ژست اخلاقی، واقعیت تلخ: چرا اروپا فلسطین را به رسمیت شناخت؟

تصمیم اخیر برخی کشورهای اروپایی برای به‌رسمیت شناختن کشور فلسطین، در نگاه نخست حرکتی انسانی، اخلاقی و مطابق با ارزش‌های دیرینه‌ی اروپا در دفاع از «حقوق بشر» و «خودمختاری ملت‌ها» جلوه می‌کند. اما اگر پرده‌ی ظاهرسازی‌ها کنار زده شود و این رخداد در بستر تاریخ و سیاست جهانی دیده شود، تصویری کاملاً متفاوت آشکار می‌گردد؛ تصویری که نه از قدرت اروپا، بلکه از ضعف آن سخن می‌گوید.

اروپا امروز در موقعیتی قرار گرفته که بیش از هر زمان دیگر در هفتاد سال گذشته، نشانه‌های بحران را در تمام سطوح خود آشکار کرده است:

- بحران انرژی که پس از جنگ اوکراین به اوج رسید و وابستگی آشکار اروپا به گاز و نفت وارداتی را عیان ساخت.

- فشار اقتصادی که رکود و تورم را همزمان بر پیکر اتحادیه اروپا نشانده و قدرت رقابت صنایع اروپایی را در برابر آمریکا و چین کاهش داده است.

- فرسایش نظامی که سبب شده توان اروپا برای ایستادن در دو جبهه – اوکراین در شرق و خاورمیانه در جنوب – عملاً ناممکن باشد.

- شکاف سیاسی داخلی میان کشورهای عضو اتحادیه و همچنین میان افکار عمومی، که دیگر همان انسجام دهه‌های گذشته را ندارد.

در چنین شرایطی، به‌رسمیت شناختن فلسطین بیش از آنکه اقدامی در حمایت از یک ملت باشد، به نوعی مانور سیاسی برای خرید زمان و فرار از فشارهای ژئوپلیتیک تعبیر می‌شود.

اروپا در تاریخ معاصر، همواره خود را به‌عنوان «مدافع ارزش‌های جهان‌شمول» معرفی کرده است. اما واقعیت این است که این قاره هرگز از منافع استعماری و سهم‌خواهی خود دست نکشیده است. از قاره آفریقا گرفته تا خاورمیانه، ردپای فرانسه و بریتانیا همچنان مشهود است. امروز نیز تصمیم به‌رسمیت شناختن فلسطین را باید در همان چارچوب دید: حرکتی برای بازتعریف سهم اروپا در معادلات خاورمیانه، نه حرکتی برای نجات فلسطینیان.

در این میان، یک تناقض آشکار وجود دارد: چگونه ممکن است قاره‌ای که خود اعتراف می‌کند در تامین تسلیحات اوکراین ناتوان است و بدون آمریکا قادر به ایستادگی در برابر روسیه نیست، ناگهان تصمیمی به این بزرگی در سیاست خاورمیانه اتخاذ کند؟ پاسخ روشن است: اروپا در حال بازی با برگ‌های نمادین است، نه برگ‌های واقعی قدرت. و فلسطین برای اروپا همان برگ نمادینی است که می‌تواند به‌عنوان یک «ژست سیاسی» علیه ایالات متحده و در هماهنگی با سنت گلوبالیستیِ خود، استفاده کند.

این تصمیم البته در ظاهر، حرکتی علیه اسرائیل و در حمایت از فلسطین است؛ اما در واقع، بیشتر به یک «فرار به جلو» شبیه است. اروپایی‌ها می‌دانند که در برابر آمریکا، چین، روسیه و حتی قدرت‌های منطقه‌ای مانند ترکیه، وزن نظامی و اقتصادی کافی ندارند. بنابراین به جای نمایش قدرت واقعی، دست به حرکات سمبلیک می‌زنند تا نشان دهند هنوز بازیگر مهمی در صحنه‌ی جهانی هستند.

از همین‌جا باید پرسش اساسی را مطرح کرد:آیا واقعاً اروپا با این تصمیم توانست جایگاه خود را تثبیت کند یا اینکه در دام یک بازی خطرناک گرفتار شد؟

تاریخچه کوتاه شناسایی فلسطین در جهان

موضوع «به‌رسمیت شناختن فلسطین» پدیده‌ای تازه نیست؛ ریشه‌های آن را باید در دهه‌های پایانی قرن بیستم جست‌وجو کرد، زمانی که مسئله‌ی فلسطین به‌عنوان یکی از مهم‌ترین بحران‌های ژئوپلیتیک جهان شناخته می‌شد. اما آنچه امروز اروپا انجام داده، تفاوت‌های بنیادینی با تلاش‌های گذشته دارد و همین تفاوت است که باید دقیق‌تر بررسی شود.

آغاز داستان: از سازمان آزادی‌بخش فلسطین تا یاسر عرفات

در دهه‌ی ۱۹۷۰ میلادی، «سازمان آزادی‌بخش فلسطین» (PLO) به رهبری یاسر عرفات به نماد مقاومت فلسطینیان بدل شد. بسیاری از کشورهای جهان سوم، از جمله دولت‌های آفریقایی و آسیایی، فلسطین را به‌عنوان یک «دولت در تبعید» به رسمیت شناختند. حتی مجمع عمومی سازمان ملل متحد در سال ۱۹۷۴، جایگاهی برای PLO به‌عنوان نماینده‌ی مشروع مردم فلسطین در نظر گرفت.

اروپا در همان دوران میان دو گرایش گرفتار بود: از یک سو فشار افکار عمومی و جریان‌های چپ که از فلسطینیان حمایت می‌کردند، و از سوی دیگر پیوندهای راهبردی با ایالات متحده و اسرائیل. همین دوگانگی باعث شد که اروپا عملاً در سطح دیپلماتیک، موضعی خاکستری اتخاذ کند: تأکید بر «راه‌حل دو دولتی» اما بدون اقدام جدی برای به‌رسمیت شناختن فلسطین.

