توازن وحشت؛ چرا جهان غرب با جمهوری اسلامی برخورد نمی‌کند؟

در نگاه نخست، آنچه بیش از هر چیز در برابر حکومت دیکتاتوری جمهوری اسلامی به چشم می‌آمد، سکوت سنگین و رفتار منفعلانهٔ جهان غرب بود. سکوتی که گاه به‌رغم تهدیدهای آشکار، برنامهٔ موشکی، غنی‌سازی اورانیوم، سرکوب داخلی و ترورهای برون‌مرزی جمهوری اسلامی، همچنان ادامه یافت. از این رو، سال‌ها چنین می‌نمود که اروپا و آمریکا، خود را به خواب خرگوشی زده‌اند؛ خوابی آگاهانه یا از سر غفلت که طی آن، آرمان‌های ادعایی غرب نظیر حقوق بشر، دموکراسی و امنیت بین‌الملل، زیر سایهٔ ملاحظات اقتصادی، منافع ژئوپلیتیکی و ترس از بی‌ثباتی، به فراموشی سپرده شده‌اند.

اما هرچه بیشتر کاویدم، هرچه اسناد و داده‌ها، تحلیل‌های استراتژیک و مکانیسم‌های جهانی را ورق زدم، به حقیقتی تلخ‌تر و پیچیده‌تر رسیدم: این انفعال و سکوت نه از سر ناآگاهی یا بی‌تفاوتی، بلکه نتیجهٔ محاسبه‌هایی دقیق، محتاطانه و گاه شرم‌آور است. غرب نخوابیده، بلکه بیدار است و از چیزی عمیق‌تر از بمب اتم جمهوری اسلامی می‌ترسد: از فروپاشی مهارناشدهٔ ایران، از خلأ قدرت، از فاجعهٔ سوریه‌ای‌شدن کشوری به وسعت ایران.

این مقاله، حاصل آن مواجههٔ درونی با حقیقت است؛ مقاله‌ای در ادامه مقاله قبلی «خواب خرگوشی اروپا در برابر روباه اتمی جمهوری اسلامی» که در ابتدا با زبان خشم، از خیانت غرب به ملت ایران آغاز شد، اما در میانهٔ مسیر، ناچار شد زبان تحلیل و پرسشگری به خود گیرد. زیرا تنها با فهم ژرف علل انفعال غرب، می‌توان راهی برای نجات ایران یافت؛ نه از بیرون، بلکه از درون. آن‌گاه درمی‌یابیم که تنها ارادهٔ مردم ایران است که می‌تواند این سکوت جهانی را بشکند؛ نه با التماس، نه با انتظار، بلکه با برخاستن، آگاهی و ساختن بدیلی که جهانیان را مجاب کند ایران بدون جمهوری اسلامی، جهان را امن‌تر خواهد کرد.

در این نوشتار، منِ روزنامه‌نگار با مشاهداتی از درون و بیرون، تلاش می‌کنم این معما را واکاوی کنم: چرا غرب در برابر جمهوری اسلامی کاری نمی‌کند؟ و ما در برابر این بی‌عملی، چه می‌توانیم بکنیم؟

جمهوری اسلامی؛ زهدان ایدئولوژی و مهندسی ترس

جمهوری اسلامی، بر خلاف بسیاری از دیکتاتوری‌های سنتی که قدرت را بر دوش سرنیزه و زر و زور بنا می‌نهند، مولود زهدان ایدئولوژی است؛ نظامی که نه با مشروعیت مردم، که با آسمانی کردن ولایت و مطلق‌سازی فرمان حاکم، برای خود قداستی کاذب ساخته است. آنچه این نظام را متفاوت می‌سازد، نه تنها ابزار سرکوب که سازوکار تولید ترس است؛ ترسی که هم مردم را وادار به سکوت می‌کند و هم جهان را وادار به مماشات.

در جمهوری اسلامی، دین و سیاست در هم آمیخته‌اند، نه از سر وحدت تمدنی، بلکه برای تثبیت قدرت در دستان کسانی که خود را نمایندگان خدا بر زمین می‌دانند. ولایت فقیه، نه نهادی حقوقی، بلکه امتدادی کلامی-الهی از خلافت اسلامی است. در چنین ساختاری، هر مخالفتی نه صرفاً مخالفت سیاسی، که مخالفت با خدا تلقی می‌شود و این خود، مشروعیتی خونین به سرکوب می‌بخشد.

اما آنچه جمهوری اسلامی را به کابوسی فراتر از مرزهای ایران بدل کرده، تنها سرکوب داخلی نیست. این حکومت، در طول چهار دهه، موفق شده است شبکه‌ای از گروه‌های نیابتی، بازوهای امنیتی، رسانه‌های تبلیغاتی و ساختارهای تبهکارانهٔ مالی و سیاسی در سراسر جهان ایجاد کند؛ از حزب‌الله لبنان تا حوثی‌های یمن، از کتائب حزب‌الله در عراق تا تیپ زینبیون و فاطمیون در سوریه و افغانستان، همه به‌مثابهٔ ستون‌های نظامی-مذهبی یک امپراتوری سایه عمل می‌کنند.

جمهوری اسلامی ترور می‌کند، گروگان می‌گیرد، به سفارت‌ها حمله می‌کند، اما همچنان در سازمان ملل جا دارد. این همان تضاد بنیادینی‌ست که باید دیده شود: جهان با دیکتاتورهای سکولار چون صدام و قذافی به‌سرعت برخورد کرد، اما در برابر حکومت دینی ایران، گرفتار تردیدی فلج‌کننده است. چرا؟ زیرا این حکومت، برخلاف دیکتاتورهای کلاسیک، پروژه‌ای فراملی دارد؛ پروژه‌ای با پیامی آخرالزمانی که هم‌زمان هم دین را تسلیح می‌کند، هم سیاست را تقدیس.

آنچه جمهوری اسلامی را تا این اندازه در برابر فشار مصون کرده، ترس نظام‌مند است؛ ترسی که با دقت مهندسی شده و در تمام سطوح، از نهادهای اطلاعاتی گرفته تا ساختار رسانه‌ای، درونی شده است. این حکومت نه فقط مردمش، که جهان را گروگان گرفته است؛ با تهدید به صدور بحران، با کنترل تنگه هرمز، با وعده بمب اتم، با شبکهٔ تروریستی جهانی و با آنچه در اتاق‌های بسته سیاست جهانی، «سناریوی سوریه‌ای شدن ایران» نامیده می‌شود.

