معرفی میکنند. اما وقتی دقیقتر نگاه میکنیم، درمییابیم که بسیاری از این گروهها نه ریشهای در تاریخ پادشاهیخواهی ایران دارند، نه ارتباطی با جریانهای اصیل طرفدار پهلوی.
پادشاهیخواهی اصیل در ایران، ریشه در تاریخ مدرنیزاسیون و نهادسازی دوران پهلوی دارد؛ میراثی که بسیاری هنوز به آن به چشم نماد پیشرفت و هویت ملی مینگرند. طرفداران واقعی پادشاهی، چه در ایران و چه در تبعید، به روشنی میدانند که امروز شاهزاده رضا پهلوی نماد این جریان است؛ نه به معنای «پادشاه تاجگذاریکرده»، بلکه به معنای رهبر نمادین یک آلترناتیو ملی. اما گروههای نوظهور، با شعارهای افراطی، ناسزاگویی به دیگر اپوزیسیونها، و حتی تهدید و خشونت کلامی، عملاً چهرهای کاریکاتوری از پادشاهیخواهی ارائه میدهند.
این گروهها با رفتارهای تند و غیرمسئولانه، نه تنها هواداران دیگر جریانات سیاسی را از خود میرانند، بلکه بهانهای به دست رژیم میدهند تا کل جریان پادشاهیخواهی را بیاعتبار کند. رسانههای وابسته به حکومت بارها همین گروههای افراطی را برجسته کرده و به مردم القا کردهاند که «پادشاهیخواهان همگی مشتی فحاش و خشونتطلباند». در حالی که واقعیت دقیقاً برعکس است: پادشاهیخواهان اصیل، همواره بر رفراندوم آزاد، گذار مسالمتآمیز و اتحاد ملی تأکید کردهاند.
رژیم جمهوری اسلامی در استفاده از نفوذیها مهارت ویژهای دارد. آنها بهخوبی میدانند که لازم نیست همه مخالفان را زندانی یا اعدام کنند؛ کافی است بخشی از آنها را «به خدمت بگیرند». در چهار دهه گذشته بارها دیدهایم که افرادی در پوشش روزنامهنگار، فعال سیاسی یا حتی پناهنده سیاسی، در خارج کشور ظاهر شدند اما بعدها معلوم شد مأموریتشان تخریب اپوزیسیون بوده است.
در مورد جریان پادشاهیخواهی نیز همین تاکتیک به کار رفته است. برخی حسابهای پرطرفدار در شبکههای اجتماعی، که بهظاهر طرفدار شاهزاده رضا پهلویاند، در عمل هیچگاه مواضع واقعی او را بازتاب نمیدهند. آنها به جای تأکید بر اتحاد ملی و رفراندوم، مدام به تخریب دیگر جریانها میپردازند، مخالفان را تهدید میکنند و فضایی از نفرت و خشونت میسازند. نتیجه آن میشود که بسیاری از جوانان، بهجای جذبشدن به جریان پادشاهی، از آن دلزده میشوند و میپندارند شاهزاده نیز همین روشها را تأیید میکند.
این دقیقاً همان چیزی است که رژیم میخواهد: تخریب چهره شاهزاده رضا پهلوی.شاهزاده در سالهای اخیر بهوضوح نشان داده است که بهدنبال انتقامجویی یا حاکمیت مطلق نیست، بلکه خواهان انتقال قدرت به مردم از طریق رفراندوم است. اما نفوذیها، با جعل شعار و رفتار، میکوشند او را بهعنوان نماد افراط و خشونت معرفی کنند. این تاکتیک، بهویژه در رسانههای داخلی رژیم، بارها به کار رفته است: ابتدا نمونهای افراطی و ساختگی از پادشاهیخواهی معرفی میشود، سپس آن نمونه به کل جریان تعمیم داده میشود.
برای فهم بهتر این موضوع، باید به چند تاکتیک مشخص رژیم اشاره کنیم:
- ایجاد شبهه درباره انگیزههای شخصی: بارها گفته شده که شاهزاده رضا پهلوی «تشنة قدرت» است یا «میخواهد تاجوتخت را پس بگیرد». در حالی که او بارها تصریح کرده است که فقط بهعنوان یک «شهروند ایرانی» سخن میگوید و نهایت هدفش برگزاری رفراندوم است.