دهه‌ی ۱۹۹۰: توافق اسلو و امیدهای نیم‌بند

دهه‌ی ۹۰ میلادی با امضای توافق اسلو (۱۹۹۳) همراه شد. این توافق، امید به صلحی پایدار میان اسرائیل و فلسطینیان را برانگیخت. کشورهای اروپایی در آن زمان نقش «میانجی مالی» را برعهده گرفتند: کمک‌های کلان به تشکیلات خودگردان فلسطین، آموزش نیروهای امنیتی و سرمایه‌گذاری در پروژه‌های عمرانی. اما این کمک‌ها هرگز به معنای به‌رسمیت شناختن کامل فلسطین به‌عنوان یک دولت مستقل نبود.

اروپا می‌دانست که بدون موافقت آمریکا و اسرائیل، چنین شناسایی‌ای عملاً بی‌اثر خواهد بود. به همین دلیل، تا دو دهه‌ی بعد، تصمیمات اروپا در همان سطح «حمایت مالی» و «موضع‌گیری سیاسی» باقی ماند.

۲۰۱۲: ارتقای جایگاه فلسطین در سازمان ملل

در سال ۲۰۱۲، مجمع عمومی سازمان ملل با اکثریت قاطع، جایگاه فلسطین را به «دولت ناظر غیرعضو» ارتقا داد. این تصمیم، در حقیقت نقطه‌ی عطفی بود که فلسطین را یک قدم به سوی شناسایی رسمی جهانی نزدیک کرد. اکثر کشورهای اروپایی در آن زمان به این قطعنامه رأی مثبت دادند، اما باز هم به‌طور رسمی در سطح ملی اقدام نکردند.

این تردید اروپایی‌ها نشان می‌داد که مسئله‌ی فلسطین برای آن‌ها چیزی فراتر از یک «دغدغه بشردوستانه» است؛ آنان نمی‌خواستند روابط استراتژیک خود با آمریکا و اسرائیل را قربانی کنند.

امروز: شناسایی شتاب‌زده در شرایط بحران

آنچه امروز رخ داده، شناسایی شتاب‌زده و بدون هماهنگی کامل میان اعضای اتحادیه اروپاست. برخی کشورها – از جمله انگلیس، فرانسه، پرتغال، بلژیک، مالتا، آندورا، موناکو و لوکزامبورگ – پیش‌قدم شدند و فلسطین را به رسمیت شناختند. این تصمیم درست در زمانی اتخاذ شد که اروپا درگیر بحران‌های چندگانه بود: جنگ اوکراین، بحران انرژی، و رقابت اقتصادی با آمریکا و چین.

تفاوت امروز با گذشته در این است که اروپا دیگر آن انسجام دهه‌های پیشین را ندارد. به‌رسمیت شناختن فلسطین این بار نه یک حرکت برای صلح، بلکه بیشتر یک واکنش سیاسی در برابر ضعف و انفعال اروپاست.

تناقض بنیادین

در تمام این سال‌ها، یک تناقض بنیادین در تصمیمات اروپا مشهود بوده است:

- از یک سو، ادعای حمایت از حقوق بشر و راه‌حل دو دولتی.

- از سوی دیگر، سکوت در برابر واقعیت این‌که فلسطین نه یک ارتش منظم و واقعی دارد، نه اقتصاد مستقل، نه حاکمیت یکپارچه.

در حقیقت، اروپا با به‌رسمیت شناختن فلسطین، یک «دولت خیالی» را بر نقشه‌ی سیاسی جهان رسم کرده است؛ دولتی که بیشتر محصول بازی‌های ژئوپلیتیک است تا واقعیتی عینی در میدان عمل.

بحران هویت اروپا

اروپا، قاره‌ای که زمانی خود را مرکز تمدن و قدرت جهانی می‌دانست، امروز در برابر جهانی چندقطبی با واقعیتی تلخ روبه‌رو شده است: از دست دادن هویت به‌عنوان یک قطب مستقل قدرت. این بحران هویت نه تنها ریشه در اقتصاد و نظامی‌گری دارد، بلکه در ساحت‌های سیاسی، اجتماعی و حتی فرهنگی نیز آشکار شده است.

۱. ضعف اقتصادی و بحران انرژی

جنگ اوکراین مانند زلزله‌ای ساختار اقتصادی اروپا را لرزاند. وابستگی شدید به انرژی روسیه ناگهان به یک نقطه‌ضعف مرگبار تبدیل شد. قطع یا کاهش صادرات گاز روسیه، اروپا را وادار کرد برای تامین انرژی به بازارهای گران‌قیمت جهانی روی آورد. نتیجه روشن بود:

- افزایش هزینه‌های تولید و کاهش رقابت‌پذیری صنایع اروپایی.

- وابستگی بیشتر به آمریکا برای تامین گاز مایع (LNG).

- گسترش رکود و تورم همزمان، پدیده‌ای که اقتصاددانان از آن به‌عنوان Stagflation یاد می‌کنند.

این بحران انرژی تنها یک بعد اقتصادی نداشت؛ بلکه به معنای وابستگی سیاسی بیشتر به آمریکا نیز بود. اروپا دریافت که بدون چتر حمایتی واشنگتن، حتی در تامین انرژی نیز استقلال ندارد.

۲. فرسایش نظامی و ناتوانی در جنگ دو جبهه‌ای

اروپا همواره به قدرت اقتصادی خود افتخار می‌کرد و از همین نقطه ضعف نظامی‌اش را می‌پوشاند. اما جنگ اوکراین نشان داد که این قاره به‌تنهایی توان مقابله با یک تهدید بزرگ را ندارد. ارسال تسلیحات به اوکراین به‌سرعت انبارهای مهمات اروپایی را خالی کرد. ارتش‌های اروپا با کمبود گلوله، تانک و حتی سامانه‌های پدافندی روبه‌رو شدند.

