یک روز فکر میکردم وطن یعنی کردستان, سنندج، خلیج فارس، پاسارگاد، تهران، تبریز،.... ولی حالا دیگر این گونه فکر نمیکنم . دیگر وطن من، فقط ایران یا کردستان نیست وطن من زمین است و به تمام مردم دنیا میگویم سلام هموطن.
من انسانی بی ریا با آرمانهای ازاد زیستن آزاد پرستیدن و خواهان حقوق مشروع بشری طبق عدالت وعدل انسانی هستم، طرفدار هیچ حزب، سازمان یا مذهبی نیستم، نه ادعایی دارم و نه قصد اهانت دارم من فقط می خواهم حرف دلم را بزنم. روشن فکرانه اندیشیدن با خیال بسیار آسان تلقی می گردد وانسان را بسیار راحت به پرواز در آسمان خیال روشن فکرانه اندیشیدن در می اورد و هر کسی خود را در این دوره و زمانه به طریقی علمدار و روشن فکر می داند اما همانگونه که گفتم من چنین ادعایی ندارم و خود را روشن فکر اندیش و روشن فکر نویس نمی دانم و فقط حرف دل خود را آزادانه می نویسم.
من تمام مردم دنیا را دوست دارم، مردم افغان، هند، امریکا، اسرائیل، عرب، استرالیا، چین، آفریقای جنوبی، شمالی و......، مردم فقیر وغنی.
به همه انسانها احترام میگزارم و میخواهم آزادانه با آنها زندگی کنم برای عشق ورزیدن به مردم باید عاشق بود ، برای یکی شدن با تمام مردم دنیا باید مرزها را برداشت و یکدیگر را درآغوش گرفت ، مرزها انسانها را از هم دور نگه میدارد و باعث جنگ و خون ریزی میشود اگر در دنیا مرزی نبود دیگر در مقابل دردها بی تفاوتی هم نبود، همه جای دنیا قانون و مساوات بود، قتل، ترور، زندان و اعدام سیاسی نبود . هیچ حکومتی در دنیا نبود که بخواهد مردم کشور دیگری را استعمار کند، در دنیای بدون مرز، تمام سرمایه های دنیا، آب ، جنگل ، معادن، مسکن و آذوقه برای همه انسانها یکسان خواهد بود و دیگر در هیچ جای دنیا انسانی گرسنه نخواهد ماند در جهان بدون مرز دیگر هیچ حکومتی نمیتواند جلوی آزادی مردم را بگیرد و مردم دنیا اجازه نمیدادند در گوشه ای از دنیا حکومت فاسدی باشد.
محل تولدم، نژادم، زبانم، خانواده ام و مذهبم، هیچکدام را خودم انتخاب نکردم . ولی دیگر بس است میخواهم خود انتخاب کنم کجای دنیا زندگی کنم ، کدام دین را داشته باشم یا نداشته باشم، حتی خواهران و برادران و دوستانم. میخواهم فرزندانم مردم دنیا را ببینند ، با هر رنگ و فرهنگی، با یک زبان حرف بزنند، در یک کلاس درس بخوانند و برای جهانی بهتر باهم تلاش کنند.
دیگر جنگ نمیخواهم، نمیخواهم ببینم کسانی در دنیا جنگ های صلیبی یا اسلامی راه بیندازند و نمیتوانم ببینم به اسم مذهب با دیکتاتوری حکومت میکنند و مردم خود را سالهای سال عقب نگه میدارند، یا دیکتاتورها و صاحبان قدرتی که برای کشور گشائی و تاراج سرمایه های ملی خون هم نوع خود را میریزند ، نسل کشی و تعرض به مرز ها در قبال زیر پا گذاشتن معیار های انسانی؟ برای گشایش مرزها در جنگهای جهانی اول و دوم چه جنایاتی که نکرده اند. راستی چطور یک انسان میتواند به انسانی یا حتی حیوانی دیگر آسیب برساند، نمیدانم هرگز هم نمیخواهم که بدانم. در جنگها دیده ام که سربازان پرچم را استوار نگه میدارند و میمیرند برای هیچ. من از رنگهای پرچم ها بیزارم. به جای احترام گذاشتن به پرچم و خاک کشور باید به انسانها احترام گذاشت. سربازان ارتشی که در شرایط کاملا غیر انسانی و غیر اخلاقی مثل یک رباط و فاقد هرگونه احساس برای کشتن هم نوع خود تربیت میشوند، سربازانی که جز کشور، پرچم و اطاعت از مافوق را نمیدانند، سربازانی که بجای پاسداری از مقام والای انسان، همچون رباط بی اراده پاسدار خاک و پرچم هستند و برایشان فرقی نمیکند همنوع خود یا بیگانه را با تفنگ نشانه بگیرند. آیا میتوان اینان را پاسداران حقوق انسانی نامید؟
دین فقط تا زمانی که در دل انسان و بصورت کاملا شخصی هست قابل احترام میباشد، به اسم دین و مذهب به حقوق و شخصیت انسانی تعدی میکنند و خود را از دنیای انسانی جدا میکنن و غیر هم کیش خود را دشمن میدانند، آیا این ادیان با این افکار میخواهند جامعه انسانی را بسازند؟ دنیای متمدن امروز دیگر احتیاجی به دین ندارد، بدون دین هم میشود با ترازوی اخلاق و رفتار انسانی فرق بین خوب و بد را فهمید و برای ساخت یک دنیای بدون مرز و خالی از هرگونه تعصب و خرافات کوشید.