در این فصل، می‌کوشیم ساختار درونی این رژیم را چون کالبدشکافی جنازه‌ای که هنوز جان دارد، باز کنیم؛ نه برای نمایش رنج، بلکه برای فهم مکانیسم ترسی که جهان را فلج کرده است. فهم این ترس، نخستین گام در راه پایان دادن به آن است.

انفعال غرب؛ نتیجهٔ ترس یا محصول مصلحت؟

در پس هر سکوتی، یا ناآگاهی‌ست یا محاسبه؛ و در مورد جهان غرب، آنچه از ورای سیاست‌ورزیِ محتاط و گاه دوپهلو در برابر جمهوری اسلامی دیده می‌شود، نه جهل است و نه ناتوانی، بلکه محصول اجماعی استراتژیک است که در دل خود ترسی عمیق، و مصلحتی پیچیده نهفته دارد.

از آغاز قرن بیست‌ویکم، سیاست خارجی غرب—به‌ویژه در خاورمیانه—چرخشی بنیادین را تجربه کرده است. اگر در دوران پس از ۱۱ سپتامبر، ایالات متحده و متحدانش با غرور و قدرت وارد میدان جنگ شدند، امروز با احتیاط، تردید و وسواس گام برمی‌دارند. تجربه‌های تلخ افغانستان، عراق، لیبی و سوریه، تصویر بلندپروازانهٔ «دخالت بشردوستانه» را به خاک کشید و جای آن را عقل‌گرایی سرد و منفعت‌محور گرفت.

در چنین فضایی، جمهوری اسلامی با تمام تهدیدهایش، بیش از آنکه دشمنی برای نابودی تلقی شود، پدیده‌ای است که باید مهار شود، بدون آنکه هزینه‌ی مهار، از سود مهار بیشتر باشد.

🔹 اولین و بنیادی‌ترین عامل انفعال غرب، قانون بین‌الملل است.غرب به‌خصوص پس از رسوایی حمله‌ی غیرقانونی به عراق، دیگر نمی‌تواند بدون مجوز شورای امنیت به کشور مستقلی حمله کند. ایران، عضو NPT است؛ پیمانی که اجازه می‌دهد کشوری انرژی هسته‌ای صلح‌آمیز داشته باشد، مادامی که شواهدی برای نظامی بودن فعالیت‌ها وجود نداشته باشد. تا زمانی که جمهوری اسلامی آزمایش اتمی نکرده یا خروج خود از NPT را اعلام نکرده، هیچ مستمسک حقوقی برای حمله در دست نیست.

🔹 دومین عامل، موانع ژئوپلیتیکی است.در شورای امنیت، دو قدرت بزرگ—چین و روسیه—منافع مشترکی با ایران دارند. روسیه از پهپادهای ایرانی در جنگ اوکراین استفاده می‌کند؛ چین، یکی از مشتریان بزرگ نفت ایران است. هر دو کشور از ایران به‌عنوان تکیه‌گاهی در برابر هژمونی آمریکا استفاده می‌کنند. در نتیجه، هرگونه قطعنامهٔ الزام‌آور علیه ایران، بی‌اثر خواهد ماند.

🔹 سومین عامل، ترس از خلأ قدرت است.غرب نیک می‌داند که سقوط ناگهانی جمهوری اسلامی می‌تواند به آغاز سناریویی فاجعه‌بار منتهی شود: فروپاشی، جنگ داخلی، قدرت‌گیری گروه‌های مسلح قومی یا مذهبی، و تبدیل ایران به سوریه‌ای به مراتب بزرگ‌تر و خطرناک‌تر. این کابوس، سیاستمداران محافظه‌کار اروپایی را فلج کرده است.

🔹 چهارمین عامل، بحران انرژی و اقتصاد جهانی است.هرگونه اقدام نظامی یا تحریم‌های فلج‌کننده می‌تواند به واکنش تند ایران و بستن تنگه هرمز بینجامد؛ جایی که بیش از یک‌پنجم نفت جهان از آن عبور می‌کند. چنین رویدادی، قیمت نفت را سر به فلک خواهد برد و بازار جهانی را متلاطم خواهد کرد—بحرانی که هیچ دولتی در غرب، از آمریکا تا آلمان، خواهان آن نیست.

🔹 پنجمین عامل، تجربهٔ شکست‌خوردهٔ «تغییر رژیم» است.در حافظهٔ جمعی سیاست‌مداران غربی، خاطرهٔ سرنگونی صدام، قذافی و طالبان با خون و آتش آغشته است. آنها خوب می‌دانند که تغییر رژیم اگر بدون برنامهٔ دقیق برای فردای آن صورت گیرد، نه به دموکراسی بلکه به هرج‌ومرج و ویرانی خواهد انجامید. جمهوری اسلامی، گرچه خصمانه است، اما قابل پیش‌بینی است؛ اما ایرانِ بدون جمهوری اسلامی، برای بسیاری در غرب، یک معمای پرهزینه است.

آیا غرب واقعاً بی‌عمل است؟

پاسخ این است: نه کاملاً. غرب، در واقع، راهبردی به نام مهار از درون و فشار از بیرون را دنبال می‌کند. تحریم‌هایی هوشمند، فشارهای رسانه‌ای، حمایت محدود از اپوزیسیون، و در عین حال باز گذاشتن درهای مذاکره و تعامل، سیاستی دووجهی را شکل داده که هدفش حفظ ایران در آستانهٔ بحران، اما جلوگیری از انفجار آن است.

این همان «توازن وحشت» است که در عنوان این مقاله آمد: جمهوری اسلامی نمی‌جنگد، اما تهدید می‌کند؛ غرب نمی‌جنگد، اما فشار می‌آورد. هر دو طرف، در حال بازی شطرنجی هستند که هیچ‌یک نمی‌خواهد به شاه‌کشی برسد.

انفعال غرب، نه نشانهٔ غفلت، بلکه حاصل تردید است؛ نه کم‌اطلاعی، بلکه نتیجه‌ی محاسبات پیچیده‌ی حقوقی، ژئوپلیتیکی، اقتصادی و استراتژیک. این تردید، جمهوری اسلامی را در حالت نیمه‌مستقلی نگاه داشته که نه دشمن تمام‌عیار است، نه دوست قابل اعتماد؛ و این میان‌وضعیت، هم برای غرب سود دارد، هم برای جمهوری اسلامی فرصت.