- ترویج تئوریهای توطئه: برخی کانالهای وابسته به رژیم مدام این شایعه را میپراکنند که شاهزاده «وابسته به قدرتهای خارجی» است یا «از آمریکا و اسرائیل دستور میگیرد». این در حالی است که او نه تنها هرگونه وابستگی را رد کرده، بلکه بر استقلال و آزادی ملت ایران تأکید داشته است.
- برجستهکردن اختلافات درونی: رژیم با بزرگنمایی اختلافات میان پادشاهیخواهان و جمهوریخواهان، میکوشد تصویر «جنگ داخلی اپوزیسیون» را تقویت کند. در این میان، نفوذیهای پادشاهینما نقش سوخت این آتش را بازی میکنند.
- استفاده از عوامل دوچهره: برخی افراد، در ظاهر طرفدار پهلویاند، اما در نشستها و گفتگوها عمداً مواضعی مطرح میکنند که به چهره شاهزاده آسیب میزند؛ مثلاً شعارهای افراطی یا مواضع ضددموکراتیک.
بزرگترین خطری که از دل این اپوزیسیوننماها زاده میشود، بیاعتمادی عمومی است. وقتی مردم میبینند که هر روز گروهی تازه با نام پادشاهیخواهی یا اپوزیسیون ظهور میکند، سردرگم میشوند. نسل جوان، که بیش از همه به دنبال آلترناتیوی روشن و معتبر است، گاه به این نتیجه میرسد که «همهشان مثل هماند». این بیاعتمادی دقیقاً همان چیزی است که جمهوری اسلامی میخواهد: جامعهای بیباور به آلترناتیو، تا در نهایت، حتی در اوج بحرانها، باز هم بقای رژیم ممکن شود.
از سوی دیگر، این نفوذیها ضربهای جدی به مشروعیت جریان رهبری دوران گذار میزنند. در حالی که شاهزاده رضا پهلوی با سرمایه اجتماعی و مقبولیت در میان بخشی از مردم داخل و خارج کشور، میتواند نقش آلترناتیو گذار را ایفا کند، تخریبگران میکوشند این سرمایه را نابود کنند. آنان میخواهند میان مردم و شاهزاده دیوار بیاعتمادی بکشند، تا مبادا اپوزیسیون حول او به وحدتی واقعی برسد.
هر جنبش آزادیخواهی برای دستیابی به پیروزی نیازمند دو رکن استوار است: رهبری کارآمد و سازمان سیاسی منسجم. تجربه تاریخ معاصر نشان میدهد که نبود این دو، حتی بزرگترین خیزشهای مردمی را نیز به خاموشی کشانده است. اپوزیسیون ایران، در طول بیش از چهار دهه تبعید و مبارزه، از این ضعفها رنج برده است.
گروهها و جریانهای مختلف مخالف جمهوری اسلامی پدید آمدهاند؛ برخی با ریشههای تاریخی و فکری عمیق، برخی نوظهور و واکنشی. اما هیچیک نتوانستهاند به آلترناتیوی فراگیر و ملی بدل شوند. در ادامه، به نقد و بررسی مهمترین جریانها میپردازیم، با تأکید بر نقاط قوت و ضعفشان و همچنین چرایی ناکامی در رسیدن به یک ائتلاف ملی.
چپهای ایرانی، میراثدار احزاب مارکسیستی و سوسیالیستی دهههای ۴۰ و ۵۰، همچنان در صفوف اپوزیسیون حضور دارند. آنها خود را پرچمدار عدالت اجتماعی معرفی میکنند و دغدغه حقوق کارگران و فرودستان را دارند. این نقطه قوتی است که در جامعهای چون ایران – گرفتار شکاف طبقاتی و فقر گسترده – اهمیت دارد.
اما ضعف اصلی این جریان در اسارت در گذشته است. بسیاری از گروههای چپ هنوز در فضای ایدئولوژیهای شکستخورده قرن بیستم نفس میکشند. آنها تجربه فروپاشی شوروی و استبدادهای کمونیستی را نادیده میگیرند و همچنان به نفی خاندان پهلوی و پادشاهی بهعنوان محور مبارزه میپردازند، بیآنکه پاسخی عملی برای مسائل امروز ایران – از بحران اقتصادی گرفته تا محیط زیست و فساد سیستماتیک – داشته باشند.
