مکانیسم ماشه و پایان جمهوری اسلامی؛ ایران در آستانه گذار

مکانیسم ماشه، اصطلاحی که تا همین چند سال پیش بیشتر در محافل دیپلماتیک شنیده می‌شد، امروز به واژه‌ای بدل شده است که در کوچه و خیابان ایران نیز زمزمه می‌شود. واژه‌ای که نه‌فقط نشان از بازی‌های سیاسی قدرت‌های جهانی دارد، بلکه معنای ملموسی برای زندگی روزمره میلیون‌ها ایرانی پیدا کرده است. هر بار که دلار به سقفی تازه می‌رسد، هر بار که کالاهای اساسی کمیاب‌تر می‌شوند، و هر بار که امید به بهبود وضع اقتصادی به سراب بدل می‌شود، سایه‌ی همین سازوکار بر سر ایران سنگینی می‌کند.

ایران سال ۲۰۲۵، همان ایران سال‌های پیشابرجام نیست. اگر در سال‌های نخستین دهه‌ی ۹۰ خورشیدی، دولت احمدی‌نژاد با خزانه‌ای پر از دلارهای نفتی توانست تا حدودی فشار تحریم‌ها را از سر مردم کم کند و با ریخت‌وپاش‌های بی‌حساب، تعویق در فروپاشی اقتصادی را بخرد، امروز جمهوری اسلامی چنین مجالی ندارد. فروش نفت به پایین‌ترین سطح تاریخی رسیده، درآمدهای ارزی محدود به کانال‌های غیرشفاف و پرهزینه شده، و شبکه‌های فساد و رانت حکومتی همان اندک منابع باقی‌مانده را میان خود تقسیم کرده‌اند. مردم، خالی‌دست‌تر از همیشه، در برابر هیولای تورم و بیکاری تنها مانده‌اند.

در چنین شرایطی، فعال شدن مکانیسم ماشه نه صرفاً بازگشت به نقطه‌ی آغازین تحریم‌ها، بلکه گام نهادن به مرحله‌ای تازه از انزوای ایران است. تفاوت بنیادین اینجاست که ایران امروز نه پشتوانه‌ی اقتصادی گذشته را دارد، نه مشروعیت سیاسی در سطح بین‌المللی، و نه حتی سرمایه‌ی اجتماعی در درون مرزها. جمهوری اسلامی در داخل، مشروعیت خود را با سرکوب خونین خیزش‌های مردمی از دست داده و در خارج، با لجاجت در پروژه‌های موشکی و هسته‌ای، هر آنچه اعتماد باقی‌مانده بود را سوزانده است.

از این منظر، مکانیسم ماشه همچون قفل نهایی بر دروازه‌های بسته‌ی ایران است. قفلی که کلید آن دیگر نه در دستان حاکمان تهران، بلکه در دست قدرت‌هایی است که سال‌هاست جمهوری اسلامی را نه شریک، بلکه تهدیدی برای امنیت جهانی می‌دانند. همین قفل است که آینده‌ی ایران را به سمت دو مسیر متناقض سوق می‌دهد: یا گشایش به سوی تغییر و گذار، یا سقوط به ورطه‌ی انزوا، فروپاشی و بحران.

اما باید تاکید کرد که قربانی اصلی در این میدان، همانند همیشه، مردم‌اند. کارگرانی که دستمزدشان هر روز بی‌ارزش‌تر می‌شود، بازنشستگانی که در صف نان و دارو ایستاده‌اند، جوانانی که رؤیای مهاجرت را آخرین پناه می‌بینند، و خانواده‌هایی که در التهاب ناامنی اقتصادی و سیاسی، هر روز بیش از پیش به سمت ناامیدی رانده می‌شوند.

در واقع، مکانیسم ماشه، بیش از آنکه ماشه‌ای بر تفنگ سیاستمداران باشد، ماشه‌ای است که قلب جامعه را نشانه رفته است. ماشه‌ای که با هر بار کشیده‌شدنش، شکاف میان ملت و حاکمیت را عمیق‌تر می‌کند، و بار دیگر ثابت می‌سازد که جمهوری اسلامی در بازی سیاست جهانی، همیشه بازنده‌ایست که هزینه‌ی شکستش را از جیب مردم می‌پردازد.

مکانیسم ماشه؛ از برجام تا بازگشت تحریم‌ها

سرنوشت مکانیسم ماشه، در حقیقت سرنوشت برجام است. توافقی که روزی با هزار امید و بیم امضا شد، امروز به سندی متروک و فراموش‌شده بدل شده است. زمانی که برجام در سال ۲۰۱۵ به امضا رسید، بسیاری آن را نقطه‌ی عطفی در سیاست خارجی ایران دانستند. وعده‌ی پایان انزوای بین‌المللی، بازگشت سرمایه‌گذاری خارجی، افزایش صادرات نفت و بهبود وضعیت اقتصادی، به شعاری برای دولت وقت بدل شد. برجام، در نگاه بخشی از جامعه، دریچه‌ای بود به سوی جهانی تازه؛ جهانی که ایران می‌توانست در آن، همچون کشوری عادی و قابل اعتماد، در نظام اقتصادی بین‌المللی نفس بکشد.

اما این رؤیا خیلی زود رنگ باخت. جمهوری اسلامی که عادت داشت توافق‌ها را تنها به مثابه تاکتیکی برای خرید زمان ببیند، هیچ‌گاه قصد نداشت دست از پروژه‌های منطقه‌ای و موشکی خود بردارد. برجام برای حاکمیت نه پایان بحران، بلکه فرصتی بود برای بازسازی توان داخلی در همان مسیر مخرب. نتیجه روشن بود: خروج آمریکا از توافق، بی‌اعتمادی اروپا، و سرانجام بازگشت به نقطه‌ی اول.

مکانیسم ماشه دقیقاً در دل همین توافق طراحی شد؛ همچون بندی که طرفین می‌توانستند با اتکا به آن، در صورت نقض تعهدات ایران، تحریم‌ها را بازگردانند. جمهوری اسلامی این بند را «غیرقابل بازگشت» نمی‌دانست و با خوش‌خیالی آن را کم‌اهمیت جلوه می‌داد. اما امروز، همان بند به کابوس سیاست خارجی ایران بدل شده است. چرا که تحریم‌ها نه با تصمیم یک کشور، بلکه با مهر تأیید شورای امنیت بازگشته‌اند؛ نهادی که مشروعیت حقوقی جهانی دارد و ایران هیچ راه فراری از آن نمی‌یابد.

تحریم‌هایی که فعال شده‌اند، صرفاً ارقام خشک در قطعنامه‌ها نیستند. آن‌ها ساختار نفس کشیدن یک کشور را نشانه می‌گیرند: از فروش نفت گرفته تا خرید تجهیزات صنعتی، از واردات دارو و کالاهای اساسی تا انتقال ساده‌ی پول در بانک‌های جهانی. هر معامله‌ای با ایران، برای طرف مقابل ریسک بالا و هزینه‌های گزاف به همراه دارد. به بیان دیگر، مکانیسم ماشه ایران را به یک جزیره‌ی منزوی بدل می‌کند که تنها با واسطه‌ها و شبکه‌های قاچاق و دلالی قادر به ادامه‌ی حیات است.