اما برای ملت ایران، این وضعیت چیزی جز بن‌بست نیست. اگر بناست تغییری صورت گیرد، نه از «استراتژی‌های غربی» بلکه از «خروش داخلی» باید آغاز شود. آن‌چه غرب را مجبور به موضع‌گیری روشن می‌کند، نه خطر بمب اتم، بلکه ظهور یک بدیل روشن، قوی و مشروع در درون جامعهٔ ایران است؛ بدیلی که بتواند اعتماد ملت را در داخل و احترام قدرت‌های جهانی را در خارج جلب کند.

و برخلاف ادعای کسانی که از نبود جایگزین سخن می‌گویند، این آلترناتیو نه یک خیال دور، بلکه چهره‌ای است که از دل تاریخ، هویت ملی، سکولاریسم، تجربهٔ مدرن و منش سیاسی برخاسته است: شاهزاده رضا پهلوی.

او تنها نامی نیست که از پسِ این سال‌ها باقی مانده؛ او حامل نوعی مشروعیت تاریخی و اخلاقی‌ست که هیچ گروه و جریان دیگری در سپهر سیاسی ایران امروز در اختیار ندارد.

برای غرب نیز، چنین آلترناتیوی می‌تواند همان نقطهٔ اتکایی باشد که سال‌ها در نبودش، از اقدام قاطع علیه جمهوری اسلامی پرهیز کرده‌اند.

هراس از خلأ؛ کابوس فروپاشی و محاسبات سرد غرب


اگر جمهوری اسلامی هیولایی ایدئولوژیک و بی‌مهار است، پس چرا جهان با آن نمی‌جنگد؟پاسخ در یک واژه نهفته است: خلأ.

نه‌فقط خلأ قدرت در تهران، که خلأ در سطح منطقه، ساختار، آینده، و حتی معنا. جهان از فروپاشی جمهوری اسلامی نمی‌ترسد به خاطر اینکه این حکومت مطلوب است، بلکه به این دلیل که نمی‌داند پس از آن، با چه چیزی روبه‌رو خواهد شد. جمهوری اسلامی، هر قدر منفور، دست‌کم یک چیز هست: «قابل پیش‌بینی». و سیاست بین‌الملل، بیش از هر چیز از «غیرقابل پیش‌بینی بودن» می‌هراسد.

تجربه‌های خونین؛ درس‌هایی که غرب فراموش نمی‌کند

سقوط صدام در عراق، قذافی در لیبی، و تلاش برای تغییر رژیم در سوریه، زخم‌هایی‌اند که هنوز بر پیکر حافظهٔ استراتژیک غرب باقی‌اند. در هر سه مورد، دیکتاتور سرنگون شد یا تضعیف شد، اما آن‌چه به جایش آمد، دموکراسی نبود؛ هرج‌ومرج بود، ظهور گروه‌های شبه‌نظامی، جنگ داخلی، تروریسم بین‌المللی، و موجی از آوارگان که در سواحل اروپا به گل نشستند.

🔹 در عراق، خلا قدرت به تولد داعش منجر شد.

🔹 در لیبی، جنگ داخلی میان قبایل و شبه‌نظامیان آغاز شد و هنوز ادامه دارد.

🔹 در سوریه، پروژهٔ سرنگونی اسد، با دخالت روسیه به بن‌بست رسید و کشور به جولانگاه ایران، ترکیه و آمریکا تبدیل شد.


غرب امروز، بیش از هر چیز از تکرار همین سناریوها در ایران می‌ترسد—کشوری با ۸۵ میلیون جمعیت، موقعیت ژئوپلیتیک کلیدی، اقوام و مذاهب گوناگون، مرزهای مشترک با افغانستان، عراق، ترکیه و دریای خزر، و مهم‌تر از همه: فاقد اپوزیسیونی منسجم، نهادهای دموکراتیک جایگزین، یا ساختار انتقال قدرت.

ایران، اگر سقوط کند...

در محافل سیاست‌گذاری غرب، سناریوی «ایران پس از جمهوری اسلامی» معمولاً به‌صورت فاجعه‌آمیز ترسیم می‌شود:

جمهوری اسلامی سقوط کند، اما گروه‌های تجزیه‌طلب در خوزستان، کردستان، بلوچستان و آذربایجان اعلام استقلال کنند.

- نیروهای نظامی وفادار به رژیم با مخالفان شهری درگیر شوند.

- سپاه پاسداران به جنگ داخلی روی آورد یا به مناطق مرزی عقب‌نشینی کند.

- عربستان، ترکیه، امارات و حتی اسرائیل، از گروه‌های خاصی حمایت مالی و نظامی کنند.

- و در نهایت، ایران به «سوریه دوم» بدل شود، اما در ابعاد وسیع‌تر و با تبعات جهانی‌تر.

این چشم‌انداز، گرچه شاید در نگاه ما اغراق‌آمیز به نظر برسد، اما در اتاق‌های فکر بروکینگز، چتم هاوس، سیا و شورای روابط خارجی، دقیقاً همان چیزی است که از آن واهمه دارند.

بنابراین، سیاست غرب چیست؟

سیاست غرب در برابر جمهوری اسلامی، نه سرنگونی سریع بلکه مهار آرام و تحول تدریجی است. آنها امیدوارند جمهوری اسلامی در درازمدت، یا با فشار داخلی اصلاح شود یا خود به نقطه‌ی استهلاک برسد.

اما این امید، واقع‌بینانه نیست. زیرا آنچه غرب نمی‌فهمد یا نادیده می‌گیرد، این است که جمهوری اسلامی، نه یک رژیم معمولی، که یک پروژهٔ ایدئولوژیک مذهبی‌ست؛ مثل اتحاد جماهیر شوروی نیست که در اثر فرسایش فروبپاشد؛ بلکه مانند یک فرقه می‌ماند که اگر در قدرت نباشد، به ویرانی روی می‌آورد. این حکومت، برای ماندن می‌کشد؛ برای رفتن نیز.

چرا غرب به آلترناتیو اعتماد نمی‌کند؟


مشکل دیگر، این است که تا همین اواخر، غرب نمی‌دانست جایگزین جمهوری اسلامی چه کسی یا چه چیزی خواهد بود.اپوزیسیون جمهوری اسلامی، متفرق، بی‌هویت، بی‌ریشه و گرفتار اختلافات درونی بود. گروه‌هایی که یا از تاریخ گذشته بودند، یا فاقد ارتباط با مردم، یا دچار فساد اخلاقی و مالی.

اما این چشم‌انداز، در حال تغییر است. در سال‌های اخیر، شاهزاده رضا پهلوی نه به‌عنوان یک فرد، بلکه به‌عنوان نماد وحدت، سکولاریسم، تجربه تاریخی، پیوستگی با ملت، و اعتبار بین‌المللی، جایگاه آلترناتیو را تقویت کرده است.