چپهای ایرانی، به جای پذیرش اصل بنیادین آزادی سیاسی بهعنوان پیششرط عدالت اجتماعی، اغلب در دام اولویتدادن به ایدئولوژی گرفتارند. همین امر موجب شده است که بخش بزرگی از جامعه، بهویژه نسل جوان، آنها را جدی نگیرد.
جمهوریخواهان سکولار طیفی گسترده را شامل میشوند؛ از لیبرالهای میانهرو تا ملیگرایان لائیک. آنها به جدایی دین از سیاست باور دارند و خواهان یک نظام جمهوری دموکراتیکاند. این رویکرد در جامعهای که از دیکتاتوری مذهبی به ستوه آمده، بهخودیخود جذابیت دارد.
اما جمهوریخواهان نیز گرفتار پراکندگی و جدالهای درونیاند. هر گروه کوچک جمهوریخواه خود را تنها نماینده مشروع مردم میداند و حاضر به مصالحه نیست. اختلاف بر سر شکل جمهوری – پارلمانی یا ریاستی – چنان پررنگ شده که اصل موضوع، یعنی براندازی جمهوری اسلامی، در حاشیه قرار گرفته است.
نقطه قوت این جریان، تعهد به دموکراسی و حقوق بشر است. اما ضعف بزرگ آن، فقدان رهبری واحد و ناتوانی در ارائه یک برنامه عملی برای دوران گذار است. نشستها و کنفرانسهای متعدد آنها، اغلب به بیانیههای کوتاهمدت ختم شده و تأثیری در صحنه واقعی سیاست ایران نداشته است.
پادشاهیخواهان اصیل، بخش مهمی از اپوزیسیون ایران را تشکیل میدهند. آنها بر این باورند که سلطنت مشروطه بهترین شکل حکومت برای ایران آینده است، چراکه میتواند عامل ثبات، تداوم تاریخی و پاسداری از هویت ملی باشد.
این گروه میراث پهلوی – از نوسازی و مدرنیزاسیون تا تأسیس نهادهای مدرن – را نقطه اتکا قرار میدهد و بر این نکته تأکید دارد که ایران در دوران پهلوی، با همه کاستیها، مسیر پیشرفت و استقلال ملی را طی میکرد.
نقطه قوت پادشاهیخواهان اصیل، پایبندی به یک سنت تاریخی و وجود یک چهره نمادین یعنی شاهزاده رضا پهلوی است. اما نقطه ضعفشان این است که گاه در مرزبندی سخت با دیگر جریانها، انعطاف لازم برای اتحاد ملی را از دست میدهند.
اینجا باید تفاوت مهمی قائل شد: همه کسانی که از شاهزاده رضا پهلوی حمایت میکنند، الزاماً پادشاهیخواه نیستند. گروه بزرگی از جمهوریخواهان سکولار، ملیگرایان و حتی بخشی از روشنفکران بیطرف، او را نه بهعنوان «پادشاه آینده»، بلکه بهعنوان رهبر نمادین دوران گذار پذیرفتهاند.
ویژگیهای این طیف:
- شاهزاده را نماد اتحاد ملی میدانند، نه مقصد نهایی.
- به نقش او در بسیج اجتماعی و ایجاد اعتماد میان ایرانیان باور دارند.
- بر این نکته تأکید میکنند که شکل نهایی حکومت (جمهوری یا سلطنت) باید از طریق رفراندوم آزاد تعیین شود.
- برای آنها مهمترین مسأله، براندازی جمهوری اسلامی و ایجاد ساختار دموکراتیک دوران گذار است.
این گروه نشان میدهد که شاهزاده رضا پهلوی توانسته از چارچوب صرف پادشاهیخواهی فراتر رود و به چهرهای ملی و فراجناحی بدل شود. همین ویژگی است که باعث میشود بسیاری او را تنها گزینه معتبر برای دوران گذار بدانند.
از کردستان تا سیستان و بلوچستان و خوزستان، گروههای قومی نقش مهمی در مبارزه با جمهوری اسلامی داشتهاند. آنها قربانی تبعیض، فقر و سرکوب سیستماتیک بودهاند و در سالهای اخیر هزینههای سنگینی پرداختهاند.
نقطه قوت این گروهها، مقاومت و ایستادگی در برابر رژیم و دفاع از هویتهای محلی است. اما نقطه ضعفشان، گاه گرایش به شعارهای جداییطلبانه است که موجب بیاعتمادی بسیاری از ایرانیان دیگر میشود. جمهوری اسلامی بارها از این موضوع سوءاستفاده کرده و «شبح تجزیه» را برای ترساندن جامعه به کار برده است.