حالا پرسش اساسی برای رهبران اروپایی این است: اگر در کنار اوکراین، در خاورمیانه نیز بحرانی تمام‌عیار شعله‌ور شود، اروپا چه خواهد کرد؟ پاسخ روشن است: هیچ. اروپا بدون آمریکا توان جنگیدن در دو جبهه را ندارد. همین ناتوانی نظامی سبب شد که به‌جای ابزار قدرت سخت، به ابزار نمادین و سیاسی مانند «به‌رسمیت شناختن فلسطین» متوسل شوند.

۳. شکاف‌های سیاسی داخلی

اتحادیه اروپا امروز یکپارچگی دهه‌های پیشین را ندارد. کشورهای شرق اروپا مانند لهستان و کشورهای بالتیک، بیشتر نگاه‌شان به واشنگتن است. کشورهای غربی مانند فرانسه و انگلیس، همچنان درگیر توهم استقلال استراتژیک هستند. آلمان میان این دو نگاه سرگردان مانده است.

این شکاف‌ها نه تنها در سیاست خارجی که در افکار عمومی نیز بازتاب دارد. تظاهرات میلیونی در پایتخت‌های اروپایی برای حمایت از فلسطین، هم‌زمان با اعتراضات ضد گرانی انرژی و نارضایتی‌های اجتماعی، نشان داد که افکار عمومی اروپا به شدت چندپاره است. دولت‌ها در چنین فضایی تلاش می‌کنند با تصمیماتی نمایشی، بخشی از جامعه را آرام کنند. شناسایی فلسطین دقیقاً یکی از همین تصمیم‌هاست.

۴. از دست دادن نفوذ سنتی در آفریقا و خاورمیانه

اروپا روزگاری ارباب بی‌چون‌وچرای آفریقا و خاورمیانه بود. اما امروز، روسیه در آفریقا نفوذ گسترده دارد، چین در خاورمیانه شریک اقتصادی اصلی شده، و ترکیه و ایران در قفقاز و خاورمیانه قدرت‌نمایی می‌کنند. اروپا، به‌ویژه فرانسه، هر روز بیشتر موقعیت تاریخی خود را در این مناطق از دست می‌دهد. کودتاهای آفریقایی و خروج شرکت‌های فرانسوی از نیجر و مالی تنها نمونه‌ای از این افول است.

در چنین فضایی، به‌رسمیت شناختن فلسطین برای اروپا یک تلاش ناامیدانه برای بازگشت به بازی است. آنان می‌خواهند بگویند: «ما هنوز سهمی در خاورمیانه داریم.» اما این سهم نه از طریق قدرت واقعی، بلکه تنها از راه حرکات نمادین به دست می‌آید.

۵. بحران فرهنگی و هویتی

اروپا علاوه بر بحران‌های اقتصادی و سیاسی، با بحران هویتی عمیقی نیز دست‌به‌گریبان است. موج مهاجرت، تغییر بافت جمعیتی، و قدرت گرفتن اقلیت‌های اسلامی در کشورهای اروپایی سبب شده که سیاستمداران بیش از پیش نگران «تصویر خود در برابر جهان اسلام» باشند.

به‌رسمیت شناختن فلسطین در چنین شرایطی، به معنای ارسال پیامی به جامعه‌های مسلمان داخل اروپا نیز هست: «ما در کنار شما هستیم.» این تصمیم شاید بتواند بخشی از فشار اجتماعی را کاهش دهد، اما در عمل چیزی جز عقب‌نشینی از اصول و نمایش ضعف نیست.

جنگ سرد نوین – گلوبالیست‌های اروپایی در برابر پان‌آمریکن‌های ترامپی

وقتی درباره‌ی شناسایی فلسطین توسط برخی کشورهای اروپایی سخن می‌گوییم، باید این تصمیم را نه تنها در بستر خاورمیانه بلکه در چارچوب «جنگ سرد نوین» میان دو اردوگاه غربی تحلیل کرد. این جنگ سرد جدید، شکلی متفاوت از رقابت دوران شوروی و آمریکا دارد؛ این بار نبرد نه میان بلوک شرق و غرب، بلکه میان گلوبالیست‌های اروپایی و پان‌آمریکن‌های آمریکایی است.

۱. گلوبالیسم اروپایی: میراث لندن و پاریس

اروپا پس از جنگ جهانی دوم هرگز نتوانست امپراتوری‌های از دست رفته‌اش را بازسازی کند، اما از راه دیگری وارد میدان شد: گلوبالیسم.

- بریتانیا و فرانسه با تکیه بر سازمان‌های بین‌المللی و شبکه‌های اقتصادی، تلاش کردند نفوذ خود را در جهان حفظ کنند.

- اتحادیه اروپا نیز با شعارهایی چون «چندجانبه‌گرایی» و «حقوق بشر جهان‌شمول»، نقشه‌ای برای بازتولید سلطه‌ی نرم خود ترسیم کرد.

گلوبالیست‌های اروپایی همواره کوشیده‌اند که خود را به‌عنوان قطب اخلاقی و مدنی جهان معرفی کنند، حتی اگر در عمل از منافع استعماری خویش دفاع می‌کردند. شناسایی فلسطین دقیقاً در همین چارچوب قرار دارد: حرکتی برای نشان دادن این‌که اروپا هنوز می‌تواند نقش «میانجی اخلاقی» در بحران‌های جهانی ایفا کند.