او نه رهبر خودخوانده است، نه مرد کودتا؛ بلکه دعوت‌کننده به اتحاد، مردم‌سالاری و انتقال مسالمت‌آمیز قدرت است. این همان چیزی‌ست که می‌تواند ترس غرب را از خلأ فروپاشی کاهش دهد.

هراس غرب از سقوط جمهوری اسلامی، نه از سر علاقه به این رژیم، بلکه از بیم آن چیزی‌ست که ممکن است پس از آن بیاید. این ترس، واقعی‌ست، اما نباید موجب سکون و مماشات ابدی شود.

تنها راه برون‌رفت از این بن‌بست، ساختن بدیلی است که هم مردم ایران را نمایندگی کند و هم برای جهان قابل اعتماد باشد. و امروز، این بدیل—به شهادت تاریخ، واقعیت، و خواست بسیاری از مردم—چیزی نیست جز نظامی سکولار با رهبری نمادین شاهزاده رضا پهلوی.

هرچه این بدیل قوی‌تر، فراگیرتر و سازمان‌یافته‌تر شود، احتمال اقدام جهانی علیه جمهوری اسلامی افزایش خواهد یافت. غرب باید بداند که ایران بدون جمهوری اسلامی، می‌تواند شریک صلح، ثبات و توسعه در منطقه باشد؛ اگر به جای ترس، به جایگزین اعتماد کند.

دوپهلویی دیپلماسی؛ چگونه میز مذاکره به ابزار بقای استبداد تبدیل شد

در فرهنگ سیاسی امروز جهان، «مذاکره» واژه‌ای‌ست خوش‌آهنگ، که حامل بار معنایی صلح، خردورزی و اجتناب از خشونت است. اما آنچه در عمل اتفاق می‌افتد، اغلب با این ظاهر فریبنده در تضاد است. برای جمهوری اسلامی، مذاکره نه ابزار حل منازعه، بلکه سلاحی نرم برای خریدن زمان، خنثی کردن فشارها، و گم‌کردن افکار عمومی جهان است. و برای غرب؟ میز مذاکره، اغلب جایگزین اقدام واقعی می‌شود؛ نوعی توجیه اخلاقی برای بی‌عملی مزمن.

دیپلماسی به‌مثابه‌ی تئاتر تکراری

در طول چهار دهه، جمهوری اسلامی بارها و بارها وارد مذاکره شده، از جنگ ایران و عراق گرفته تا پرونده هسته‌ای، از توافق سعدآباد تا برجام، از مذاکره با اروپا تا کانال‌های پشت‌پرده با آمریکا. اما در تمامی این دوره‌ها، الگو یکسان بوده است:

* تهدید و تشدید تنش

* پیشنهاد مذاکره

* امتیازگیری تدریجی

* عقب‌نشینی موقت رژیم

* بازسازی قدرت داخلی

* شروع دوباره با ابزارهای قوی‌تر

نتیجه؟ میز مذاکره هیچ‌گاه منجر به خلع سلاح ایدئولوژیک یا فروپاشی ساختار سرکوب نشده؛ بلکه جمهوری اسلامی را کارآمدتر، مشروع‌تر و در سطح بین‌المللی قابل تحمل‌تر کرده است.

غرب چه می‌خواهد؟ ایرانِ بدون بحران


مقامات غربی، اغلب به زبان «امنیت» مذاکره می‌کنند، نه «عدالت».برای آن‌ها مهم نیست که آیا مردم ایران در خیابان‌ها کشته می‌شوند، که آیا حقوق بشر پایمال می‌شود، که آیا زندان‌ها پر از معترضان است. برای آنان، مسئله این است که:

- ایران نباید بمب اتم بسازد

- ایران نباید تنگه هرمز را ببندد

- ایران نباید به اسرائیل حمله کند

- ایران نباید باعث موج مهاجرت شود

و اگر جمهوری اسلامی وعده دهد که این کارها را نمی‌کند، ولو دروغین و موقتی، مذاکره برای غرب یک «موفقیت» تلقی می‌شود.

برجام؛ قراردادی که رژیم را احیا کرد، نه محدود

توافق هسته‌ای موسوم به برجام، نقطهٔ اوج سیاست مذاکره‌محور غرب با جمهوری اسلامی بود. هدف از این توافق، محدود کردن برنامهٔ هسته‌ای ایران در ازای رفع تحریم‌ها بود. اما آن‌چه در عمل اتفاق افتاد، احیای اقتصادی رژیمی بود که با دلارهای آزادشده، نه برای بهبود معیشت مردم، بلکه برای تقویت بازوهای نیابتی و توسعهٔ برنامه موشکی استفاده کرد.

در سال‌های پس از برجام:

- حزب‌الله لبنان و حماس نیرومندتر شدند

- ایران در سوریه پایگاه ساخت

- حوثی‌ها به سلاح‌های پیشرفته‌تر دست یافتند

- برنامه موشکی گسترش یافت

- سرکوب داخلی شدت گرفت

در واقع، برجام نه «پاداش صلح» بلکه «جایزه‌ی فریب» بود.

دیپلماسی‌ای که مردم ایران را نادیده می‌گیرد

مردم ایران، هیچ‌گاه بازیگر مذاکرات نبوده‌اند. هیچ‌کس از آن‌ها نپرسیده که چه می‌خواهند، چه می‌پوشند، به چه رأی می‌دهند، چه می‌نویسند. در تمامی مذاکرات، طرف غربی با نمایندگان یک حکومت سرکوبگر مذاکره کرده، نه با نمایندگان جامعهٔ مدنی، روشنفکران یا تبعیدیان.

از نگاه مردم، مذاکره با جمهوری اسلامی، مشروعیت بخشیدن به حکومتی است که با گلوله، شلاق و زندان با آن‌ها سخن می‌گوید.

این بی‌تفاوتی غرب، گسل بزرگی میان مردم ایران و افکار عمومی اروپا و آمریکا ایجاد کرده است. مردمی که در خیابان شعار «نه غزه، نه لبنان» می‌دهند، نماینده‌ای در میز مذاکره ندارند.

راه برون‌رفت: چهره‌ای برای صلح و دموکراسی


مذاکره زمانی معنا دارد که طرف مقابل، حکومتی قانونی، مشروع و پاسخگو باشد. و جمهوری اسلامی، هیچ‌کدام نیست.در نتیجه، راه واقعی برای صلح پایدار و ثبات در منطقه، نه تداوم مذاکره با نظام فعلی، بلکه تعامل با آلترناتیوی مشروع، مدرن و ریشه‌دار است، آلترناتیوی که بتواند هم با مردم ایران گفتگو کند و هم با جهان.