پس از مرور این جریانها، پرسش اساسی باقی میماند: چرا اپوزیسیون ایران هنوز نتوانسته به یک ائتلاف ملی برسد؟
پاسخ در چند نکته نهفته است:
- خودمحوری سیاسی: هر گروه خود را تنها نماینده مشروع ملت میداند.
- کینههای تاریخی: اختلافات میان چپها و پادشاهیخواهان یا میان جمهوریخواهان و سلطنتطلبان همچنان زنده است.
- فقدان فرهنگ همکاری جمعی: سنت استبدادزده ایران مانع از پرورش فرهنگ گفتوگوی سازنده شده است.
- نفوذ عوامل رژیم: جمهوری اسلامی همواره با نفوذیها و اپوزیسیوننماها آتش اختلاف را شعلهور نگه داشته است.
- ضعف تشکیلاتی و منابع: بسیاری از گروهها فاقد سازماندهی حرفهای، پشتیبانی مالی و برنامه عملی هستند.
بزرگترین مانع اتحاد اپوزیسیون را میتوان «بیماری تاریخی سیاست ایرانی» نامید: خودمحوری و انحصارطلبی. هر جریان سیاسی میخواهد تنها او «رهبر» و تنها او «آلترناتیو» باشد. این فرهنگ، که ریشه در قرنها استبداد دارد، هنوز هم بر ذهن فعالان سیاسی سایه انداخته است.
تا زمانی که این فرهنگ تغییر نکند، هیچ ائتلاف ملی پایداری شکل نخواهد گرفت. اپوزیسیون باید بپذیرد که آینده ایران نه به دست یک حزب یا یک فرد، بلکه به دست ملت ایران در یک همهپرسی آزاد رقم خواهد خورد. تنها در چنین صورتی میتوان به اتحاد واقعی دست یافت.
هر انقلابی برای پیروزی و هر گذار تاریخی برای موفقیت، نیازمند یک چهره نمادین است؛ شخصیتی که بتواند در میان آشوب و پراکندگی نیروها، به نقطه تمرکز و همبستگی بدل شود. در تاریخ معاصر ایران، چنین نقشی را تنها یک نفر توانسته است بهطور طبیعی بر عهده گیرد: شاهزاده رضا پهلوی.
او نه یک «رهبر تحمیلی»، بلکه نتیجه طبیعی تاریخ، میراث، و شرایط امروز ایران است. در حالی که جمهوری اسلامی با ماشین جهل و سرکوب خود همه نهادهای ملی را ویران کرده و اپوزیسیون سنتی درگیر ضعفها و اختلافات خود است، شاهزاده رضا پهلوی توانسته است جایگاهی یگانه بیابد؛ جایگاهی که او را از چارچوب «پادشاهیخواهی» صرف فراتر میبرد و به نماد گذار ملی بدل میسازد.
پیش از پرداختن به ویژگیهای فردی شاهزاده، لازم است به میراث تاریخی خاندان پهلوی اشاره کنیم. هرچند این بحث را برخی مغرضانه سانسور میکنند، واقعیت این است که مدرنیزاسیون ایران در قرن بیستم، بهویژه در دوران رضاشاه و محمدرضا شاه، سنگبنای جامعه امروز ایران را شکل داد:
- تأسیس دانشگاهها، مدارس نوین و ارتقای سطح آموزش عمومی،
- ایجاد نهادهای اداری و قضایی مدرن،
- توسعه زیرساختهای راهآهن، صنعت، و شهرسازی،
- تقویت هویت ملی ایرانی در برابر قبیلهگرایی و مذهبزدگی.
این میراث، حتی پس از چهار دهه تبلیغات سیاه جمهوری اسلامی، هنوز در ذهن بسیاری از ایرانیان زنده است. برای میلیونها ایرانی، پهلوی یادآور ثبات، توسعه و عزت ملی است؛ در تضاد آشکار با ویرانی و تحقیر دوران جمهوری اسلامی.
شاهزاده رضا پهلوی وارث این میراث است. اما نکته مهم آن است که او هرگز نخواسته صرفاً به «نوستالژی گذشته» تکیه کند؛ بلکه کوشیده است نگاه خود را به آینده بدوزد و ایران را در مسیر دموکراسی و آزادی قرار دهد.