این وضعیت اما تفاوتی مهم با گذشته دارد. در دهه‌ی ۸۰ و اوایل دهه‌ی ۹۰ خورشیدی، جمهوری اسلامی توانست بخشی از فشار تحریم‌ها را با درآمدهای کلان نفتی جبران کند. پول‌های هنگفت نفت، هرچند با فساد و سوءمدیریت حیف‌ومیل می‌شد، اما امکان می‌داد چرخ‌های اقتصاد تا حدی بچرخد و سفره‌ی مردم به‌کلی خالی نشود. امروز اما واقعیت چیز دیگری است: نفت ایران مشتری ندارد، بانک‌های جهان حساب‌های ایران را مسدود کرده‌اند، و حتی چین و روسیه، همان‌هایی که جمهوری اسلامی آن‌ها را «شریک استراتژیک» می‌نامد، حاضر نیستند هزینه‌ی همکاری گسترده با تهران را بپردازند.

از سوی دیگر، شرایط داخلی ایران نیز به گونه‌ای است که هیچ حاشیه‌ی امنی برای حکومت باقی نگذاشته است. جامعه‌ای که بارها در خیابان علیه جمهوری اسلامی برخاسته، امروز با کوچک‌ترین جرقه‌ای آماده‌ی انفجار دوباره است. در چنین شرایطی، تحریم‌های بازگشته همانند وزنه‌ای سنگین بر گردن حکومتی است که حتی بدون آن هم زیر بار بحران‌های داخلی و خارجی خم شده است.

از این زاویه، مکانیسم ماشه را می‌توان نماد فروپاشی تدریجی سیاست خارجی جمهوری اسلامی دانست. سیاستی که از همان ابتدا بر پایه‌ی دروغ، فریب و وقت‌کشی بنا شده بود، حالا در برابر چشم جهانیان رسوا شده است. آنچه باقی مانده، رژیمی است که دیگر نه توان چانه‌زنی دارد و نه قدرت مانور. تنها کاری که می‌تواند بکند، تهدید به خروج از معاهدات بین‌المللی و ادامه‌ی بازی با کارت گروه‌های نیابتی در منطقه است؛ کارتی که خود بیش از پیش مشروعیت جهانی‌اش را می‌سوزاند و راه هر گونه مصالحه را می‌بندد.

مکانیسم ماشه، در معنای سیاسی‌اش، تیر خلاصی است به توهماتی که سال‌ها بر سر برجام و دیپلماسی جمهوری اسلامی بافته شده بود. توهمی که گمان می‌کرد می‌توان با بازی دوگانه میان شرق و غرب، و با اتکا به شعار «نه شرقی، نه غربی»، همچنان در جهان امروز نقش‌آفرینی کرد. اما جهان امروز نه بر اساس شعار، که بر اساس منافع و قواعد روشن حرکت می‌کند. جمهوری اسلامی این قواعد را نادیده گرفت، و حالا تاوان آن را می‌پردازد.

ابعاد اقتصادی تحریم‌های بازگشته

اقتصاد ایران پیش از مکانیسم ماشه هم در سراشیبی سقوط بود؛ سقوطی که ریشه‌های آن نه فقط در تحریم‌های خارجی، بلکه در چهار دهه فساد، سوءمدیریت و چپاول ساختاری نهفته است. اما فعال شدن دوباره تحریم‌های شورای امنیت، همانند فشار مضاعفی است که ستون‌های نیمه‌ویران اقتصاد را فرو می‌ریزد و رمقی برای بازسازی باقی نمی‌گذارد.

تحریم‌ها در ظاهر مجموعه‌ای از محدودیت‌ها بر معاملات مالی، صادرات و واردات هستند. اما در عمل، هر یک از این بندها زنجیری است که حرکت اقتصاد را فلج می‌کند. ممنوعیت فروش و خرید تسلیحات، برای کشوری که درگیر پروژه‌های منطقه‌ای و شبه‌نظامی است، به معنای از دست دادن بازاری بزرگ از قاچاق و مبادلات غیررسمی است. محدودیت‌های مرتبط با فناوری هسته‌ای و موشکی، مسیر دسترسی ایران به دانش و ابزارهای پیشرفته را مسدود می‌کند. انسداد دارایی‌ها و حساب‌های بانکی، اقتصاد کشور را از جریان حیاتی سرمایه‌گذاری خارجی محروم می‌سازد. در این میان، بیمه‌نشدن کشتی‌ها و محموله‌های مرتبط با ایران نیز باعث می‌شود هزینه‌ی واردات و صادرات به‌شدت افزایش یابد و حتی شرکای تجاری محدود هم دچار تردید شوند.

اما آنچه مردم ایران لمس می‌کنند، نه بندهای خشک قطعنامه‌ها، بلکه پیامدهای عینی آن‌ها در زندگی روزمره است. وقتی داروی خارجی کمیاب می‌شود، وقتی قیمت برنج و روغن چند برابر می‌شود، وقتی کارخانه‌ها خط تولید را به دلیل نبود قطعات خاموش می‌کنند، تحریم‌ها به چهره‌ی ملموس فقر بدل می‌شوند. و این همان نقطه‌ای است که جمهوری اسلامی با بی‌شرمی همیشگی‌اش، مسئولیت را به گردن «دشمنان خارجی» می‌اندازد، بی‌آنکه اعتراف کند ریشه‌ی اصلی این بحران در خود ساختار فاسد و ناکارآمدش نهفته است.

ریال ایران در برابر دلار، دیگر ارزش واحد پولی را از دست داده است. سقوط آزاد آن از هزار تومان در دهه‌ی نود خورشیدی به بیش از صد هزار تومان امروز، نشان از فروریختن اعتماد عمومی به آینده دارد. هر خانواده‌ای که اندک پس‌اندازی داشته، آن را به طلا، ارز یا حتی کالاهای اساسی تبدیل کرده تا ارزشش نابود نشود. نتیجه، چرخه‌ای از تورم افسارگسیخته است که قدرت خرید طبقه‌ی متوسط و فرودست را به نابودی کشانده است.

این تورم، چنان‌که آمار رسمی نیز نشان می‌دهد، از مرز ۴۰ درصد گذشته است. اما واقعیت در بازارهای ایران بسیار هولناک‌تر از ارقام روی کاغذ است. آنچه مردم هر روز می‌بینند، گران‌تر شدن نان، گوشت، شیر و دارو است؛ کالاهایی که پایه‌های بقا هستند و حذف آن‌ها از سفره، به معنای تهدید مستقیم حیات است.

در کنار این همه، تحریم‌ها باعث تشدید خروج سرمایه از کشور شده است. سرمایه‌داران و حتی کارآفرینان کوچک، امنیتی برای ماندن در ایران نمی‌بینند. هر روز، خبر تازه‌ای از مهاجرت نخبگان، کارآفرینان و متخصصان منتشر می‌شود؛ مهاجرتی که نه فقط مغزها، که اندک سرمایه‌های مولد باقی‌مانده را نیز می‌بلعد.

پیامد دیگر این تحریم‌ها، عمیق‌تر شدن رکود تولید است. صنایع ایران که برای ادامه‌ی فعالیت نیازمند واردات قطعات و مواد اولیه‌اند، با هزینه‌های هنگفت و مسیرهای غیررسمی روبه‌رو شده‌اند. بسیاری از کارخانه‌ها یا تعطیل شده‌اند یا با ظرفیت بسیار پایین کار می‌کنند. این تعطیلی‌ها به موج جدیدی از بیکاری منجر می‌شود، بیکاری‌ای که جوانان و تحصیل‌کردگان را به حاشیه‌ی جامعه می‌راند و آنان را یا به صف مهاجران می‌افزاید یا به سمت اعتراض و خیزش خیابانی سوق می‌دهد.