و این آلترناتیو، همان‌طور که قبل تر بیان شد، در شخصیتی چون شاهزاده رضا پهلوی تجسم یافته است: کسی که نه‌تنها مشروعیت تاریخی و اخلاقی دارد، بلکه می‌تواند هم‌زمان صدای درون ایران و امید جهانیان باشد.

مذاکره با جمهوری اسلامی، نه راه‌حل، که بخشی از مشکل است. این رژیم، از دیپلماسی برای بقا استفاده می‌کند، نه برای تغییر. تا زمانی که غرب بر سر میز مذاکره، به‌جای مردم ایران با قاتلان آن‌ها بنشیند، نه صلحی به دست خواهد آمد، نه امنیتی تضمین خواهد شد.

وقت آن است که دیپلماسی، از ابزار بقای استبداد به ابزاری برای انتقال قدرت بدل شود. و این تنها در صورتی ممکن است که جهان، با مردم ایران سخن بگوید، نه با رژیمی که آن‌ها را سرکوب می‌کند.

ترسِ ساختگی؛ چرا ایرانِ بدون جمهوری اسلامی یک تهدید نیست، بلکه یک فرصت است؟

از واشنگتن تا بروکسل، از برلین تا پاریس، هر جا صحبت از آیندهٔ ایران می‌شود، واژه‌ای مثل سایه بر میزها می‌افتد: «بی‌ثباتی». سیاستمداران و تحلیل‌گران غربی اغلب می‌گویند: «ما مخالف جمهوری اسلامی هستیم، اما از چیزی که بعد از آن بیاید می‌ترسیم.» این جمله، اگرچه در ظاهر محتاطانه و واقع‌گرایانه به نظر می‌رسد، در باطن حامل نوعی توجیه‌گری مزمن برای انفعال استراتژیک است.

در واقع، آنچه غرب آن را «ترس از ایران پس از جمهوری اسلامی» می‌نامد، نه‌تنها مبتنی بر واقعیات نیست، بلکه به‌شکلی خطرناک، به بقای رژیمی کمک می‌کند که دقیقاً منبع همان بی‌ثباتی‌ست.

جمهوری اسلامی، تولیدکنندهٔ بحران است؛ نه مانع آن

واقعیت این است که جمهوری اسلامی، نه ضامن ثبات، بلکه خود منشأ و موتور بی‌ثباتی منطقه‌ای و جهانی است. بیایید به چند فکت غیرقابل‌انکار نگاه کنیم:

- بحران یمن؟ حاصل مداخله ایران و مسلح کردن حوثی‌ها.

- بحران غزه؟ حاصل مداخله ایران و مسلح کردن و حمایت مالی از حماس.

- بی‌ثباتی در عراق؟ نتیجه حضور شبه‌نظامیان وابسته به سپاه قدس.

- فاجعه سوریه؟ بقای اسد تا این اواخر بدون حمایت جمهوری اسلامی ممکن نبود.

- ترس اسرائیل از جنگ تمام‌عیار؟ ناشی از حضور ایران در لبنان و سوریه.

- افزایش قیمت نفت در بحران‌ها؟ نتیجه تهدید مداوم ایران به بستن تنگه هرمز.

- موج‌های مهاجرت از ایران؟ واکنش به سرکوب، فقر، تبعیض و نبود چشم‌انداز.

هر کشوری که رژیم جمهوری اسلامی را ضامن ثبات بداند، یا از روی بی‌اطلاعی می‌گوید یا از سر فریبکاری. زیرا هیچ حکومت ثبات‌آفرینی، شبه‌نظامی در ۵ کشور تربیت نمی‌کند، سفارت‌خانه‌ها را نمی‌سوزاند، و تهدید به نابودی کشورها نمی‌کند.

ایران بدون جمهوری اسلامی، لزوماً سوریه دوم نخواهد بود

یکی از بزرگ‌ترین دروغ‌هایی که لابی‌های حامی جمهوری اسلامی، چه در داخل ایران و چه در غرب، گسترش داده‌اند، این است که سقوط این رژیم منجر به جنگ داخلی، تجزیه و نابودی ایران خواهد شد.

اما این ادعا، بر پایه‌ی هیچ سند تاریخی یا سیاسی محکمی استوار نیست. بر خلاف عراق و سوریه، ایران:

- جامعه‌ای باسواد و دارای شبکه‌های اجتماعی قوی دارد

- هویت ملی ریشه‌داری دارد که بر قومیت نمی‌چربد

- تجزیه‌طلبی در آن نه خواست عمومی، که پروژهٔ اقلیت‌های افراطی است

- شاهزاده رضا پهلوی، به‌عنوان نمادی وحدت‌بخش و ضدتجزیه، مقبولیت فزاینده دارد

- نیروهای مسلح آن، برخلاف ارتش‌های فرقه‌ای عراق یا سوریه، در ذات خود ملی هستند و بخشی از بدنهٔ مردم‌اند

ایران اگر ساختارشکن شود، احتمالاً دچار بی‌نظمی خواهد شد، اما نه لزوماً بی‌ثباتی طولانی‌مدت.

بی‌ثباتی حقیقی، امروز وجود دارد؛ نه در فردای گذار از جمهوری اسلامی.

ایرانِ بدون جمهوری اسلامی: فرصت برای منطقه و جهان

برخلاف تصویر هراس‌انگیزی که تبلیغ می‌شود، ایران بدون جمهوری اسلامی می‌تواند:

- شریکی قابل اعتماد برای صلح منطقه‌ای باشد، نه یک بازیگر خرابکار

- بازار مصرفی و سرمایه‌گذاری باثباتی برای اروپا و آسیا شود

- نقش ترانزیتی کلیدی در جاده ابریشم نوین چین ایفا کند، بدون تهدیدهای ایدئولوژیک

- هم‌پیمانی استراتژیک با اسرائیل، ترکیه، مصر و عربستان را رقم بزند

- یکی از پایگاه‌های فرهنگی، علمی و فنّاوری جهان شود، نه صادرکنندهٔ فرقه‌گرایی

چنین ایرانی، نه‌تنها برای مردم خود که برای امنیت جهانی نیز سودآور است. تنها مانع تحقق این چشم‌انداز، حکومتی‌ست که نمی‌گذارد ایران، آن‌گونه که هست، بدرخشد.