اگرچه میراث تاریخی نقش مهمی دارد، اما آنچه شاهزاده را متمایز میکند، ویژگیهای فردی و سیاسی خودش است:
شاهزاده بارها اعلام کرده است که خود را نه پادشاه آماده، بلکه یک شهروند ایرانی میداند که دغدغهاش آزادی ایران است. او همواره تلاش کرده فراتر از تقسیمبندیهای ایدئولوژیک – چپ، راست، جمهوریخواه یا پادشاهیخواه – عمل کند. این نگاه فراجناحی باعث شده است که حتی بسیاری از جمهوریخواهان سکولار نیز او را بهعنوان «رهبر دوران گذار» بپذیرند.
در سخنرانیها و پیامهای متعدد، شاهزاده همواره بر ضرورت اتحاد نیروهای مخالف تأکید کرده است. او بارها گفته است که بدون همگرایی و همکاری، براندازی جمهوری اسلامی ممکن نیست. این موضع، در تضاد کامل با فرهنگ خودمحوری اپوزیسیون است و نشان از بلوغ سیاسی او دارد.
در شرایطی که بسیاری از گروهها در دام نفرتپراکنی و شعارهای افراطی افتادهاند، شاهزاده راه دیگری را برگزیده است: دعوت به آشتی ملی و عدالت انتقالی. او معتقد است که ایران آینده باید بر پایه بخشش و عدالت بنا شود، نه انتقام. همین نگاه انسانی و اخلاقی، سرمایهای بزرگ برای عبور از دوران پرتنش گذار است.
مهمترین ویژگی سیاسی شاهزاده، تأکید مکرر بر اصل بنیادین دموکراسی است: این مردماند که باید نوع حکومت خود را انتخاب کنند. او بارها گفته است که نه بهدنبال تحمیل پادشاهی است و نه مدعی تاجوتخت؛ تنها خواهان آن است که مردم آزادانه در یک رفراندوم سراسری تصمیم بگیرند. این موضع، او را از بسیاری رهبران تبعیدی دیگر متمایز میسازد.
این پرسش اساسی است: چرا رضا پهلوی و نه دیگری؟ پاسخ در چند نکته کلیدی نهفته است:
هیچ فرد دیگری در میان اپوزیسیون چنین پایگاه گستردهای ندارد. شاهزاده در میان نسل قدیمیتر، بهعنوان وارث پهلوی و نماد ثبات شناخته میشود؛ در میان نسل جوانتر، بهعنوان صدای آزادیخواهی و آیندهنگری.
در داخل کشور، حتی در میان کسانی که الزاماً پادشاهیخواه نیستند، احترام و اعتماد به شاهزاده دیده میشود. در خارج کشور نیز او تنها چهرهای است که تا حدی توانسته توجه رسانهها و محافل سیاسی غرب را جلب کند.
برخلاف بسیاری از اپوزیسیونها که هنوز در بند ایدئولوژیهای مارکسیستی یا مذهبیاند، شاهزاده رویکردی سکولار، لیبرال و عملگرایانه دارد. او بهجای نسخههای از پیشتعیینشده، بر اصل دموکراسی و اراده مردم تکیه کرده است.
شاهزاده رضا پهلوی نه صرفاً یک فعال سیاسی، بلکه نمادی تاریخی است. او میراثدار یک سنت ملی است و همین نمادبودن، به او جایگاهی میدهد که هیچ فرد دیگری ندارد. در دوران گذار، ملتها نیازمند چنین نمادیاند تا حول آن همبستگی یابند.
البته برخی مخالفان میگویند: «چرا باید سرنوشت آینده ایران باز هم به یک فرد گره بخورد؟» پاسخ روشن است: شاهزاده رضا پهلوی نه بهعنوان «پادشاه آینده»، بلکه بهعنوان تسهیلگر دوران گذار مطرح است. نقش او موقت، نمادین و برای عبور از بحران است؛ پس از آن، این مردماند که در یک رفراندوم آزاد نوع حکومت را تعیین خواهند کرد.
منتقدان دیگر میگویند: «او در خارج کشور زندگی کرده و از درد مردم بیخبر است.» این ایراد شاید در ظاهر منطقی به نظر برسد، اما در واقع بیاساس است. هیچکس بیش از شاهزاده، در چهار دهه گذشته، پیوسته بر آزادی ایران تأکید نکرده و هزینههای سنگین شخصی نداده است. او نه تنها صدای مردم را در سطح بینالمللی بلند کرده، بلکه از تبدیلشدن به «رهبر مادامالعمر» نیز پرهیز کرده است.