۲. پان‌آمریکن‌های ترامپی: ملی‌گرایی آمریکایی علیه اروپا

در سوی دیگر، آمریکا با ظهور دونالد ترامپ چهره‌ای تازه به جهان نشان داد. ترامپ برخلاف نخبگان سنتی واشنگتن، اعتقادی به گلوبالیسم نداشت. او شعار «America First» را مطرح کرد و به اروپا فهماند که دوران «چتر حمایتی رایگان» به سر آمده است.

- خروج از توافق پاریس، برجام و بسیاری از نهادهای چندجانبه، نشانه‌ی این دکترین بود.

- فشار بر ناتو برای افزایش بودجه دفاعی نشان داد که واشنگتن دیگر حاضر نیست بار امنیت اروپا را به دوش بکشد.

برای پان‌آمریکن‌های ترامپی، اروپا دیگر شریک راهبردی نیست، بلکه رقیبی است که باید کنترل شود. این نگاه باعث شده که اروپایی‌ها خود را در برابر آمریکا، حتی بیش از روسیه و چین، آسیب‌پذیر احساس کنند.

۳. فلسطین به‌عنوان میدان تقابل

در این چارچوب، به‌رسمیت شناختن فلسطین یک حرکت نمادین علیه اردوگاه ترامپی است. اروپا می‌خواهد به آمریکا نشان دهد که هنوز قادر است مستقل تصمیم بگیرد و در خاورمیانه بدون هماهنگی واشنگتن نقش‌آفرینی کند.

اما تناقض آشکار اینجاست: اروپا در عمل هیچ ابزار واقعی برای پشتیبانی از این تصمیم ندارد. نه ارتش منسجمی در اختیار دارد، نه منابع مالی کافی، و نه نفوذی همانند گذشته در جهان عرب. بنابراین، تصمیم اخیر بیشتر به «بیانیه‌ای علیه ترامپ و پان‌آمریکن‌ها» شباهت دارد تا تلاشی واقعی برای ایجاد صلح یا حمایت از فلسطین.

۴. زمان‌خری برای اوکراین

اروپا با این حرکت در واقع در حال خرید زمان است. جنگ اوکراین هنوز تعیین تکلیف نشده و هر روز هزینه‌های بیشتری بر دوش اروپایی‌ها می‌گذارد. شناسایی فلسطین در این شرایط به‌منزله‌ی تغییر موضوع در افکار عمومی و باز کردن جبهه‌ای نمادین در برابر آمریکا است. اروپا امیدوار است تا پایان جنگ اوکراین، از فشار ترامپ بر سر بودجه دفاعی و هزینه‌های نظامی بکاهد.

۵. خطر بازی با کارت سوخته

مشکل اما اینجاست که اروپا کارت فلسطین را روی میزی گذاشته که سال‌هاست سوخته است. فلسطین امروز دیگر یک دولت منسجم نیست، بلکه تکه‌تکه میان تشکیلات خودگردان و حماس تقسیم شده است. به‌رسمیت شناختن چنین واحدی نه‌تنها بحران را حل نمی‌کند، بلکه اروپا را در صف حامیان گروه‌هایی قرار می‌دهد که آشکارا با تروریسم و جمهوری اسلامی پیوند دارند.

این همان جایی است که اروپا از موضع یک قدرت اخلاقی فاصله گرفته و وارد میدان بازی خطرناک می‌شود؛ بازی‌ای که ممکن است پیامدهای آن بسیار فراتر از آن چیزی باشد که امروز تصور می‌کنند.

فلسطین به‌عنوان ابزار ژئوپلیتیک، نه دغدغه بشردوستانه

در تمام روایت‌های رسمی اروپا، از پاریس تا لیزبون و از بروکسل تا دوبلین، شناسایی فلسطین با عباراتی آشنا توجیه می‌شود: «دفاع از حقوق بشر»، «پایان دادن به اشغال»، «احترام به حق تعیین سرنوشت ملت‌ها». این واژگان پر زرق و برق، همان پوسته‌ای است که بر تصمیمی عمیقاً سیاسی کشیده‌اند تا آن را انسانی جلوه دهند. اما در واقعیت، پشت این تصمیم هیچ دغدغه‌ای برای زندگی واقعی فلسطینیان وجود ندارد.

۱. نبود دولت یکپارچه

اروپا می‌داند، و نمی‌تواند نداند، که چیزی به‌نام «دولت فلسطین» در معنای حقوقی وجود ندارد. سرزمین فلسطین عملاً میان دو قدرت متخاصم تقسیم شده است:

- تشکیلات خودگردان فلسطین در کرانه باختری، که بیشتر به یک نهاد بوروکراتیک بی‌جان شبیه است تا یک دولت واقعی.

- حماس در نوار غزه، که آشکارا یک گروه اسلام‌گرا و تروریستی با پیوندهای عمیق با جمهوری اسلامی و شبکه‌های منطقه‌ای است.

شناسایی یک «کشور» در شرایطی که حتی یک ساختار حکومتی منسجم وجود ندارد، به معنای پذیرفتن یک توهم سیاسی است. اروپا خوب می‌داند که چنین توهمی نه مردم فلسطین را آزاد خواهد کرد، نه صلح را نزدیک‌تر می‌کند.