نقش مردم، نخبگان و آلترناتیو در پایان دادن به این ترس

برای از میان برداشتن این ترس مصنوعی، باید سه‌گانه‌ای عمل کند:

- مردم ایران، با ادامه مقاومت مدنی، نشان دهند که ظرفیت عبور از این نظام را دارند

- نخبگان سیاسی و فرهنگی، با تولید گفتمان بدیل و ملی، ذهن جهانیان را روشن کنند

- آلترناتیو مشروع، با تثبیت موقعیت خود، تصویر ایران فردا را برای جهان قابل لمس کند

و در این میان، شاهزاده رضا پهلوی، به‌عنوان عامل وحدت، انتقال و امید، می‌تواند پلی باشد میان گذشتهٔ باشکوه، حالِ پرآشوب و آینده‌ای روشن.

ترسی که غرب از «ایران بدون جمهوری اسلامی» دارد، نه واقع‌گرایانه است، نه پایدار. این ترس، محصول تجربه‌های شکست‌خورده دیگر کشورهاست، نه مطالعهٔ دقیق ایران.جمهوری اسلامی خود، منبع اصلی ترس و بی‌ثباتی است.جهان باید بداند:

ایران بدون جمهوری اسلامی، تهدید نیست؛ فرصتی است که چهار دهه سرکوب و ایدئولوژی آن را از جهان دریغ کرده است.

و این فرصت، اگر با خواست مردم و رهبری هوشمند و ملی‌گرا همراه شود، می‌تواند بزرگ‌ترین تحول مثبت خاورمیانه در قرن حاضر باشد.

شکاف اعتماد؛ چرا غرب هنوز به مردم ایران گوش نمی‌دهد؟

در دل هر انقلاب، صدایی است که می‌خواهد شنیده شود؛ فریادی نه برای تخریب، بلکه برای دیده‌شدن، برای به‌رسمیت‌شناخته‌شدن. ملت ایران، در طول چهار دهه گذشته، بارها و بارها این فریاد را سر داده‌ است، از خیزش دانشجویی ۷۸ تا جنبش سبز، از دی‌ماه ۹۶ تا آبان ۹۸، و سرانجام، خیزش سراسری «زن، زندگی، آزادی» در ۱۴۰۱ که با خون و جسارت آمیخته شد.اما در میان این همه فریاد، چرا غرب همچنان گوش‌هایش را به صدای مردم ایران بسته نگاه داشته است؟

دیوار بی‌اعتمادی؛ ساخته‌شده با آجرهای منافع


غرب، به‌ویژه اروپا، رابطه‌اش با جمهوری اسلامی را نه بر پایه اصول، بلکه بر پایه مصالح متغیر سیاسی و اقتصادی تنظیم کرده است. به زبان ساده:آن‌ها آن‌چه می‌شنوند، نه صدای مردم، بلکه صدای نفت، گاز، قراردادهای هواپیما، و بازار ۸۵ میلیونی ایران است.

از منظر سیاست‌مداران غربی، جمهوری اسلامی اگرچه ناخوشایند است، اما قابل پیش‌بینی است؛ در حالی که مردم، خیابان، انقلاب، آینده مبهم و ریسک سرمایه‌اند.نتیجه این نگاه، شکل‌گیری شکافی عمیق در اعتماد مردم ایران به غرب بوده است:

🔹 از یک‌سو، مردمی که خود را تنها می‌بینند

🔹 از سوی دیگر، غربی که در برابر سرکوب سکوت می‌کند، اما پای میز مذاکره لبخند می‌زند


زن، زندگی، آزادی؛ صدایی که غرب شنید اما باور نکرد


جنبش ۱۴۰۱، جنبشی بود جهانی‌شده. تصویر دخترانی با موهای بریده، پسرانی با سینه‌های گلوله‌خورده، زنان بی‌حجاب که در خیابان فریاد می‌زدند: «مرگ بر دیکتاتور»، همه به جهان مخابره شد. اما باز هم واکنش غرب، همدلی بدون اقدام بود.سخنرانی‌هایی در پارلمان اروپا، قطعنامه‌هایی غیرالزام‌آور، چند تحریم نمادین... اما نه گسست دیپلماتیکی، نه اخراج سفرا، نه انزوای واقعی جمهوری اسلامی.

این سکوت، در حالی اتفاق افتاد که همان دولت‌ها، در برابر اتفاقات به‌مراتب خفیف‌تر در روسیه، بلاروس، میانمار یا حتی هنگ‌کنگ، واکنش‌هایی قاطعانه‌تر نشان داده بودند.

سؤال اینجاست: چرا؟پاسخ ساده است: اعتماد ندارند که مردم ایران بتوانند از پس آینده بربیایند.


مردم ایران، بدون نمایندگی رسمی


یکی دیگر از دلایل عدم واکنش قاطع غرب به خواست مردم، نبود یک ساختار رسمی نمایندگی برای ملت ایران در سطح بین‌المللی‌ست.وقتی دولت رسمی، جمهوری اسلامی‌ست، و آلترناتیو مشخصی نیز به‌صورت نهادینه حضور ندارد، قدرت‌های خارجی دلیلی برای مخاطب قرار دادن خیابان‌ها نمی‌یابند.

در چنین وضعیتی، تنها زمانی صدای مردم شنیده می‌شود که یا از مسیر نهادهای مدنی منسجم و مستقل منتقل شود، یا از طریق چهره‌هایی که بتوانند صدای ملی را به زبان بین‌المللی ترجمه کنند.

چرا حالا زمان اعتماد به مردم ایران است؟


امروز بیش از هر زمان دیگر، تصویر ایران در جهان تغییر کرده است. غرب می‌بیند که نسل جدید ایرانیان، نسلی‌ست مدرن، سکولار، دیجیتال، تحصیل‌کرده، و با ارزش‌های مشترک با جهان آزاد.آن‌ها برای آزادی، جان می‌دهند؛ برای زن، عدالت، حقیقت و آینده.

از سوی دیگر، شخصیت‌هایی نظیر شاهزاده رضا پهلوی که در تمام اعتراضات گذشته، با پرهیز از خشونت، تأکید بر وحدت ملی، و دعوت به انتقال مسالمت‌آمیز قدرت ظاهر شده‌اند، برای اولین بار یک زبان مشترک بین «ملت خشمگین» و «جهان محتاط» ساخته‌اند.