اگر بخواهیم جایگاه شاهزاده رضا پهلوی را در یک جمله خلاصه کنیم، باید بگوییم:او پلی است میان گذشته و آینده؛ میان سنت و مدرنیته؛ میان پراکندگی و اتحاد.
او نه پایان راه، بلکه آغاز آن است. نقشش نه در تعیین نوع حکومت، بلکه در تضمین برگزاری رفراندوم آزاد است. در این معنا، شاهزاده رضا پهلوی تنها آلترناتیو معتبر برای دوران گذار است؛ زیرا هم مشروعیت تاریخی دارد، هم مقبولیت اجتماعی، و هم تعهد به دموکراسی.
هیچ انقلابی صرفاً برای سرنگونی یک رژیم برپا نمیشود. سرنگونی، اگرچه گامی بزرگ و ضروری است، اما تنها آغاز راه است. هدف نهایی، ساختن آیندهای نو است: آیندهای که در آن آزادی، عدالت، امنیت و شکوفایی جایگزین استبداد، تبعیض، فقر و ویرانی شود. برای ملت ایران، که چهار دهه در چنگال تاریکترین دیکتاتوری مذهبی گرفتار بوده، آینده پس از گذار از جمهوری اسلامی اهمیتی حیاتی دارد.
این آینده تنها زمانی قابل تحقق است که بر پایه اصول دموکراسی، اراده ملی و همزیستی سیاسی ساخته شود. در غیر این صورت، خطر بازتولید استبداد در لباسی نو همواره وجود خواهد داشت. در ادامه، به مهمترین مؤلفههای این آینده میپردازیم.
نخستین و بنیادیترین گام در دوران پس از جمهوری اسلامی، برگزاری یک رفراندوم آزاد و سراسری برای تعیین نوع حکومت است. این رفراندوم نه یک انتخاب صوری، بلکه نقطه اوج اراده ملی است؛ لحظهای که برای نخستینبار پس از بیش از چهار دهه، ملت ایران آزادانه درباره سرنوشت خویش تصمیم میگیرند.
رفراندوم باید تحت نظارت نهادهای مستقل داخلی و بینالمللی برگزار شود تا هیچ شائبهای از تقلب یا فشار وجود نداشته باشد. همه شهروندان، بدون توجه به مذهب، قومیت، جنسیت یا گرایش سیاسی، باید بتوانند آزادانه رأی دهند.
گزینههای رفراندوم میتواند شامل جمهوری دموکراتیک، سلطنت مشروطه یا دیگر شکلهای حکومتی باشد. مهمترین اصل این است که هیچکس – نه فرد، نه حزب، نه جریان – حق ندارد این نتیجه را پیشاپیش تحمیل کند. تنها ملت ایران صاحب حق انتخاباند.
دموکراسی تنها در صورتی پایدار میشود که همه احزاب و جریانهای فکری بتوانند در رقابتی آزاد شرکت کنند. ایران آینده باید از این اصل پیروی کند:
- چپها و راستها، پادشاهیخواهان و جمهوریخواهان، ملیگرایان و لیبرالها، همه باید حق داشته باشند حزب تشکیل دهند، روزنامه منتشر کنند، و در انتخابات حضور یابند.
- هیچ ایدئولوژی نباید برتر دانسته شود و هیچ گروهی نباید به دلیل باورهای سیاسیاش از صحنه حذف گردد، مگر آنکه آشکارا خواستار خشونت و براندازی دموکراسی باشد.
این اصل، پایانبخش انحصارطلبی فکری است که قرنها سیاست ایران را فلج کرده است. آینده ایران باید متعلق به همه باشد، نه یک حزب و نه یک ایدئولوژی.
پس از رفراندوم، دومین گام بنیادین، برگزاری انتخابات آزاد پارلمانی است. این انتخابات باید با معیارهای بینالمللی دموکراسی همخوان باشد:
- وجود کمیسیون مستقل انتخابات،
- تضمین آزادی مطبوعات و رسانهها،
- شفافیت مالی احزاب،
- و امکان نظارت ناظران داخلی و خارجی.