۲. فلسطین یعنی حماس، و حماس یعنی تروریسم

در شرایط امروز، معادله ساده است: فلسطین بدون حماس وجود خارجی ندارد. هر کمکی که به‌نام فلسطین داده می‌شود، در نهایت در جیب حماس می‌نشیند. و حماس چیزی جز بازوی تروریستی جمهوری اسلامی در خاورمیانه نیست.اروپا با این تصمیم، عملاً دست خود را در دستان نیرویی گذاشته که در طول دهه‌های اخیر مستقیم‌ترین نقش را در گسترش خشونت، ترور و بی‌ثباتی داشته است. آیا این دفاع از حقوق بشر است یا خیانت به همان ارزش‌هایی که اروپا به آن‌ها می‌بالید؟

۳. سنت سهم‌خواهی استعمارگرانه

اروپا در واقع همان سیاست قدیمی استعمار را دنبال می‌کند: تقسیم منطقه به حوزه‌های نفوذ و حفظ سهم تاریخی خود. در نگاه بروکسل، لیزبون یا پاریس، شناسایی فلسطین نه اقدامی برای مردم غزه و کرانه باختری، بلکه یک پیام روشن به آمریکا، اسرائیل و حتی رقبای جدید مانند روسیه و چین است: «ما هنوز سهمی در خاورمیانه داریم.»این همان نگاه سهم‌خواهانه‌ای است که از زمان قرارداد سایکس–پیکو تاکنون بر سیاست اروپایی‌ها سایه انداخته است. هر بار که توازن قدرت در جهان تغییر می‌کند، اروپا می‌کوشد با ژست‌های اخلاقی، سهم از دست رفته‌اش را باز پس گیرد.

۴. استفاده از «کارت فلسطین» برای چانه‌زنی

اروپا امروز در برابر آمریکا و چین دست خالی است. صنایع‌اش توان رقابت با شرق را ندارد، ارتش‌اش بدون واشنگتن بی‌دفاع است، و افکار عمومی‌اش به‌خاطر بحران انرژی و اقتصادی ملتهب شده. در چنین شرایطی، رهبران اروپایی نیاز به برگی برای چانه‌زنی دارند. «کارت فلسطین» بهترین برگ است؛ کارتی که هزینه‌ی اندکی دارد، اما سر و صدای زیادی ایجاد می‌کند.

شناسایی فلسطین برای اروپا به معنای واقعی خرید «سرمایه نمادین» است؛ سرمایه‌ای که شاید در مذاکرات با آمریکا و دیگر قدرت‌ها به کارشان بیاید. اینکه این کارت چه تأثیری بر زندگی واقعی فلسطینیان دارد، برای آن‌ها کمترین اهمیتی ندارد.

۵. پوچی بشردوستی اروپایی

اروپا اگر واقعاً نگران مردم فلسطین بود، باید پیش از هر چیز به مسئله فساد، استبداد و تروریسم در ساختارهای فلسطینی می‌پرداخت. باید تضمین می‌کرد که کمک‌های مالی‌اش صرف مدارس، بیمارستان‌ها و پروژه‌های عمرانی می‌شود، نه صرف ساخت تونل‌ها و موشک‌های حماس.اما اروپا چنین نکرد و نخواهد کرد. زیرا هدف، نجات انسان‌ها نیست؛ هدف تنها حفظ جایگاه ژئوپلیتیک است. «بشردوستی» در اینجا نقابی است برای پنهان کردن همان سهم‌خواهی استعمارگرانه.


نفوذ جمهوری اسلامی و خطر تروریسم

هیچ معادله‌ای در خاورمیانه را نمی‌توان بدون در نظر گرفتن نقش جمهوری اسلامی فهمید. تهران در چهار دهه‌ی گذشته نه تنها به‌عنوان یک دولت عادی عمل نکرده، بلکه به‌عنوان مرکز فرماندهی شبکه‌ای جهانی از گروه‌های تروریستی و شبه‌نظامی شناخته می‌شود. از حزب‌الله لبنان تا حوثی‌های یمن، از شبه‌نظامیان عراقی تا حماس و جهاد اسلامی در فلسطین، همه در زیر چتر مالی، نظامی و ایدئولوژیک جمهوری اسلامی قرار دارند.

تصمیم اروپا برای به‌رسمیت شناختن فلسطین، در واقع معنایی جز تقویت همین شبکه ندارد. چرا؟

۱. حماس، بازوی جمهوری اسلامی

امروز دیگر هیچ تحلیل‌گری تردید ندارد که حماس بدون حمایت جمهوری اسلامی قادر به بقا نیست. از تامین مالی تا آموزش نظامی، از قاچاق سلاح تا حمایت دیپلماتیک، همه و همه از تهران سرچشمه می‌گیرند. به‌رسمیت شناختن فلسطین یعنی مشروعیت‌بخشی به ساختاری که در عمل تحت سلطه حماس است؛ و مشروعیت حماس یعنی مشروعیت جمهوری اسلامی.

اروپا ممکن است در بیانیه‌های رسمی‌اش چنین پیوندی را انکار کند، اما واقعیت میدان جنگ چیز دیگری است. موشک‌هایی که از غزه بر سر اسرائیل فرود می‌آید، طراحی ایرانی دارد. تونل‌هایی که در دل زمین حفر می‌شود، با دانش و سرمایه‌ی جمهوری اسلامی ساخته شده است. پس وقتی اروپا به فلسطین رسمیت می‌دهد، در حقیقت دست جمهوری اسلامی را نیز به‌طور غیرمستقیم مشروعیت می‌بخشد.

۲. نفوذ نرم جمهوری اسلامی در اروپا

موضوع تنها به خاورمیانه محدود نمی‌شود. نفوذ جمهوری اسلامی در اروپا واقعیتی آشکار است:

- شبکه‌های لابی‌گری و فرهنگی که با عنوان انجمن‌های دانشجویی یا خیریه، مراکز مذهبی یا نهادهای خیریه فعالیت می‌کنند.

- رسانه‌هایی که به‌طور مستقیم یا غیرمستقیم خط تهران را تبلیغ می‌کنند.

- تظاهراتی که به نام دفاع از فلسطین برگزار می‌شود اما در عمل به نمایش قدرت حامیان جمهوری اسلامی بدل می‌گردد.