عده ای بیشرمانه خود را از نژادی برتر و بهتر از دیگران معرفی میکنند و ادعا میکنند که بر بقیه برتری نژادی دارند، این انسانها، در مورد انسانهای دیگر مانند آن فکر میکنند که معمولا در مورد حیوانات فکر میشود، چون معمولا این حیوانات هستند که بر اساس نژادشان دسته بندی میشوند، مثلا در میان سگ ها، از نژادی برای نجات جان اشخاصی که زیر آوار گرفتار شده اند استفاده میشود، از نژاد دیگری برای یافتن و کمک به کسانی که در برف گیر کرده اند استفاده میشود، از نژاد دیگری برای اینکه زیبا تر است برای همدم بودن استفاده میکنند، یا مثلا در مورد اسبها، نژادی از استقامت بیشتر و اسبهای دیگری از سرعت بیشتری برخوردار هستند.
بعضی از مردم هستند که فکر می کنند آزادی یعنی بی بندوباری واژه آزادی به خودی خود واژه بزرگی است، باید بگویم صرف نظر کردن از آزادی به معنی صرف نظر کردن از خصلت انسانی و حق بشری است و برای پیشرفت جامعه، انسان نیازمند آزادی است. برای آزادی و آزاد اندیشی اول باید مرزهای اندیشه ها را برداشت تا زمانی که ذهن بشر ازاد از هر بندی نباشد , مرزهای بیرونی رو نمیتوان، نه تحلیل کرد نه برداشت.
باید حد ها و مرزها رو برداشت، باید در مرزهای زندگی و جغرافیای یک تابلو شبیه راهنمای و رانندگی « پایان همه محدودیت ها » نصب کرد، در جهان بی مرز دیگر نیازی به جنگ ، بمب اتم ، ارتش ، مرزبان، پرچم، پاسپورت، حکومت مذهبی، فقرو نژاد پرستی نیست، چون همه ی دنیا یکیست و فرق بین من و شما، نه جنسیت است، نه نژاد، نه زبان، نه مذهب، فقط نام مان باهم یکی نیست.
من از تمام دنیا معذرت میخواهم به خاطر اشتباهاتی که انسانها کرده اند وهمه دنیا را دعوت میکنم که بیایید همدیگر را ببخشیم بیایید با هم و برای هم زندگی کنیم ، به هم عشق بورزیم و محبت را تکثیر کنیم، عشق واژه ایست مشترک در بین کلیه موجودات که بسیار زیبا و مقدس است و هیچ مرزی نمی شناسد از شما نمی پرسد که از چه قوم و قبیله ای هستید ، از چه رنگ و نژادی هستید ، و همچنین از چه دین و مکتبی برخوردارید.
گاهی در سرزمینهای بی حاصل و کویری گلهایی می روید که مشابه آن را در هیچ جای دنیا نمی توان یافت بی تردید درسرزمین بی حاصل احساس هم ممکن است آگاهی ها و تجربه های باطنی ناب شکوفا شود، می گردیم و آنها را پیدا میکنیم و به باور میرسیم درباره توانایی های وجودمان.
این شاید یک رویا یا آرزوی دست نیافتنی باشد ولی زیباست. اگر به اتحاد در مقیاس کوچکتر بین ایالات متحده آمریکا و یا اتحادیه اروپا نگاهی گذرا بیندازیم میبینیم که با برداشتن مرزها و یکی شدن نه تنها رویا نیست بلکه آرزوی قلبی تک تک همه ماست که همه دنیا یک اتحادیه یا یک ایالات یا یک کشور باشد، فقط شاید روزمرگی باعث شده که از یادمان برود، بله این آرزوی همه ما بوده و هست.
زندگی بدون مرز آرزوی من است و برای رسیدن به این آرزو باید اول از خودم شروع کنم و برای شروع به همه دنیا میگویم سلام هم وطن.