پارلمان آینده ایران باید آینه واقعی اراده مردم باشد، نه دستنشانده قدرت. تنها در چنین صورتی است که میتوان به گذار پایدار به دموکراسی امیدوار بود.
شاید مهمترین اصل در آینده ایران، این باشد که:
ایران متعلق به همه ایرانیان است.
- نه فقط به مسلمانان، بلکه به زرتشتیان، مسیحیان، یهودیان، بهاییان و بیدینان.
- نه فقط به فارسها، بلکه به کردها، ترکها، بلوچها، عربها، ترکمنها و همه اقوام دیگر.
- نه فقط به مردان، بلکه به زنان، جوانان و اقلیتهای جنسی.
جمهوری اسلامی با سیاستهای تبعیضآمیز و ایدئولوژیک خود کوشیده است جامعه ایران را تکهتکه کند. آینده ایران باید برعکس عمل کند: همه اقوام و مذاهب و گروهها باید خود را مالک ایران بدانند. تنها در چنین شرایطی است که انسجام ملی تقویت خواهد شد.
یکی از چالشهای دوران پس از گذار، مسأله عدالت انتقالی است: چگونه میتوان با جنایتکاران و عاملان سرکوب برخورد کرد، بیآنکه کشور به چرخه انتقامجویی و خشونت فروغلتد؟
پاسخ در ایجاد نظامی شفاف و عادلانه است که میان «جنایتکاران اصلی» و «کارمندان اجبارشده» تفاوت قائل شود. دادگاههای عادلانه باید برگزار شوند و عاملان شکنجه، قتل و فساد محاکمه شوند. اما در عین حال، باید فضایی برای بخشش و بازگشت به جامعه نیز وجود داشته باشد تا میلیونها ایرانی که بهناچار در ساختار رژیم کار کردهاند، بتوانند در ایران آزاد آینده زندگی کنند.
شاهزاده رضا پهلوی بارها بر این نکته تأکید کرده است: ایران آینده باید بر پایه بخشش و عدالت بنا شود، نه انتقام. این رویکرد، تضمینکننده ثبات و مانع از جنگ داخلی خواهد بود.
گذار سیاسی بدون بازسازی اقتصادی و نهادی پایدار نمیماند. جمهوری اسلامی اقتصاد ایران را به قمارخانهای برای مافیای سپاه و بیت رهبری بدل کرده است. آینده ایران نیازمند:
- خصوصیسازی شفاف و پایاندادن به انحصارهای حکومتی،
- مبارزه جدی با فساد و ایجاد نهادهای نظارتی مستقل،
- بازگشت سرمایههای فراری،
- و احیای روابط سالم با جهان برای جذب سرمایهگذاری خارجی است.
در کنار اقتصاد، نهادهای کلیدی مانند قوه قضاییه، رسانههای ملی، و نیروهای نظامی نیز باید بازسازی شوند تا دیگر ابزار سرکوب نباشند، بلکه در خدمت مردم قرار گیرند.
جنبش «زن، زندگی، آزادی» نشان داد که آینده ایران بدون نقش محوری زنان و نسل جوان ساخته نخواهد شد. ایران آزاد باید تضمین کند که زنان از حقوق برابر در همه عرصهها برخوردار باشند؛ از قانون خانواده تا حضور در سیاست و اقتصاد.
نسل جوان نیز، که قربانی اصلی جمهوری اسلامی بوده، باید سهم اصلی در بازسازی کشور داشته باشد. آنان باید فرصت بیابند که انرژی، خلاقیت و آرزوهای خود را در مسیر ساختن ایران نو به کار گیرند.
ایران آینده نه میتواند منزوی بماند و نه در پی ماجراجوییهای ایدئولوژیک باشد. سیاست خارجی باید بر اساس منافع ملی و صلح منطقهای بنا شود. ایران باید دوباره به کشوری تبدیل شود که بهجای صدور ترور و شبهنظامی، صادرکننده فرهنگ، علم و فناوری باشد.
آینده پس از گذار نه رؤیایی دستنیافتنی، بلکه ضرورتی تاریخی است.
ایران امروز، همچون بیماری است که دههها بر بستر استبداد و فریب در تب و هذیان سوخته است. جمهوری اسلامی، با ماشین جهل و سرکوب خود، روح و جان این ملت را زخمی کرده و جز ویرانی، فساد و تحقیر چیزی بر جای ننهاده است. کشوری که روزی مهد فرهنگ و تمدن بود، امروز زیر سلطه آخوندیسم به زندانی بزرگ بدل شده است؛ زندانی که در آن آزادی، شادی، عشق و امید ممنوعاند.