در لوکزامبورگ، بلژیک، فرانسه و آلمان بارها دیده‌ایم که چگونه گروه‌هایی از مهاجران ایرانی، زیر پرچم «دفاع از مردم غزه» به خیابان‌ها آمده‌اند و سپس در قالب هیئت‌های رسمی با گروه‌های فلسطینی و حتی وزارت‌خانه‌های اروپایی دیدار داشته‌اند. این‌ها نمونه‌های ساده‌ای از عمق نفوذ تهران در اروپا هستند.

۳. خطر برای امنیت اروپا

اروپا با شناسایی فلسطین عملاً پنجره‌ای برای نفوذ بیشتر این شبکه‌ها باز کرده است. از دید امنیتی، این تصمیم به معنای گشایش راهی برای:

- افزایش منابع مالی گروه‌های تروریستی تحت نام کمک‌های انسانی.

- تسهیل لابی‌گری‌های حامیان جمهوری اسلامی در نهادهای اروپایی.

- رشد افراط‌گرایی در میان نسل دوم و سوم مسلمانان مهاجر در اروپا.

اروپا که هم‌اکنون از موج حملات تروریستی داخلی رنج می‌برد، با این تصمیم خود را در معرض خطری بزرگ‌تر قرار داده است؛ خطری که از مرزهای خارجی آغاز می‌شود اما دیر یا زود به خیابان‌های پاریس، بروکسل، برلین و لوکزامبورگ خواهد رسید.

۴. جمهوری اسلامی، برنده‌ی پنهان بازی

در تمام این معادله، یک بازیگر بیش از همه سود می‌برد: جمهوری اسلامی.

- در سطح داخلی، تهران این اقدام اروپا را به‌عنوان «پیروزی دیپلماسی مقاومت» تبلیغ خواهد کرد.

- در سطح منطقه‌ای، مشروعیت بیشتری برای حمایت از حماس و دیگر گروه‌های تروریستی به دست خواهد آورد.

- در سطح جهانی، نشان خواهد داد که حتی اروپا نیز ، با تمام ادعاهایش درباره دموکراسی و حقوق بشر ، مجبور شده به تصمیمی تن دهد که عملاً در خدمت اهداف تهران است.

این همان پارادوکس خطرناک است: اروپا در حالی وانمود می‌کند که برای صلح و انسانیت اقدام می‌کند، اما نتیجه‌ی واقعی تصمیمش چیزی جز تقویت جمهوری اسلامی و گسترش تروریسم نیست.

مطالعه‌ی موردی – لوکزامبورگ

لوکزامبورگ، کشوری کوچک در قلب اروپا با جمعیتی کمتر از یک میلیون نفر، در نگاه نخست شاید بازیگری حاشیه‌ای در سیاست جهانی به نظر برسد. اما در عمل، این کشور به‌واسطه موقعیت اقتصادی و دیپلماتیک خاص خود، نقشی فراتر از اندازه‌اش ایفا می‌کند. به همین دلیل، تصمیم این کشور برای به‌رسمیت شناختن فلسطین، وزنی نمادین و حتی استراتژیک در معادله اروپا پیدا کرده است.

۱. لوکزامبورگ؛ کشور کوچک با اقتصاد بزرگ

لوکزامبورگ یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان از نظر سرانه تولید ناخالص داخلی است. این کشور به‌دلیل نقش ویژه‌اش در نظام بانکی و مالی اروپا، دروازه‌ای برای سرمایه‌گذاری‌های بین‌المللی به‌شمار می‌رود. هر تصمیم سیاسی لوکزامبورگ به‌ویژه در حوزه دیپلماسی، به‌خاطر همین موقعیت اقتصادی، بازتابی فراتر از مرزهایش پیدا می‌کند.

وقتی لوکزامبورگ فلسطین را به رسمیت می‌شناسد، این پیام تنها از جانب یک کشور کوچک صادر نمی‌شود؛ بلکه به گوش تمام شرکت‌ها، بانک‌ها و نهادهای بین‌المللی که در این کشور دفتر دارند نیز می‌رسد. اینجاست که اهمیت نمادین آن دوچندان می‌شود.

۲. جامعه‌ی مهاجران و نفوذ لابی‌ها

لوکزامبورگ مانند بسیاری از کشورهای اروپایی، جامعه‌ای چندفرهنگی دارد. درصد قابل توجهی از جمعیت آن را مهاجران تشکیل می‌دهند، از جمله مسلمانانی که از خاورمیانه و شمال آفریقا آمده‌اند. این جمعیت مهاجر، هرچند از نظر عددی کوچک است، اما نفوذ فرهنگی و سیاسی قابل توجهی دارد.در سال‌های اخیر، بارها دیده شده که گروه‌های حامی فلسطین در لوکزامبورگ تظاهرات و برنامه‌هایی برگزار کرده‌اند و توانسته‌اند بخشی از فضای رسانه‌ای کشور را تحت تأثیر قرار دهند. در همین بستر، به‌رسمیت شناختن فلسطین از سوی لوکزامبورگ، بیش از آنکه یک تصمیم ژئوپلیتیک بزرگ باشد، یک پاسخ به فشارهای داخلی و لابی‌های فعال است.

۳. نقش لوکزامبورگ در اتحادیه اروپا

لوکزامبورگ با وجود کوچکی‌اش، یکی از مؤسسان اتحادیه اروپاست و همواره نقش میانجی در اختلافات درون این اتحادیه ایفا کرده است. این کشور با شناسایی فلسطین، می‌خواهد نشان دهد که می‌تواند پیشگام «اخلاق‌گرایی اروپایی» باشد. به عبارت دیگر، لوکزامبورگ خود را در قامت یک صدای وجدان برای اروپا معرفی می‌کند، هرچند در عمل هیچ ابزار واقعی برای تغییر معادلات ندارد.