باید اذعان کرد که تحریم‌ها بیش از هر چیز، شکاف طبقاتی را عمیق‌تر کرده‌اند. در حالی که اکثریت مردم برای تأمین حداقل نیازهایشان در تنگنا هستند، اقلیتی نزدیک به قدرت و وابسته به شبکه‌های مافیایی حکومت، از همین تحریم‌ها سود می‌برند. قاچاق کالا، بازار سیاه ارز، فروش نفت با واسطه‌های ناشناس، و رانت‌های کلان در واردات و صادرات، همگی جیب کسانی را پر می‌کند که به نظام وفادارند. به بیان دیگر، تحریم‌ها نه تنها فقر عمومی را افزایش داده‌اند، بلکه طبقه‌ای انگل‌وار و ثروتمند در دل ساختار قدرت ساخته‌اند که بقای جمهوری اسلامی را تضمین می‌کنند.

اقتصاد ایران، زیر فشار مکانیسم ماشه، بیش از پیش به سمت فروپاشی پیش می‌رود. این فروپاشی اما نه‌فقط اقتصادی است، بلکه اجتماعی و سیاسی نیز خواهد بود. زیرا هیچ حکومتی نمی‌تواند بر ویرانه‌های معیشت عمومی برای همیشه دوام بیاورد. بحران اقتصادی به سرعت به بحران مشروعیت و بحران سیاسی بدل می‌شود، و همینجاست که مکانیسم ماشه فراتر از یک ابزار حقوقی، به کاتالیزوری برای تغییرات بنیادین در ایران تبدیل می‌شود.

بازگشت تحریم‌ها در فضای پساجنگ و سایه تهدید نظامی

تحریم‌ها زمانی بر ایران بازگشته‌اند که منطقه خاورمیانه هنوز از خاکستر جنگی تازه برنخاسته است. جنگی دوازده‌روزه که هرچند با آتش‌بس پایان یافت، اما آتش زیر خاکستر آن همچنان زبانه می‌کشد. در چنین فضایی، بازگشت مکانیسم ماشه معنایی دوچندان می‌یابد: تحریم تنها ابزار اقتصادی نیست، بلکه به بخشی از استراتژی گسترده‌ی مهار جمهوری اسلامی در سطح امنیتی و نظامی بدل می‌شود.

رژیمی که در طول چهار دهه بقایش را با صدور بحران و بی‌ثباتی تضمین کرده، امروز بیش از هر زمان دیگری در محاصره‌ی خصومت‌هاست. حوثی‌ها در یمن، حزب‌الله در لبنان، شبه‌نظامیان در عراق و سوریه، همه بازوهای نیابتی جمهوری اسلامی‌اند که هر روز با شلیک موشکی یا عملیات خرابکارانه، جبهه‌ای تازه علیه اسرائیل و جهان غرب می‌گشایند. بازگشت تحریم‌ها در این شرایط، به منزله‌ی ابزار مکملی است برای محدود کردن توان تأمین مالی این گروه‌ها. زیرا هر دلار نفتی که به سختی وارد خزانه‌ی ایران می‌شود، در نهایت خرج تسلیح و تغذیه همین نیروهای نیابتی می‌گردد.

اسرائیل بی‌پرده سخن می‌گوید: نابودی «محور شر» هدفی است که باید محقق شود. این عبارت، ترجمه‌ی عریان استراتژی‌ای است که سال‌ها در سکوت دنبال می‌شد و امروز به زبان علنی بدل گشته است. نتانیاهو در جمع فرماندهان ارتش می‌گوید باید جمهوری اسلامی را در سال جدید از میان برداشت، و این جمله چیزی جز اعلان جنگی آشکار نیست. از سوی دیگر، خامنه‌ای در خفا بر ادامه‌ی حمایت از حماس و حزب‌الله تأکید می‌کند و بن‌بست مذاکره با آمریکا را فریاد می‌زند. این تقابل مستقیم، نه نشانه‌ی صلحی پایدار، بلکه مقدمه‌ای است بر رویارویی دوباره.

در چنین فضایی، تحریم‌ها تنها فشار اقتصادی نیستند؛ آن‌ها همچون حلقه‌ی محاصره‌ای نظامی عمل می‌کنند. بازرسی اجباری کشتی‌ها و هواپیماهای ایران، ممنوعیت بیمه و خدمات پشتیبانی، و رصد دائمی محموله‌های مشکوک، همگی بخشی از همان حلقه‌ای است که دسترسی ایران به منابع استراتژیک را قطع می‌کند. این حلقه نه تنها توان رژیم را در حمایت از گروه‌های نیابتی کاهش می‌دهد، بلکه زمینه‌ی مشروعیت حقوقی برای هرگونه اقدام نظامی بعدی علیه ایران را نیز فراهم می‌سازد.

بازگشت تحریم‌ها درست در لحظه‌ای رخ می‌دهد که جامعه ایران از درون، به‌شدت آسیب‌پذیر است. ترکیب جنگ و تحریم، به معنای تهدیدی دوگانه بر مردم است: از یک سو گرانی و فقر، از سوی دیگر سایه‌ی دائمی موشک‌ها و جنگ احتمالی. چنین شرایطی روح جمعی جامعه را به سمت فرسایش می‌برد. ناامنی اقتصادی با ناامنی نظامی گره می‌خورد، و در این میان، امید اجتماعی بیش از پیش رنگ می‌بازد.

اما نکته‌ی مهم آن است که برخلاف گذشته، این بار جامعه جهانی به وضوح میان ملت ایران و حکومت تفاوت قائل می‌شود. بسیاری از بیانیه‌ها و مواضع غربی تأکید می‌کنند که تحریم‌ها متوجه ساختار قدرت و نهادهای وابسته به رژیم است، نه مردم. با این حال، در عمل، این مردم‌اند که بیشترین فشار را تحمل می‌کنند. داروهای حیاتی کمیاب می‌شوند، قطعات صنعتی وارد نمی‌شوند، سرمایه‌گذاری خارجی فراری است، و هرگونه احتمال بهبود زندگی به کابوس بدل می‌شود.

از سوی دیگر، بازگشت تحریم‌ها در فضای پساجنگ، تهدید نظامی را ملموس‌تر کرده است. کافی است جمهوری اسلامی گامی تندتر بردارد، مثلاً خروج از آژانس بین‌المللی انرژی اتمی یا گسترش فعالیت‌های غنی‌سازی، تا اسرائیل و آمریکا بهانه‌ای قانونی برای حمله‌ی مستقیم بیابند. آنچه امروز در محافل امنیتی غرب زمزمه می‌شود، فردا می‌تواند به حمله‌ای برق‌آسا بدل شود.

این‌چنین است که مکانیسم ماشه در فضای پساجنگ، نه یک ابزار دیپلماتیک، بلکه ماشه‌ای واقعی است بر لوله‌ی تفنگی نشانه‌رفته به سوی ایران. تفنگی که گلوله‌هایش نه فقط تأسیسات موشکی و اتمی، بلکه آرامش روانی مردم را می‌درد و کشور را در آستانه‌ی بحرانی تازه قرار می‌دهد.