اما این سیاهی، جاودانه نیست. هیچ استبدادی پایدار نمانده و هیچ ملتی در زنجیر ابدی نشده است. قلب ایران هنوز میتپد، خون آزادی هنوز در رگهای جوانانش جریان دارد، و فریاد «زن، زندگی، آزادی» همچون ندای جاوید تاریخ، نوید رهایی میدهد. پرسش امروز ما دیگر این نیست که آیا جمهوری اسلامی سقوط خواهد کرد؛ پرسش این است که چگونه و به دست چه نیرویی ایران به فردای آزادی خواهد رسید؟
در طول این مقاله دیدیم که اپوزیسیون ایران، با همه تلاشها و فداکاریهایش، نتوانسته است به نیرویی واحد بدل شود. پراکندگی در تبعید، اختلافات ایدئولوژیک، خودمحوری سیاسی و نفوذ عوامل رژیم، همگی مانع از آن شدهاند که آلترناتیوی معتبر و ملی شکل گیرد. گروههای چپ در گذشته ماندهاند؛ جمهوریخواهان گرفتار جدالهای درونیاند؛ گروههای قومی گاه در دام شعارهای تجزیهطلبانه میافتند؛ و حتی در میان پادشاهیخواهان، نفوذیها و اپوزیسیوننماها چهرهای افراطی و کاریکاتوری ساختهاند که بهانه به دست رژیم میدهد.
اما در دل این آشوب، یک حقیقت بیش از هر چیز میدرخشد: شاهزاده رضا پهلوی تنها چهرهای است که میتواند نماد گذار باشد. او نه بهعنوان «پادشاه آماده»، بلکه بهعنوان پلی بهسوی دموکراسی میتواند نیروهای پراکنده را گرد آورد. میراث پهلوی به او مشروعیتی تاریخی داده است؛ ویژگیهای فردی و سیاسیاش – نگاه فراجناحی، دعوت به اتحاد، پرهیز از انتقام و تأکید بر رفراندوم – او را از دیگران متمایز کرده است. او هم در میان نسل قدیمیتر و هم در میان جوانان مقبولیت نسبی دارد؛ هم در داخل ایران و هم در خارج کشور.
شاهزاده نه مقصد، که مسیر است. او ابزار و نماد است، نه حاکم تحمیلی. هدف نهایی، همان است که بارها خود او بر آن تأکید کرده: یک رفراندوم آزاد و سراسری، تا ملت ایران خود نوع حکومت آینده را تعیین کند. این اصل، بنیاد دموکراسی است و تنها ضامن آزادی پایدار.
تنها در چنین چارچوبی است که میتوان ایران را از ویرانی نجات داد و دوباره آن را به کشوری آزاد، آباد و سربلند بدل کرد.
تاریخ درنگ نخواهد کرد. ایران بیش از این توان تحمل استبداد آخوندی را ندارد. اگر اپوزیسیون متحد نشود، فرصتها از دست خواهد رفت و فردای ایران در هالهای از خطر فروپاشی و تجزیه محو خواهد شد. اما اگر اتحاد شکل گیرد، جمهوری اسلامی نه تقدیری ناگزیر، که کابوسی رو به پایان خواهد بود.
اینک وقت آن است که همه ایرانیان – از پادشاهیخواه تا جمهوریخواه، از چپ تا راست، از فارس تا کرد و بلوچ و ترک – دست در دست هم دهند و بر سر یک اصل واحد همپیمان شوند: ایران آزاد، دموکراتیک و سکولار.
شاهزاده رضا پهلوی میتواند رهبر این گذار باشد؛ نه بهعنوان حاکم، بلکه بهعنوان نماد. و پس از او، این ملت است که در یک همهپرسی آزاد سرنوشت خویش را رقم خواهد زد.
جمهوری اسلامی میراثی جز ویرانی ندارد. اما ایران، با همه زخمهایش، هنوز زنده است. آینده این سرزمین در دستان فرزندانش است. آیندهای که اگر بخواهیم و متحد شویم، بیشک از آن ما خواهد بود: ایرانی آزاد، آباد، سکولار و دموکراتیک؛ ایرانی برای همه ایرانیان.