۴. میدان نفوذ جمهوری اسلامی

اما در این میان نباید از چشم دور داشت که جمهوری اسلامی نیز از همین فضا برای نفوذ خود استفاده می‌کند. لوکزامبورگ، به‌خاطر نظام مالی و موقعیت خاصش، بارها در گزارش‌های بین‌المللی به‌عنوان یکی از مسیرهای احتمالی برای پولشویی و انتقال منابع مالی مشکوک معرفی شده است.حمایت از فلسطین در این کشور می‌تواند بهانه‌ای برای افزایش فعالیت شبکه‌هایی باشد که به‌طور غیرمستقیم با تهران در ارتباط هستند. این مسئله، اگرچه در ظاهر کوچک است، اما در عمل خطری جدی برای امنیت اروپا محسوب می‌شود.

۵ . پیامد نمادین برای ملت ایران

برای ما ایرانیان ملی‌گرا، تصمیم لوکزامبورگ تنها یک موضع‌گیری دیپلماتیک کوچک نیست؛ بلکه نشانه‌ای از همان بیماری مزمن اروپا است: نادیده گرفتن خطر جمهوری اسلامی و قربانی کردن منافع ملت‌ها به‌خاطر ژست‌های سیاسی.وقتی حتی کشوری کوچک مانند لوکزامبورگ حاضر می‌شود به‌نام بشردوستی، عملاً به شبکه‌های وابسته به تهران مشروعیت بدهد، باید زنگ خطر را جدی‌تر شنید.

پیامدهای ژئوپلیتیک برای خاورمیانه و اسرائیل

تصمیم اروپا برای شناسایی فلسطین در خلأ اتفاق نیفتاده است؛ بلکه درست در زمانی صورت گرفت که خاورمیانه بیش از همیشه در التهاب قرار داشت: جنگ غزه، تهدیدات حزب‌الله در مرزهای شمالی اسرائیل، حملات حوثی‌ها به کشتیرانی در دریای سرخ، و تداوم تنش‌ها در عراق و سوریه. در چنین فضایی، یک تصمیم نمادین می‌تواند زنجیره‌ای از پیامدهای ژئوپلیتیک را به‌دنبال داشته باشد.

۱. تضعیف موقعیت اسرائیل در سطح بین‌المللی

اسرائیل در طول دهه‌های گذشته توانسته بود با اتکا به حمایت آمریکا و سکوت نسبی اروپا، جایگاه خود را در نظام بین‌الملل تثبیت کند. اما اکنون با شناسایی فلسطین توسط برخی کشورهای اروپایی، اسرائیل با یک چالش دیپلماتیک تازه روبه‌روست:

- در مجامع بین‌المللی، مشروعیت سیاست‌های اسرائیل زیر سوال خواهد رفت.

- کشورهای مخالف اسرائیل، از این فرصت برای فشار بیشتر بهره‌برداری می‌کنند.

- حتی برخی متحدان سنتی اسرائیل در اروپا مجبور می‌شوند مواضع ملایم‌تری در برابر فلسطینی‌ها اتخاذ کنند.

این وضعیت به‌ویژه در سازمان ملل و دادگاه‌های بین‌المللی می‌تواند دست اسرائیل را ببندد و آن را در موقعیت دفاعی قرار دهد.

۲. تقویت محور مقاومت به رهبری ایران

شاید بزرگ‌ترین برنده‌ی این تصمیم، همان‌طور که در بالا گفته شد، جمهوری اسلامی باشد. با شناسایی فلسطین:

- حماس و جهاد اسلامی، مشروعیت بیشتری پیدا می‌کنند.

- حزب‌الله لبنان این اقدام را به‌عنوان تأیید جهانی بر سیاست‌هایش تبلیغ خواهد کرد.

- حوثی‌ها و دیگر گروه‌های نیابتی ایران در منطقه نیز انگیزه بیشتری برای ادامه اقدامات خود خواهند یافت.

به عبارت دیگر، اروپا با تصمیم خود عملاً سوخت تازه‌ای به ماشین تبلیغاتی و نظامی «محور مقاومت» داده است.

۳. عقب‌نشینی اعراب میانه‌رو

در سال‌های اخیر، شاهد نزدیکی بی‌سابقه میان اسرائیل و برخی کشورهای عربی (امارات، بحرین، مراکش و حتی عربستان در آستانه توافق) بودیم. این روند موسوم به «توافق ابراهیم» می‌توانست خاورمیانه را وارد مرحله‌ای تازه از همکاری و ثبات کند.اما اقدام اروپا، کشورهای عربی میانه‌رو را در موقعیتی دشوار قرار داده است:

- از یک سو نمی‌خواهند روابطشان با اسرائیل را قربانی کنند.

- از سوی دیگر نمی‌خواهند در برابر فشار افکار عمومی جهان عرب متهم به خیانت به فلسطین شوند.

این وضعیت می‌تواند روند عادی‌سازی روابط را کند یا حتی متوقف کند و خاورمیانه را دوباره به سوی قطب‌بندی قدیمی «اعراب علیه اسرائیل» سوق دهد.

۴. تشدید خطر جنگ منطقه‌ای

با افزایش مشروعیت گروه‌های فلسطینی و فشار بر اسرائیل، احتمال گسترش جنگ به مرزهای شمالی (با حزب‌الله) و حتی ورود ایران به‌طور مستقیم به معادله بیشتر می‌شود. اسرائیل که خود را در تنگنای دیپلماتیک می‌بیند، ممکن است برای جبران ضعف سیاسی، به اقدام نظامی گسترده‌تر دست بزند.در چنین شرایطی، به‌رسمیت شناختن فلسطین نه‌تنها به صلح کمکی نکرده، بلکه آتش جنگی بزرگ‌تر را شعله‌ورتر خواهد کرد.