شکاف حکومت و ملت

هیچ حکومتی بر پایه‌ی سرکوب و دروغ پایدار نمانده است، و جمهوری اسلامی نیز از این قاعده مستثنا نیست. اما آنچه امروز ایران را از بسیاری نمونه‌های تاریخی متمایز می‌سازد، عمق شکافی است که میان ملت و حاکمیت شکل گرفته است. شکافی که نه صرفاً سیاسی، بلکه اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی نیز هست؛ شکافی که هر روز گسترده‌تر می‌شود و به بحرانی ساختاری بدل گشته است.

ملت ایران در سال‌های اخیر بارها نشان داده که از حاکمانش عبور کرده است. خیزش‌های خیابانی، از دی ۹۶ تا آبان ۹۸ و از «زن، زندگی، آزادی» تا اعتراضات پراکنده‌ی امروز، همه نشانه‌هایی است از این عبور. در این خیزش‌ها، شعارها دیگر اصلاح‌طلبانه نبود؛ آن‌ها مستقیماً اصل نظام را نشانه رفتند. «مرگ بر دیکتاتور» نه فقط شعاری علیه یک فرد، بلکه علیه کل ساختار قدرتی بود که چهار دهه است با سرکوب و فساد بر مردم حکم می‌راند.

در سوی دیگر، حکومت نیز به روشنی نشان داده است که هیچ نسبتی با ملت ندارد. دستگاه امنیتی، اعتراضات را با گلوله پاسخ می‌دهد؛ زندان‌ها پر است از جوانانی که تنها جرمشان مطالبه‌ی آزادی و عدالت بوده است. حکومت به‌جای شنیدن صدای مردم، بر شدت سرکوب می‌افزاید و با بی‌رحمی، جان بهترین فرزندان این سرزمین را می‌گیرد.

تحریم‌ها در این میان، همچون آیینه‌ای است که تضاد حکومت و ملت را آشکارتر می‌کند. در حالی که مردم در صف دارو و نان ایستاده‌اند، مسئولان حکومتی در کاخ‌ها و ویلاهای خود روزگار می‌گذرانند. در حالی که جوانان برای خرید یک بلیت هواپیما باید ماه‌ها کار کنند، فرزندان مقامات با ثروت‌های نجومی در اروپا و آمریکا زندگی اشرافی دارند. این دوگانگی، زخم کهنه‌ی بی‌عدالتی را عمیق‌تر می‌سازد و ملت را بیش از پیش به نقطه‌ی انفجار نزدیک می‌کند.

از منظر فرهنگی نیز این شکاف غیرقابل انکار است. جمهوری اسلامی همچنان بر ترویج ایدئولوژی مذهبی، سانسور و کنترل اجتماعی اصرار دارد؛ در حالی که نسل جوان ایران بیش از هر زمان دیگری به جهان مدرن، به آزادی‌های فردی و به سبک زندگی سکولار گرایش یافته است. دانشگاه‌ها و شبکه‌های اجتماعی پر است از صدای نسلی که دیگر هیچ پیوندی با ارزش‌های رسمی حکومت ندارد. این تضاد فرهنگی، مشروعیت نظام را نه فقط در عرصه‌ی سیاسی، بلکه در عمق زندگی روزمره‌ی مردم نیز از میان برده است.

در سطح اخلاقی، شکاف حکومت و ملت به اوج رسیده است. مردمی که دروغ و فساد را هر روز در رفتار مسئولان می‌بینند، دیگر هیچ اعتمادی به وعده‌های آنان ندارند. جمهوری اسلامی خود را «حکومت اسلامی» می‌نامد، اما بیش از هر نظام دیگری بر پایه‌ی دروغ و ریا بنا شده است. آنچه در خطبه‌های نماز جمعه یا سخنرانی‌های رسمی گفته می‌شود، هیچ نسبتی با واقعیت خیابان و خانه‌های مردم ندارد. این گسست اخلاقی، شاید عمیق‌ترین ضربه‌ای است که نظام بر مشروعیت خود وارد کرده است.

در نهایت، این شکاف میان حکومت و ملت، همان نقطه‌ی ضعف بنیادینی است که تحریم‌ها، جنگ‌ها و بحران‌های بین‌المللی تنها آن را آشکارتر و عمیق‌تر کرده‌اند. مردمی که دیگر هیچ آینده‌ای با این حکومت نمی‌بینند، روزی راهی برای رهایی خواهند یافت؛ و حکومتی که پشتوانه‌ی مردمی‌اش را از دست داده، دیر یا زود در برابر فشارهای داخلی و خارجی فرو خواهد ریخت.

ایران و جهان؛ انزوای دیپلماتیک و پایان بازی دوگانه

سیاست خارجی جمهوری اسلامی همواره بر یک بازی دوگانه بنا شده بود: استفاده از شکاف میان قدرت‌های جهانی برای بقا. زمانی با شعار «نه شرقی، نه غربی» خود را مستقل می‌نمایاند و زمانی دیگر در آغوش شرق می‌خزید تا در برابر غرب بایستد. اما امروز، بازگشت تحریم‌ها و فعال شدن مکانیسم ماشه نشان داده که این بازی به پایان رسیده است؛ چرا که نه شرق و نه غرب، هیچ‌یک حاضر به پرداخت هزینه‌ی سنگین حمایت از جمهوری اسلامی نیستند.

اروپا که سال‌ها کوشید خود را میانجی حفظ برجام نشان دهد، سرانجام دریافت که حکومت ایران اراده‌ای برای تغییر ندارد. تلاش‌های دیپلماتیک فرانسه، آلمان و بریتانیا، همگی با لجاجت تهران بی‌ثمر ماند. امروز حتی پایتخت‌هایی که زمانی به تجارت با ایران دل بسته بودند، در صف اجرای تحریم‌ها ایستاده‌اند. ایران برای اروپا دیگر نه یک شریک اقتصادی، بلکه یک تهدید امنیتی است؛ تهدیدی که با موشک و پهپاد به جنگ اوکراین رسیده و با شبکه‌های قاچاق و ترور در خاک اروپا حضور یافته است.

روسیه و چین نیز هرچند در ظاهر از ایران حمایت می‌کنند، اما در واقع نگاهشان ابزاری است. مسکو تهران را به مثابه انبار تسلیحات ارزان می‌بیند و پکن ایران را تنها به عنوان منبعی برای انرژی ارزان می‌شناسد. هیچ‌یک از این دو قدرت حاضر نیستند برای نجات جمهوری اسلامی در برابر شورای امنیت یا فشارهای غرب هزینه‌ای واقعی بپردازند. آنان بیش از آنکه متحدی صادق باشند، تاجرانی‌اند که از ضعف ایران سود می‌برند.

در جهان عرب نیز جمهوری اسلامی بیش از هر زمان منزوی است. کشورهای حاشیه خلیج فارس که سال‌ها میان ترس و تعامل با تهران مردد بودند، اکنون آشکارا در مسیر اتحاد با اسرائیل و غرب حرکت می‌کنند. توافق‌های امنیتی و نظامی تازه، همه در راستای مهار ایران است. حتی کشورهایی چون عراق و سوریه، که زمانی صحنه‌ی نفوذ بلامنازع جمهوری اسلامی بودند، امروز زیر فشار افکار عمومی و فشار بین‌المللی از تداوم حضور ایران خسته شده‌اند.