اکنون وقت آن است که غرب:

- واقعیت مردم ایران را به رسمیت بشناسد

- با آلترناتیوهای واقعی، گفت‌وگو و همکاری کند

- سیاست‌هایش را نه با تهران رسمی، بلکه با تهران خیابان تنظیم کند

- بداند که مردم ایران، تنها خواهان آزادی‌اند، نه جنگ؛ خواهان تعامل‌اند، نه انتقام

شکاف اعتماد میان غرب و مردم ایران، زخمی‌ست که تنها با صداقت، شجاعت و بازنگری درمان می‌شود.مردم ایران، بیش از هر زمانی نیاز دارند که بدانند فریادشان در جهان پژواک دارد.غرب باید تصمیم بگیرد: آیا همچنان بر میز مذاکره با قاتلان می‌نشیند؟ یا بالاخره، دست خود را به‌سوی ملتی دراز می‌کند که در اوج سرکوب، هنوز امید را فریاد می‌زند؟اعتماد به مردم ایران، ریسک نیست؛ سرمایه‌گذاری بر آینده‌ای روشن است.و راه این اعتماد، از شناسایی صداهای حقیقی ملت می‌گذرد، نه بلندگوهای نظام، بلکه فریادهای بی‌بلندگو. و شاید هیچ صدایی، شفاف‌تر از صدای رضا پهلوی نباشد؛ فرزند گذشته‌ای باوقار، میراث‌دار رنج حال، و معمارِ بالقوهٔ آینده‌ای ملی، سکولار و آزاد.


نقش ما؛ مسئولیت ملی‌گرایان در ساختن ایران پس از جمهوری اسلامی

تا اینجا از جهان گفتیم؛ از انفعال غرب، ترس ساختگی، و سردرگمی قدرت‌های بزرگ در مواجهه با ایران.اما اکنون، زمان آن است که نگاه را به درون بازگردانیم.از «چه باید کرد؟» به «چه باید کردِ ما».زیرا هیچ نیروی خارجی، هیچ دیپلماسی، هیچ فشار یا تحریمی، نمی‌تواند بار مسئولیت اصلی را از دوش ما ملت ایران به عنوان ملی‌گرایان، سکولارها، روشنفکران، و آنانی که دل در گرو خاک ایران دارند، بردارد.

 

ایران بدون جمهوری اسلامی، خود به خود ساخته نمی‌شود

برخلاف تصور رایجی که در برخی محافل اپوزیسیون دیده می‌شود، فروپاشی جمهوری اسلامی، به‌معنای حل‌ شدن خودکار همه‌ مشکلات نیست.در واقع، اگر آمادگی، رهبری، گفتمان ملی، و نقشهٔ راه وجود نداشته باشد، خلأ قدرت می‌تواند بدتر از خود رژیم عمل کند.برای جلوگیری از این سناریو، ملی‌گرایان وظیفه‌ای تاریخی دارند:نه تنها برای افشاگری، بلکه برای بازسازی بنیادین ملیّت، ساختار، مشروعیت و چشم‌انداز آینده ایران.


ملی‌گرایی واقعی؛ نه نفرت‌محور، که هویت‌ساز

ملی‌گرایی‌ای که امروز به آن نیاز داریم، همان چیزی‌ست که در قلب شعارهای «زن، زندگی، آزادی» می‌تپد: ملی‌گرایی مدنی، مبتنی بر حقوق برابر، انسجام فرهنگی، سکولاریسم و قانون.این ملی‌گرایی:


- عرب و کُرد و ترک و فارس و بلوچ را در یک هویت سیاسی مشترک گرد می‌آورد

- به جای جنگ بر سر زبان و قوم، زبان تفاهم و حقوق مشترک می‌سازد

- دین را در خانهٔ دل‌ها نگه می‌دارد، و حکومت را از آن تهی می‌سازد

- تاریخ را می‌فهمد، اما در آن متوقف نمی‌ماند

- از گذشته درس می‌گیرد، نه انتقام

ملی‌گرایان اگر می‌خواهند آینده را بسازند، باید نشان دهند که این مفهوم، برخلاف تبلیغات جمهوری اسلامی، به معنای طرد و سرکوب نیست، بلکه به معنای بازگشت ایران به خودش است.

ابزارهای بازسازی؛ از روایت تا سازمان

برای آن‌که نقش ملی‌گرایان در دوران گذار معنا پیدا کند، سه ابزار کلیدی باید هم‌زمان فعال شوند:

۱. روایت‌سازی (Narrative Building):

رسانه‌ها، شبکه‌های اجتماعی، و فضای مجازی، باید پر شود از روایت‌های تازه از ایرانِ بدون جمهوری اسلامی؛ ایرانی آزاد، متکثر، متحد، و سکولار.در غیاب تصویر روشن از فردا، مردم در امروز باقی می‌مانند.


۲. شبکه‌سازی (Networking):

سازمان‌دهی جریان‌های پراکنده، احزاب در تبعید، کنشگران داخل، و گروه‌های مردمی در یک منظومه‌ی هم‌راستا، از الزامات دوران گذار است.در اینجا، شاهزاده رضا پهلوی می‌تواند نقش کلیدی ایفا کند، نه به‌عنوان فرمانده، بلکه به‌عنوان ناظر و انسجام‌بخش.


۳. بدیل‌سازی (Alternative Building):

مردم ایران نیاز دارند بدانند که پس از جمهوری اسلامی، چه خواهد شد؟چه حکومتی؟ چه ساختاری؟ چه قانون اساسی‌ای؟ملی‌گرایان باید، با مشارکت دیگر نیروهای دموکرات، نقشهٔ دقیقی از آینده ترسیم کنند که هم الهام‌بخش باشد، هم واقع‌گرایانه.


نقش شاهزاده؛ نماد وحدت در عصر چندپارگی

در دوران خُردشدن ایده‌ها، تفرقه‌های قومی و فکری، و تلاطم رسانه‌ای، یکی از معدود چهره‌هایی که همچنان توانسته توازن میان سنت و مدرنیته، گذشته و آینده، درون و بیرون را حفظ کند، شاهزاده رضا پهلوی است.

او، برخلاف بسیاری از چهره‌های سیاسی که خود را «رهبر» می‌خوانند، نه‌تنها بر طبل قدرت نمی‌کوبد، بلکه با تواضع، دعوت به گفت‌وگو، مشارکت و پل‌سازی می‌کند.