۵. بی‌ثباتی بیشتر برای اروپا

اروپا تصور می‌کند با این تصمیم، در حال ارسال پیام صلح به جهان اسلام است. اما نتیجه‌ی واقعی، بی‌ثباتی بیشتر برای خود اروپا خواهد بود:

- افزایش حملات تروریستی احتمالی در خاک اروپا.

- فشارهای تازه بر دولت‌ها از سوی اقلیت‌های مسلمان.

- وارد شدن موج جدیدی از پناهجویان در صورت شعله‌ور شدن جنگ منطقه‌ای.

به بیان ساده، اروپا با دست خود، امنیت خود را در خطر انداخته است.

چشم‌انداز آینده

تصمیم برخی کشورهای اروپایی برای به‌رسمیت شناختن فلسطین را نمی‌توان یک رویداد مستقل و صرفاً اخلاقی دانست. این اقدام، حلقه‌ای از زنجیره‌ی بزرگ‌تر بحران‌هایی است که اروپا را در بر گرفته و آینده‌ی نظام بین‌الملل را شکل می‌دهد. در این جمع‌بندی، می‌توان چند محور کلیدی را برجسته کرد.

۱. اروپا در آینه‌ی ضعف

اروپا روزگاری قاره‌ای بود که سرنوشت جهان را تعیین می‌کرد. امروز اما با بحران انرژی، رکود اقتصادی، ناتوانی نظامی و شکاف‌های سیاسی، بیش از هر زمان دیگری چهره‌ای از ضعف نشان می‌دهد. شناسایی فلسطین در این شرایط بیش از آنکه نشانه‌ای از قدرت باشد، اعترافی به این ضعف است. اروپا به‌جای اعمال نفوذ واقعی، به ژست‌های نمادین متوسل شده تا نشان دهد هنوز بازیگر مهمی در جهان است.

۲. بازگشت سایه‌ی استعمار

در ورای شعارهای بشردوستانه، تصمیم اروپا ادامه‌ی همان سنت تاریخی سهم‌خواهی استعماری است. اروپا می‌خواهد بار دیگر در خاورمیانه سهمی برای خود تعریف کند، حتی اگر این سهم روی ویرانه‌های مردم فلسطین و امنیت اسرائیل بنا شود. به‌رسمیت شناختن فلسطین در این چارچوب، نه اقدامی برای صلح، بلکه ابزاری برای بازگشت به بازی قدرت است.

۳. برنده‌ی اصلی: جمهوری اسلامی و محور مقاومت

شاید مهم‌ترین پیامد این تصمیم، تقویت جمهوری اسلامی و شبکه‌ی تروریستی آن باشد. اروپا با دست خود مشروعیت بیشتری به حماس، حزب‌الله و دیگر گروه‌های وابسته داد. این امر نه‌تنها امنیت خاورمیانه را تهدید می‌کند، بلکه به‌طور مستقیم امنیت خود اروپا را نیز به خطر می‌اندازد. از این پس، اروپا باید آماده باشد که با موج تازه‌ای از نفوذ، لابی‌گری و حتی حملات تروریستی در خاک خود روبه‌رو شود.

۴. اسرائیل در تنگنا

اسرائیل که همواره بر حمایت غرب حساب می‌کرد، اکنون می‌بیند که حتی اروپا نیز دیگر پشتش یکپارچه نیست. این وضعیت می‌تواند تل‌آویو را به اقدامات سخت‌تر و نظامی‌تر سوق دهد، و به جای کاهش خشونت، آتش جنگ را شعله‌ورتر کند. تضاد میان مشروعیت بین‌المللی و نیازهای امنیتی اسرائیل در سال‌های آینده به یکی از کانون‌های اصلی بحران بدل خواهد شد.

۵. آینده‌ی خاورمیانه: از توافق ابراهیم تا بازگشت به قطب‌بندی قدیم

تصمیم اروپا، روند عادی‌سازی روابط میان اسرائیل و کشورهای عربی را با تردید روبه‌رو کرده است. اگر این روند متوقف شود، خاورمیانه دوباره به میدان رقابت ایدئولوژیک «اسلام سیاسی علیه اسرائیل» تبدیل خواهد شد. این به معنای از دست رفتن فرصتی تاریخی برای صلح و همکاری اقتصادی در منطقه است.

۶. ایران و ملت ایران در این میان

برای ما ایرانیان ملی‌گرا، مسئله فقط فلسطین یا اسرائیل نیست. مسئله این است که جمهوری اسلامی چگونه از هر رخداد جهانی برای بقای خود استفاده می‌کند. اروپا با تصمیم خود عملاً به تداوم عمر رژیمی کمک کرد که مردم ایران را گروگان گرفته و منطقه را به آشوب کشانده است. آینده‌ی ایران، و حتی آینده‌ی خاورمیانه، تنها زمانی روشن خواهد شد که این رژیم از میان برود.

۷. چشم‌انداز آینده

جهان در آستانه‌ی دوران تازه‌ای قرار گرفته است:

- چندقطبی شدن نظم جهانی با بازیگران متنوع: آمریکا، چین، روسیه، اروپا، و قدرت‌های منطقه‌ای.

- بحران‌های زنجیره‌ای از اوکراین تا غزه و از دریای سرخ تا تایوان.

- تغییر افکار عمومی در اروپا و جهان اسلام که سیاستمداران دیگر قادر به مدیریت کامل آن نیستند.

در این میان، تصمیم اروپا برای به‌رسمیت شناختن فلسطین تنها یک حرکت نمادین است؛ اما حرکتی که می‌تواند موجی از پیامدهای ناخواسته را به‌دنبال داشته باشد: تضعیف بیشتر اروپا، قدرت گرفتن تروریسم، بی‌ثباتی خاورمیانه، و گسترش بحران‌های جهانی.


احسان تاری نیا - لوکزامبورگ

نوشته شده در 24 سپتامبر 2025