در این میان، دستگاه دیپلماسی جمهوری اسلامی به‌جای بازاندیشی، همچنان در توهمات گذشته سرگردان است. وزیران خارجه با لبخندهای تصنعی در نشست‌های بی‌اهمیت شرکت می‌کنند و از «دوستی‌های استراتژیک» سخن می‌گویند، در حالی که در واقعیت، درهای جهان یکی‌یکی بر روی ایران بسته می‌شود. گذرنامه ایرانی در بسیاری کشورها ارزشی ندارد، و سفارتخانه‌ها بیش از آنکه نمایندگی ملت باشند، به پایگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی برای سرکوب مخالفان در خارج بدل شده‌اند.

آنچه امروز روشن‌تر از هر زمان است، پایان عصر بازی دوگانه است. جمهوری اسلامی دیگر نمی‌تواند میان شرق و غرب، میان جنگ و مذاکره، میان تهدید و لبخند، تعادل برقرار کند. جهان، این رژیم را نه یک بازیگر مشروع، بلکه خطری برای ثبات می‌داند. انزوای دیپلماتیک ایران، چنان فراگیر شده که حتی صدای دوستان قدیمی نیز در دفاع از آن خاموش گشته است.

این انزوا، معنایی فراتر از سیاست خارجی دارد. برای مردم ایران، انزوای دیپلماتیک همانند دیواری بلند است که راه ارتباط با جهان را مسدود می‌کند. ویزا گرفتن دشوارتر از همیشه است، روابط علمی و فرهنگی قطع شده، و دانشجویان و پژوهشگران ایرانی با محدودیت‌های تحقیرآمیز مواجه‌اند. در جهانی که هر روز به‌هم‌پیوسته‌تر می‌شود، ایران به جزیره‌ای دورافتاده بدل شده است.

به این ترتیب، انزوای دیپلماتیک، آخرین پرده‌ی نمایشی است که جمهوری اسلامی چهار دهه بر صحنه‌ی سیاست جهانی اجرا کرد. نمایشی که با شعار استقلال آغاز شد، با سرکوب و ماجراجویی ادامه یافت، و امروز با انزوا و بی‌اعتباری به پایان رسیده است.

جامعه زیر فشار؛ فقر، مهاجرت و فرسایش امید

تحریم‌ها، جنگ‌ها و بحران‌های بین‌المللی شاید در سطح کلان معنا یابند، اما اثر واقعی آن‌ها بر شانه‌های جامعه سنگینی می‌کند. در ایران امروز، زندگی روزمره به میدان نبردی خاموش بدل شده است؛ نبردی میان بقا و فرسایش، میان تلاش برای زنده‌ماندن و موج ناامیدی که همچون طوفانی همه‌چیز را در بر گرفته است.

فقر، نخستین و عریان‌ترین چهره‌ی این فشار است. سفره‌های مردم روزبه‌روز کوچک‌تر می‌شود. گوشت و لبنیات به کالایی لوکس بدل گشته‌اند، داروهای حیاتی نایاب‌اند، و حتی نان – این ساده‌ترین نیاز بشری – دیگر تضمین‌شده نیست. کارگرانی که ماه‌ها حقوق عقب‌افتاده دارند، بازنشستگانی که مستمری‌شان کفاف یک هفته زندگی را نمی‌دهد، و معلمانی که در صف اعتراض، صدای فریادشان را به گوش جهان رسانده‌اند، همه تصویر یک جامعه‌ی فرسوده‌اند.

این فقر تنها جیب مردم را خالی نکرده، بلکه روح آنان را نیز می‌فرساید. وقتی آینده‌ای روشن در چشم‌انداز نیست، وقتی امید به بهبود هر روز در اخبار ناامیدکننده فرو می‌ریزد، جامعه دچار نوعی افسردگی جمعی می‌شود. در چنین شرایطی، یا مردم به سوی خشم و شورش سوق داده می‌شوند، یا به سمت انفعال و بی‌تفاوتی. هر دو حالت، برای رژیم خطری است: یکی انفجار اجتماعی، دیگری فروپاشی تدریجی سرمایه‌ی انسانی.

مهاجرت، دومین چهره‌ی این فشار است. ایران امروز شاهد بزرگ‌ترین موج مهاجرت نخبگان در تاریخ معاصر خود است. پزشکان، مهندسان، هنرمندان، و حتی کارگران ساده، همه به دنبال راهی برای گریز از جهنم جمهوری اسلامی هستند. هر پرواز به مقصد استانبول، هر صف طولانی در برابر سفارتخانه‌ها، و هر جوانی که در قایق‌های مرگ بر امواج مدیترانه می‌افتد، گواهی است بر ناکامی حکومتی که فرزندانش را به فرار وامی‌دارد.

این مهاجرت تنها خروج افراد نیست، بلکه خروج امید است. جامعه‌ای که بهترین نیروهایش را از دست می‌دهد، نه‌تنها از نظر اقتصادی و علمی آسیب می‌بیند، بلکه از نظر روانی نیز زخم می‌خورد. هر خانواده‌ای که یکی از اعضایش مهاجرت کرده، زخمی بر دل دارد؛ زخمی از دوری، از جدایی، از این حس تلخ که در سرزمین خود جایی برای زیستن نیست.

در کنار فقر و مهاجرت، فرسایش امید بزرگ‌ترین تهدید برای جامعه است. امید، همان نیرویی است که جوامع را زنده نگه می‌دارد و به آنان توان ایستادگی می‌دهد. اما در ایران، این امید هر روز بیشتر رنگ می‌بازد. نسل جوان، که باید حامل رؤیاها و آینده باشد، به جای آرمان‌خواهی درگیر روزمرگی و ناامیدی است. بسیاری دیگر حتی آرزوی تغییر را هم در دل ندارند؛ زیرا باور کرده‌اند که هیچ چیز عوض نخواهد شد.

این فرسایش امید، محصول مستقیم سیاست‌های جمهوری اسلامی است. حکومتی که به‌جای پاسخ‌گویی به مطالبات مردم، آنان را با سرکوب و دروغ مواجه کرده، حالا جامعه‌ای ساخته که یا در خیابان فریاد می‌زند و کشته می‌شود، یا در سکوت و بی‌تفاوتی، روزها را می‌شمارد.

اما خطر بزرگ آنجاست که فقر، مهاجرت و ناامیدی، نه تنها جامعه را ضعیف می‌کنند، بلکه پایه‌های هرگونه اصلاح و بازسازی را نیز نابود می‌سازند. کشوری که فقیر است، نخبگانش مهاجرت کرده‌اند و مردمش امیدی ندارند، چگونه می‌تواند فردایی بهتر بسازد؟ این همان میراث شوم جمهوری اسلامی است: ویرانه‌ای از انسان‌ها، از آرزوها، و از آینده‌ای که هر روز بیش از پیش تیره و تار می‌شود.

چشم‌انداز آینده؛ مقاومت، نافرمانی و امکان دگرگونی

تاریخ ایران بارها نشان داده است که ملت، دیر یا زود، در برابر ظلم و استبداد برمی‌خیزد. از انقلاب مشروطه تا جنبش ملی شدن نفت و از انقلاب ۵۷ تا خیزش‌های معاصر، همواره نیرویی پنهان در بطن جامعه وجود داشته که در لحظه‌ی مناسب به حرکت درآمده و مسیر تاریخ را تغییر داده است. امروز نیز، در سایه‌ی تحریم‌ها، فقر و انزوای بین‌المللی، این نیروی پنهان بار دیگر در حال شکل‌گیری است.