برای ملی‌گرایان، او نه یک شخص، که یک ساختار بالقوه است؛ ساختاری که می‌تواند:

- مشروعیت تاریخی و نمادین انتقال قدرت را تضمین کند

- مانع تجزیه شود و حافظ وحدت ملی بماند

- نیروی مسلح را از درگیری در جنگ داخلی دور نگه دارد

- چهره‌ای قابل اعتماد برای مذاکره با جهان باشد



تاریخ، بار دیگر بر سر ملت ایران ایستاده است؛ نه با شمشیر، بلکه با قلم و پرچم.ملت ایران آماده است، خسته اما مصمم. جهان اگر به کمک نمی‌آید، دست‌کم مانع نباشد.

اکنون، این وظیفه‌ی ماست، ما ملی‌گرایان، روشنفکران، نویسندگان، و شهروندانی که هنوز قلب‌مان برای نام ایران می‌تپد، که نشان دهیم نه‌تنها شایستهٔ آزادی هستیم، بلکه آماده‌ایم تا آن را بسازیم.

و ساختن، با تصور کردن آغاز می‌شود.تصور فردایی بدون ولایت فقیه، بدون ترس، بدون زندان، بدون چادر اجباری، بدون باتوم؛ فردایی که در آن، دوباره «ایران» باشد. نه جمهوری اسلامی، نه ایران اسلامی. فقط: ایران.



از توازن وحشت تا لحظهٔ تصمیم؛ چه زمانی سکوت جهان خواهد شکست؟

هر عصری، لحظه‌ای دارد که در آن، سکوت دیگر مجاز نیست؛ لحظه‌ای که جهان، در آینهٔ وجدانش خیره می‌شود و باید انتخاب کند: یا با حقیقت همراه شود، یا با مصلحتی دروغین بپوسد.
جهان ما، در قبال جمهوری اسلامی، به آستانهٔ همان لحظه رسیده است.

چهار دهه مماشات، مذاکره، عقب‌نشینی، امید بستن به «اصلاح‌طلبی» و ترس از «خلأ قدرت»، ما را به جایی رسانده که مردم ایران، به جای تکیه بر پایتخت‌های دموکراسی، تنها به خیابان، سنگ، فریاد و خون تکیه کرده‌اند.

اکنون پرسش این است:
آیا سکوت جهان، همچنان ادامه خواهد یافت؟ یا لحظهٔ تصمیم، فرا رسیده؟

پایان توازن وحشت

مفهوم «توازن وحشت» که دهه‌ها در دکترین‌های نظامی جهان جاری بود، در این مورد به‌شکلی بیمارگونه به سیاست خارجی نسبت به ایران نیز سرایت کرده است: غرب از جمهوری اسلامی می‌ترسد، جمهوری اسلامی از خیزش مردم. و در میان این دو ترس، یک ملت قربانی شده است.

اما این توازن، ناپایدار است. زیرا ترس، تا ابد نمی‌تواند جایگزین تصمیم شود.
تاریخ نشان داده که هرگاه سیاست بر پایهٔ ترس ساخته شود، دیر یا زود، با یک انفجارِ کنترل‌نشده فرومی‌پاشد. از سقوط شوروی گرفته تا بهار عربی، همواره لحظه‌ای رسیده که دیگر امکان مهار خشم عمومی وجود نداشته است.

اگر غرب، همچنان به بازی با زمان ادامه دهد، ایران آینده، دیگر قابل تعامل نخواهد بود، نه به‌خاطر انقلاب، بلکه به‌خاطر انفجار اجتماعی، مهاجرت بی‌سابقه، جنگ داخلی، و امکان ظهور جریان‌های افراطی پسااسلامی.

چه زمانی جهان تصمیم خواهد گرفت؟

جهان تصمیم نخواهد گرفت، مگر آن‌که سه عامل به‌طور هم‌زمان فعال شوند:

۱. مردم ایران، خسته اما ایستاده، بخواهند و بجنگند

نه الزماً با سلاح، که با آگاهی، اتحاد، مقاومت مدنی، و اعتصاب.

۲. آلترناتیو روشن، مشروع و عمل‌گرا در صحنه باشد

نه در توهم انقلاب دائمی، بلکه در مسیر انتقال قدرت.

 و این آلترناتیو، در سیمای نمادین و ملی‌گرایانهٔ شاهزاده رضا پهلوی، باید نه تنها مقبول مردم، بلکه قابل تعامل برای جهان باشد.

۳. افکار عمومی جهانی، سیاستمداران را تحت فشار بگذارد

دیگر نباید اجازه داد که لابی‌گران رژیم، رسانه‌ها را آلوده و تصمیم‌سازان را کور کنند.

این وظیفه‌ی ماست: بیدار کردن جهان

سکوت جهان، گاهی از ناآگاهی است، نه بی‌رحمی.
ما، ایرانیان آزاده، ملی‌گرایان سکولار، روشنفکران تبعیدی و فعالان مدنی، وظیفه داریم که جهان را بیدار کنیم:

- با روایت درست، نه اغراق و شعار

- با چهره‌ای روشن از فردای بدون جمهوری اسلامی

- با اعتمادبه‌نفس، نه با التماس

- با ایستادگی در اصول، نه معامله در اصول

اگر ما جهان را متقاعد نکنیم که ایران می‌تواند بهتر باشد، جهان همچنان ترجیح خواهد داد با بدِ قابل پیش‌بینی کنار بیاید تا با خوبِ نامعلوم وارد شود.

سخن پایانی :

چهار دهه است که جهان، در برابر جمهوری اسلامی، بازی خطرناکی را ادامه داده:
بازی چشم‌بستن بر جنایت، به امید ثبات؛
بازی مذاکره با مستبد، به نام صلح؛
بازی ترس، به‌جای تصمیم.

اما این بازی، به پایان خود نزدیک می‌شود.
و اکنون، تنها دو مسیر پیش‌روست:

یا ایران، با جمهوری اسلامی، به نقطه‌ای غیرقابل بازگشت خواهد رسید؛
یا جهان، با مردم ایران، هم‌صدا خواهد شد تا این رژیم را به گذشته بسپارد و ملتی را به آینده بازگرداند.

کلید این تحول، اما نه در واشنگتن است، نه در بروکسل.
کلید این تحول، در دستان خود ماست.
در اتحاد، در آگاهی، در ساختن بدیل، در بازگرداندن اعتماد جهان به ملت ایران.
و شاید مهم‌تر از همه، در ایستادگی بر حقیقتی ساده اما سترگ:

که ایران سزاوار آزادی‌ست، و این آزادی، بی‌سقوط جمهوری اسلامی ممکن نیست.


احسان تاری نیا - لوکزامبورگ

نوشته شده در 17 سپتامبر 2025