جمهوری اسلامی گمان می‌کند با سرکوب می‌تواند مردم را به سکوت وادارد. اما تجربه‌ی سال‌های اخیر نشان داده که هر موج سرکوب، تنها به انفجاری تازه می‌انجامد. خون جوانان بر زمین نمی‌ماند، بلکه به فریادی بدل می‌شود که نسل‌های بعد را برمی‌انگیزد. از این رو، چشم‌انداز آینده‌ی ایران، نه در بقای حکومت، بلکه در مقاومت مردمی است که دیگر چیزی برای از دست‌دادن ندارند.

نافرمانی مدنی، امروز به ابزاری مؤثر برای جامعه بدل شده است. از تحریم کالاهای حکومتی گرفته تا اعتصابات کارگری، از مقاومت زنان در برابر حجاب اجباری تا کارزارهای مجازی علیه تبلیغات رسمی، همه و همه نشان می‌دهند که ملت راه‌های تازه‌ای برای مقابله یافته است. این اشکال نافرمانی، هرچند خاموش و پراکنده به نظر می‌رسند، اما همچون جویبارهایی‌اند که روزی به رود خروشان تغییر بدل خواهند شد.

از سوی دیگر، پیوند مردم با جهان بیرون نیز هر روز گسترده‌تر می‌شود. شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌های مستقل، دیوار سانسور را درهم شکسته‌اند. امروز هر خبر سرکوب و هر تصویر از اعتراض، در کمتر از چند دقیقه به گوش جهانیان می‌رسد. این ارتباط جهانی، نه تنها رژیم را در انزوا قرار داده، بلکه برای ملت نیز پشتوانه‌ای معنوی فراهم آورده است. آنان می‌دانند تنها نیستند، و این آگاهی، خود نیرویی است برای ادامه‌ی مبارزه.

امکان دگرگونی در ایران امروز، بیش از هر زمان دیگری واقعی است. بحران اقتصادی، انزوای دیپلماتیک، شکاف میان ملت و حکومت، و فرسایش مشروعیت، همگی نشانه‌های حکومتی است که در آستانه‌ی سقوط قرار دارد. اما آنچه آینده را تعیین خواهد کرد، اراده‌ی مردمی است که باید تصمیم بگیرند چگونه این سقوط را به فرصتی برای بازسازی بدل کنند.

این دگرگونی، بی‌تردید هزینه خواهد داشت. هیچ حکومتی که چهار دهه بر پایه‌ی سرکوب و فساد بنا شده، به‌سادگی قدرت را واگذار نمی‌کند. اما همان‌گونه که در تاریخ ایران و جهان دیده‌ایم، هیچ نیرویی نمی‌تواند در برابر اراده‌ی ملتی که به آزادی برخاسته است دوام بیاورد.

چشم‌انداز آینده‌ی ایران، اگرچه تیره و پر از تهدید به نظر می‌رسد، اما در دل همین تاریکی، نور امکان تغییر می‌درخشد. ملتی که بارها بر خاک افتاده و دوباره برخاسته، بار دیگر توان آن را دارد که سرنوشت خویش را به دست گیرد و فصلی نو در تاریخ خود بنویسد؛ فصلی که در آن، جمهوری اسلامی تنها خاطره‌ای سیاه از گذشته باشد، و ایران بار دیگر بر پای خود بایستد، آزاد، سربلند و در شأن تاریخی‌اش.

نقش منطقه و آلترناتیوها در آینده ایران

هر تحولی در ایران، بی‌شک تنها در چارچوب مرزهای ملی معنا نمی‌یابد. موقعیت ژئوپولیتیکی ایران، آن را به قلبی تپنده در خاورمیانه بدل کرده است؛ قلبی که هر لرزشش، سراسر منطقه را به تکان درمی‌آورد. از همین روست که مسئله‌ی آلترناتیو برای جمهوری اسلامی، نه فقط دغدغه‌ی ایرانیان، بلکه پرسشی جدی برای همسایگان و قدرت‌های جهانی است.

کشورهای منطقه سال‌هاست با سایه‌ی سیاه جمهوری اسلامی دست به گریبان‌اند. مداخلات نظامی، حمایت از گروه‌های شبه‌نظامی، صدور ایدئولوژی مذهبی و جنگ‌های نیابتی، ایران را از یک همسایه به یک تهدید بدل کرده است. عربستان، امارات، بحرین و حتی عراق، امروز بیش از هر زمان دیگری خواهان ظهور ایرانی‌اند که به جای بی‌ثباتی، ثبات بیاورد. اسرائیل نیز آشکارا اعلام می‌کند که تنها راه امنیت منطقه، پایان حیات رژیمی است که بقای خود را در دشمنی دائمی تعریف کرده است.

در چنین فضایی، آلترناتیو جمهوری اسلامی نه می‌تواند بر همان الگوهای گذشته بنا شود و نه بر شعارهای توخالی. جامعه‌ی ایران پس از چهار دهه سرکوب و فساد، به دنبال رهبری است که مشروعیت، اعتبار و توانایی ایجاد اعتماد داخلی و بین‌المللی را داشته باشد. اینجاست که نام شاهزاده رضا پهلوی به‌عنوان چهره‌ای محوری در دوران گذار مطرح می‌شود.

شاهزاده رضا پهلوی، برخلاف بسیاری از مدعیان قدرت، نه با لکه‌ی فساد و سرکوب آلوده است و نه وابسته به جریان‌های ایدئولوژیک و مذهبی. او نماد پیوند تاریخی ایران با دوران ملی‌گرایی مدرن و سکولار است؛ دورانی که ایران هنوز در مسیر توسعه و اقتدار ملی حرکت می‌کرد. حضور او، برای بسیاری از ایرانیان، یادآور بدیلی است که می‌تواند هم در داخل اعتماد ایجاد کند و هم در خارج مشروعیت.

از منظر منطقه‌ای، آلترناتیوی که شاهزاده رضا پهلوی نمایندگی می‌کند، می‌تواند پاسخی به نگرانی‌های همسایگان نیز باشد. حکومتی سکولار، ملی‌گرا و قانون‌مدار، دیگر به دنبال صدور ایدئولوژی مذهبی و ماجراجویی نظامی نخواهد بود. چنین حکومتی می‌تواند با جهان عرب روابطی متوازن برقرار کند، با اسرائیل به صلح و همکاری برسد، و در عرصه‌ی جهانی به‌عنوان شریکی قابل اعتماد پذیرفته شود.

این آلترناتیو، برخلاف گروه‌های پراکنده و متناقض اپوزیسیون، بر یک چهره‌ی واحد و شناخته‌شده متمرکز است. اپوزیسیون خارج از کشور طی چهار دهه نتوانسته بر سر یک برنامه‌ی مشترک به توافق برسد، و بسیاری از چهره‌های آن نیز فاقد پایگاه اجتماعی در داخل‌اند. اما شاهزاده توانسته است با فراتر رفتن از اختلافات جناحی، خود را به‌عنوان محور وحدت ملی معرفی کند.

بدون تردید، دوران گذار پرچالش خواهد بود. جمهوری اسلامی نه به‌سادگی سقوط می‌کند و نه به‌آرامی جای خود را واگذار خواهد کرد. اما وجود یک آلترناتیو مشخص، که بتواند اعتماد مردم، حمایت جامعه جهانی و همراهی منطقه را جلب کند، مهم‌ترین عامل برای موفقیت این گذار است.

شاهزاده رضا پهلوی در سخنان و مواضع خود بارها تأکید کرده که به دنبال سلطنت شخصی یا قدرت مطلقه نیست، بلکه خواهان ایجاد شرایطی است که مردم ایران آزادانه درباره‌ی نظام آینده تصمیم بگیرند. این نگاه، نه تنها مشروعیت او را افزایش داده، بلکه نشان داده است که آلترناتیو او بر پایه‌ی دموکراسی و انتخاب آزاد مردم استوار است.

از این منظر، آلترناتیو ایران آینده، نه صرفاً یک فرد یا خاندان، بلکه یک پروژه‌ی ملی برای بازسازی کشور است. پروژه‌ای که شاهزاده می‌تواند محور و نماد آن باشد؛ پروژه‌ای که هدفش نه بازگشت به گذشته، بلکه عبور از تاریکی جمهوری اسلامی و گشودن راهی تازه به سوی آینده‌ای آزاد، سکولار و مدرن است.

جهان پس از جمهوری اسلامی؛ فرصت‌ها و چالش‌های بازسازی ایران

تصور جهان پس از جمهوری اسلامی، برای بسیاری از ایرانیان همزمان هم رؤیا و هم کابوس است. رؤیا از آن جهت که پایان چهار دهه ظلم، فساد و ویرانی را نوید می‌دهد؛ و کابوس از آن‌رو که بازسازی ویرانه‌ای به نام ایران، کاری بس دشوار و زمان‌بر خواهد بود. اما هرچند مسیر دشوار است، روشنایی در انتهای آن آشکار است؛ روشنایی‌ای که تنها در صورت وجود رهبری خردمندانه و اراده‌ی ملی می‌تواند به حقیقت بدل شود.

نخستین و فوری‌ترین چالش، بازسازی اقتصادی است. جمهوری اسلامی، در طول چهار دهه، اقتصاد کشور را نه بر پایه‌ی تولید و توسعه، بلکه بر رانت و فساد بنا کرده است. نفت، به‌جای آنکه موتور رشد ملی باشد، به ابزار تغذیه‌ی شبکه‌های مافیایی بدل شد. صنایع ملی، یا در انحصار نهادهای حکومتی قرار گرفتند یا با مدیریت ناکارآمد به مرز نابودی کشیده شدند. در چنین شرایطی، پس از سقوط رژیم، ایران به سرمایه‌گذاری خارجی، بازسازی ساختار بانکی، و اعتمادسازی در بازارهای جهانی نیاز خواهد داشت. بازگشت ایران به اقتصاد جهانی، اگر با یک حکومت مشروع و سکولار همراه شود، می‌تواند فرصتی تازه برای رونق و توسعه باشد.

چالش دوم، بازسازی اجتماعی و فرهنگی است. جمهوری اسلامی با سیاست‌های ایدئولوژیک خود، شکاف‌های عمیقی در جامعه ایجاد کرده است: شکاف میان زن و مرد، میان اقوام و مذاهب، میان نسل‌ها، و میان طبقات اجتماعی. بازسازی ایران نیازمند ترمیم این شکاف‌هاست؛ نیازمند حکومتی است که عدالت اجتماعی را نه در شعار، بلکه در عمل تحقق بخشد. جایگاه زنان باید احیا شود، اقوام و مذاهب باید در ساختار ملی جایگاهی برابر داشته باشند، و نسل جوان باید از فرصت‌های واقعی برای مشارکت و پیشرفت برخوردار شود.

چالش سوم، بازسازی سیاسی است. کشوری که دهه‌ها زیر یوغ دیکتاتوری مذهبی بوده، برای رسیدن به دموکراسی نیازمند نهادسازی است. آزادی بیان، استقلال قوه قضاییه، انتخابات آزاد، و شفافیت سیاسی باید به اصول بنیادین نظام آینده بدل شوند. این مسیر آسان نخواهد بود، چرا که هم خطر بازگشت اقتدارگرایی وجود دارد و هم احتمال نفوذ گروه‌های افراطی. اما با رهبری درست و حمایت جامعه جهانی، ایران می‌تواند الگویی تازه از دموکراسی در خاورمیانه ارائه دهد.

از سوی دیگر، فرصت‌های بزرگی نیز در برابر ایران آینده قرار دارد. موقعیت ژئوپولیتیکی ایران، منابع عظیم طبیعی، نیروی انسانی جوان و تحصیل‌کرده، و تاریخ و فرهنگ غنی، همگی سرمایه‌هایی هستند که می‌توانند ایران را در مدت کوتاهی به جایگاهی شایسته در جهان بازگردانند. همکاری با جهان عرب، صلح با اسرائیل، روابط متوازن با اروپا و آمریکا، و تعامل سازنده با آسیا، همه فرصت‌هایی هستند که می‌توانند ایران را از انزوای کنونی به قلب تعاملات جهانی برگردانند.

ایران پس از جمهوری اسلامی، اگر به دست ملتی آزاد و آگاه ساخته شود، می‌تواند بار دیگر به پلی میان شرق و غرب بدل شود؛ پلی که نه بر مبنای دشمنی و جنگ، بلکه بر اساس همکاری و توسعه بنا شده است.

اما نباید فراموش کرد که بازسازی یک کشور تنها کار حکومت آینده نخواهد بود. این پروژه‌ی عظیم، نیازمند مشارکت همه‌ی ایرانیان است: آنان که در داخل مانده‌اند و آنان که در تبعید به‌سر می‌برند. این مشارکت، نه‌تنها در بازسازی اقتصادی و سیاسی، بلکه در بازسازی روحی و روانی ملت نیز ضروری است. جامعه‌ای که دهه‌ها تحقیر و سرکوب را تجربه کرده، نیازمند آشتی ملی، امید و اعتماد دوباره است.

جهان پس از جمهوری اسلامی، جهان فرصت‌ها و چالش‌هاست. آینده‌ای که هم می‌تواند سرشار از امید باشد و هم آکنده از خطر. اما آنچه تعیین‌کننده خواهد بود، اراده‌ی جمعی ایرانیان برای ساختن کشوری نو است؛ کشوری که دیگر نه میدان جنگ قدرت‌های خارجی باشد و نه قربانی استبداد داخلی.

ایران در گردنه‌ی تاریخ؛ گذار یا سقوط

ایران امروز بر لبه‌ی تیز تاریخ ایستاده است؛ گردنه‌ای که در یک سوی آن امکان گذار به آزادی و بازسازی نهفته است و در سوی دیگر، خطر سقوط به ورطه‌ای عمیق‌تر از بحران، ویرانی و فروپاشی. این گردنه، حاصل چهار دهه حکومتی است که نه‌تنها فرصت‌های ملت را نابود کرد، بلکه آینده‌ی کشور را به گروگان گرفت.

از یک سو، شرایط برای گذار فراهم‌تر از هر زمان دیگری است. جامعه از حکومت عبور کرده، مشروعیت رژیم در داخل و خارج به پایان رسیده، تحریم‌ها و فشارهای بین‌المللی حلقه‌ی محاصره را تنگ‌تر کرده‌اند، و شکاف‌های اجتماعی به نقطه‌ی غیرقابل بازگشت رسیده است. هر روز که می‌گذرد، صدای نافرمانی و مقاومت از گوشه‌وکنار ایران بلندتر می‌شود. این‌ها همه نشانه‌هایی است از اینکه جمهوری اسلامی در پایان مسیر خود ایستاده است.

اما از سوی دیگر، خطر سقوط نیز واقعی است. حکومتی که در حال جان‌دادن است، می‌تواند همچون حیوان زخمی، خطرناک‌تر و بی‌رحم‌تر شود. احتمال ماجراجویی نظامی، تشدید سرکوب داخلی، یا حتی کشاندن کشور به جنگی تمام‌عیار، سناریوهایی است که نمی‌توان نادیده گرفت. سقوط به معنای فروپاشی بی‌برنامه، خلأ قدرت و هرج‌ومرج نیز تهدیدی است که آینده‌ی ایران را تیره می‌سازد.

ایران امروز میان این دو مسیر در نوسان است. هر قدم اشتباه می‌تواند کشور را به سوی سقوط بکشاند، و هر حرکت خردمندانه می‌تواند گذار را تسهیل کند. اینجاست که نقش آلترناتیو و رهبری دوران گذار حیاتی می‌شود. ملتی که دهه‌ها با دیکتاتوری زیسته، برای گذر به دموکراسی نیازمند هدایت و سازمان‌دهی است؛ نیرویی که بتواند انرژی پراکنده‌ی اعتراضات را به مسیری هدفمند بدل کند و مانع سقوط به هرج‌ومرج شود.

گردنه‌ی تاریخ ایران، نه تنها آزمونی برای ملت، بلکه برای جهان نیز هست. جامعه‌ی جهانی باید تصمیم بگیرد که آیا ایران را تنها در ویرانه‌هایش رها می‌کند یا به ملت در مسیر گذار یاری می‌رساند. تجربه‌ی سقوط‌های مشابه در خاورمیانه نشان داده است که بی‌توجهی به آینده‌ی ملت‌ها، منطقه و جهان را به ورطه‌ی بی‌ثباتی می‌کشاند. از این رو، سرنوشت ایران امروز، آزمونی است برای همه: برای ملت، برای منطقه، و برای قدرت‌های جهانی.

گذاردن از این گردنه، نیازمند شجاعت و آگاهی است. شجاعتی برای ایستادگی در برابر سرکوب، و آگاهی برای پرهیز از تکرار اشتباهات گذشته. اگر ملت ایران بتواند با اتحاد و خرد جمعی مسیر گذار را برگزینند، تاریخ بار دیگر گواهی خواهد داد که این سرزمین توان آن را دارد که از خاکستر، ققنوسی تازه برخیزد. اما اگر فرصت از دست برود و سقوط رخ دهد، هزینه‌ای که پرداخت خواهد شد، نسلی دیگر را نیز در تاریکی فرو خواهد برد.

ایران در این گردنه‌ی تاریخی، میان گذار و سقوط سرگردان است. آینده نه بر نوشته‌های سران رژیم، که بر اراده‌ی مردم و تصمیم آنان برای ساختن فردایی آزاد و آباد رقم خواهد خورد.

سرنوشت محتوم یک رژیم و امید به فردا

هیچ حکومتی که بر پایه‌ی سرکوب، فساد و دروغ بنا شود، جاودانه نمی‌ماند. تاریخ بارها و بارها ثابت کرده است که استبداد، هرچقدر هم خود را پایدار بنمایاند، سرانجام در برابر اراده‌ی ملت و منطق زمان فرو می‌پاشد. جمهوری اسلامی نیز از این قاعده مستثنا نخواهد بود.

چهل‌وچند سال پس از تأسیس، این نظام دیگر نه مشروعیت داخلی دارد و نه اعتباری در جهان. مشروعیتش را در خون جوانانی از دست داد که در خیابان‌ها فریاد آزادی سردادند و گلوله بر سینه خوردند. اعتبارش را در جهان با حمایت از ترور، جنگ‌های نیابتی، و تهدید امنیت منطقه‌ای و جهانی سوزاند. آنچه باقی مانده، حکومتی است که در انزوای مطلق، همچون سایه‌ای سنگین بر سر ملتی خسته و زخمی آویزان است.

اما سرنوشت محتوم این رژیم، سقوط است. سقوطی که هرچند ممکن است با مقاومت و خشونت همراه باشد، اما دیر یا زود تحقق خواهد یافت. پرسش اصلی دیگر این نیست که «آیا جمهوری اسلامی سقوط خواهد کرد»، بلکه این است که «این سقوط چگونه رخ خواهد داد». آیا با گذار مسالمت‌آمیز و مدیریت‌شده‌ای همراه خواهد بود، یا با فروپاشی پرهزینه و پرخون؟ پاسخ این پرسش، به اراده‌ی ملت و نقش آلترناتیو بازمی‌گردد.

در این میان، امید همچنان زنده است. ملتی که در طول تاریخ بارها از دل شکست‌ها برخاسته، امروز نیز توان آن را دارد که آینده‌ای تازه بسازد. امید در چشم زنان شجاعی است که حجاب اجباری را برمی‌اندازند؛ در صدای کارگرانی است که دستمزد عقب‌افتاده‌ی خود را طلب می‌کنند؛ در گام‌های جوانانی است که به خیابان می‌آیند و آزادی می‌خواهند. این امید، همان نیرویی است که هیچ سرکوبی قادر به خاموش‌کردنش نیست.

جهان نیز چشم به ایران دوخته است. منطقه‌ای که با بی‌ثباتی مزمن دست‌وپنجه نرم می‌کند، به ایرانی نیاز دارد که به جای صدور بحران، پیام‌آور صلح و ثبات باشد. قدرت‌های جهانی به ملتی چشم دوخته‌اند که اگر آزاد شود، می‌تواند نه تنها سرنوشت خود، بلکه معادلات ژئوپولیتیکی منطقه را دگرگون کند. و این، فرصتی استثنایی برای ایران است که بار دیگر نقش تاریخی خود را ایفا کند.

آینده‌ی ایران، آینده‌ای خواهد بود که بر پایه‌ی آزادی، سکولاریسم، عدالت اجتماعی و توسعه ساخته شود. آینده‌ای که در آن، دیگر خبری از ایدئولوژی‌های مرگ‌بار و دشمنی‌های مصنوعی نیست؛ آینده‌ای که در آن، زنان و مردان، فارغ از قوم و مذهب، در کنار هم سرنوشت خویش را رقم می‌زنند. آینده‌ای که در آن، نام ایران بار دیگر با فرهنگ، تمدن و پیشرفت گره می‌خورد، نه با استبداد و خشونت.

جمهوری اسلامی در آستانه‌ی پایان است، اما ایران در آستانه‌ی آغاز. و این آغاز، اگرچه دشوار و پرهزینه خواهد بود، اما در خود نوید رهایی را دارد. ملتی که امروز رنج می‌کشد، فردا شادی آزادی را تجربه خواهد کرد. و تاریخ، بار دیگر شهادت خواهد داد که هیچ ظلمی پایدار نمی‌ماند و هیچ ملتی در بند نخواهد ماند، اگر برای آزادی برخیزد.


احسان تاری نیا - لوکزامبورگ

نوشته شده در 27 سپتامبر 2025